گروه قرآن و معارف خبرگزاری شبستان: از نظر تاریخى وقوع لشکرکشى ابرهه به مکه امرى مسلم است. شهر مکه در آن هنگام مرکز دینى مردم عرب و مورد توجه همه اقوام و قبایل آن سامان بود. در همان سال ها و زمان ها نیز ابرهه حبشى در آن حدود مى زیست و بخشى از کارهایش در کتیبه ها ثبت است، زیاده طلبى و کامجویى هاى ابرهه و جسارت هایش هم که زبان زد تاریخ است، روایات اسلامى هم جزئیات حادثه را که قابل تطبیق با وضع زمان و مکان است، بیان کرده اند. اما سؤال این است که سبب لشکرکشى ابرهه به مکه چه بود؟ او با چه انگیزه اى سپاهى مجهز بیاراست و آهنگ هجوم به شهر و بناى مقدسى نمود که تا آن روز از تیررس هجمه هاى نظامى حبشه و روم و ایران دور مانده بود؟
اسباب و انگیزه هاى گوناگونى براى این اقدام متهورانه و بد فرجام از سوى تحلیل گران تاریخ عربِ دوره جاهلى ذکر شده که در خور تأمل و بررسى است.
انگیزه مذهبى
در غالب روایاتى که ماجراى این حمله و اسباب آن گزارش شده، از برپایى کلیسایى با شکوه در صنعاء به نام قُلَّیس در زمان حاکمیت ابرهه یاد مى شود که به دستور و زیر نظر او بنا نهاده شد; معبدى با عظمت که به عنوان نماد آیین مسیحى و مظهر نشر و ترویج آن در عربستان جنوبى شناخته مى شد. این کلیسا ظاهراً به قصد تثبیت پایه هاى مسیحیت در خطه جنوبى شبه جزیره بر پا شد، اما به زودى در تقابل با کعبه مرکز دینى مقدس دیرینه عرب در قسمت مرکزى جزیره قرار گرفت.
بنا به برخى اخبار، ابرهه اعراب نواحى جنوب و مرکزى جزیره را از حج به سوى مکه منع کرده، به آیین مسیحى و زیارت قُلّیس وعبادت در آن فرا خواند. محیط و بستر دینى ایجاد شده در یمن و علایق مذهبى شخص ابرهه به آیین مسیحى و انگیزه او براى گسترش آن تا حد زیادى این مطلب را تأیید مى کند.
قزماى سیاح اوضاع دینى یمن را حدود سال 535 میلادى (اندکى پس از استقرار ابرهه) گزارش کرده است. او از تعداد زیاد کلیساها و کثرت اسقف ها و مبلغان مسیحى و ترویج مسیحیت در بین حمیریان و نبط و بنى جرم و کلیساهاى نجران و صنعاء و ظفار که حبشى ها بنا کرده بودند، و حضور اسقف جرجنسیوس، مشاور و معاون نجاشى وصاحب کتاب شرایع حمیریان براى اشراف بر کار کلیساها، سخن به میان آورده است.
از سوى دیگر، ابرهه بر حسب شواهد تاریخى و اشارات کتیبه ها و روایات، در کار دینش، سخت گیر و سخت کوش بود و براى خود در نشر و تبلیغ دین مسیحى مأموریتى قائل بود. او مسیحى به ظاهر متدین و متعصبى بود که درست در جهت سیاست روم و حبشه، گسترش و پیشرفت مسیحیت را سرلوحه برنامه خود ساخته بود و هر مانعى را در این راه سرکوب مى کرد تا مردم یمن و سایر نقاط عرب آن زمان همه مسیحى شوند. درست در همین جهت اگر مکه به تصرف او در مى آمد و کعبه ویران مى شد مسئله مهمى در تاریخ عرب از نظر آنان حل شده بود. واقع بینى و جاه طلبى او هم همین را اقتضا داشته است.
سیاست حبشه و روم نیز هم سو، بلکه محرّک و مشوّق چنین انگیزه اى مى توانست باشد، چرا که اگر تمام مناطق عربى و شبه جزیره تحت سیطره مسیحیت در مى آمد منافع همگى در طرد و دور نگه داشتن نفوذ حکومت ایران بر بلاد عرب تأمین مى شد. بنابراین، درهم شکستن مرکزیت دینى مکه و سلب اعتبار آن به منظور جلب و جذب مردم جزیره به قُلَّیس مى توانست به اندازه لازم انگیزه و عزم تصرف این شهر و تخریب کعبه را در ذهن و اندیشه حاکم متعصب و جاه طلب یمن به خلجان اندازد.
اما نسبت دادن منشأ این تصمیم بزرگ و پر خطر به عواملى چون آلوده ساختن قُلَّیس از سوى فردى از تیره بنى فقیم یا وقوع آتش سوزى در آن به عمد یا از روى بى احتیاطى گروهى از قریش و اهالى مکه،89 یا کشته شدن محمد بن خزاعى فرستاده ابرهه براى تبلیغ مسیحیت و دعوت قبایل عرب به حج قُلّیس توسط فردى از قبیله هذیل و امثال آن، حتى اگر به لحاظ تاریخى این امور خود حقیقت داشته باشند، هیچ گاه براى توجیه چنین اقدام خطیرى از ناحیه ابرهه کافى نمى باشند.
لذا جواد على نیز با تأکید بر کم اهمیتى این گونه عوامل مى نویسد : قصه آلوده ساختن قلیس خواه حقیقت باشد یا اسطوره و افسانه، در هر صورت معقول نیست که عامل اصلى و مستقیمِ بر انگیخته شدن ابرهه براى لشکرکشى به مکه قلمداد شود، بلکه باید سبب و عاملى مهم تر و بالاتر از این موضوع در کار بوده، آن چنان که با فتح مکه راهى در پیش روى ابرهه باز کند که ارزشش بسى والاتر از تخریب کعبه باشد; راهى که برقرارى ارتباط یمن را با شام موجب شود تا مناطق عربى غرب و جنوب، همه تحت حکمرانى دولتى مسیحى قرار گیرند و از این ره گذر، روم و حبشه که داراى دیانت مسیحى اند، گرچه با دو گرایش مذهبى، منفعت ببرند.
اهتمام ابرهه به نشر مسیحت را در مأموریتى که به محمد بن خزاعى براى گردش در بلاد عرب و خواندن مردم به زیارت قلیس، داده بود، با فرض صحت روایت آن، نیز مى توان به خوبى مشاهده کرد.
انگیزه اقتصادى
صرف نظر از انگیزه مذهبى که در تحریک ابرهه براى هجمه آوردن به مکه نقش اساسى داشت از عوامل دیگرى نیز مى توان در شکل گیرى این تصمیم یاد کرد. به اعقتاد بعضى پژوهشگران، موقعیت اقتصادى و بازرگانى مکه ابرهه را براى چنان کارى برانگیخت. آن چه سبب شد که ابرهه در صدد انهدام کعبه برآید علت اقتصادى و بازرگانى داشت. او تصمیم گرفت براى انتقال مرکز تجارت بین المللى از مکه به شهر صنعاء واقع در جنوب عربستان، کعبه اى اما به شکل کلیسا (زیرا عیسوى بود) در صنعاء بسازد.
آن کعبه ساخته شد و تاریخ نام معمار و چند تن از بناها و سنگ تراشان آن را ضبط کرده است، ولى بعد از آن که کعبه ابرهه به شکل کلیسا بنا گردید، مرکز بازرگانى بین المللى از مکه به جنوب منتقل نشد، لذا ابرهه تصمیم گرفت که کعبه را در شهر مکه ویران کند تا مرکز تجارت بین الملل به صنعاء منتقل شود. پس اقدام ابرهه براى ویران کردن کعبه، علت اقتصادى داشته نه مذهبى یا لااقل علت اصلى اقدام او یک منظور اقتصادى بوده است.
موقعیت اقتصادى مکه
شهر مکه از دیرباز بار اندازى تجارى براى قافله هایى بود که از یمن به سوى شام یا بالعکس در حرکت بودند. این شهردر مسیر و میانه جاده بسیار مهم بازرگانى یمن ـ شام، یعنى اصلى ترین مسیر بازرگانى منطقه که بیشترین کالاهاى مصرفى بازارهاى منطقه از آن عبور مى کرد، قرار داشت و با شبکه اى از بازارها و لنگرگاه هاى بازرگانى در ارتباط بود و از این رو، اهمیت و شهرت ویژه اى یافته بود. در اوایل قرن ششم، مکه به مرکز تجارى و مالى مهمى تبدیل شد که در روابط تجارى و داد و ستد کشورها و بلاد منطقه، نقشى اساسى ایفا مى کرد، به گونه اى که زمام بازرگانى سرزمین هاى عربى را در دست داشت.
در این شهر و اطرافش بزرگ ترین بازارهاى داد و ستد و کانون هاى شعر و ادب در موسم حج بر پا مى شد و قافله هاى تجارى آن تا اطراف شبه جزیره و خارج از آن در فعالیت و رفت و آمد بودند. این موقعیت خطیر، هم به لحاظ وجود کعبه که به دست حضرت ابراهیم و اسماعیل بنا شده بود و قداستى ویژه نزد مردمان آن سرزمین داشت، و هم به جهت نقش راهبردى مکه در ارتباطات مواصلاتى و پیوند تجارى بین شمال و جنوب بود. ایجاد جاده اى بازرگانى در این منطقه به چند قرن قبل از میلاد بر مى گشت. چه، دولت سبأ در یمن (750 ـ 115 قبل از میلاد) ناچار از ایجاد راهى خشکى بین یمن و شام در حوالى ساحل غربى جزیره شد که از مکه و بتراء عبور مى کرد و از آن جا به مصر و شام و بین النهرین و یمامه انشعاب مى یافت.
بنابراین، دست یابى و تسلط بر این شهر به لحاظ اقتصادى اهمیت زیادى داشت و مى توانست در وضع تجارى مناطق شمال و جنوب جزیره بسیار تأثیرگذار باشد. ممکن است فکردست یابى به عایدات عظیم اقتصادىِ حاصل از کنترل وضع بازرگانى و بازارهاى مناطق مرتبط به این مسیرِ مواصلاتى مهم، ابرهه را براى حمله و لشکرشى به مکه مصمم کرده باشد.
ارزیابى
اما به نظر مى رسد که موقعیت مهم اقتصادى ـ تجارى مکه نمى توانست علت اصلى و هدف اول لشکرکشى ابرهه به این شهر باشد، زیرا اگر این موقعیت به لحاظ واقع شدن مکه در مسیر شاه راه تجارى جنوب به شمال شبه جزیره و تأثیرگذارى جدى آن بر بازارهاى منطقه بوده باشد، مسلماً تسلط بر چنین نقطه مهمى از سوى هر قدرت سیاسى مى توانست منافع اقتصادى زیادى را براى او رقم بزند، اما این موقعیت خاص که تابع وضع اقلیمى و شرایط جغرافیایى ویژه اى است، قابل انتقال به مکان دیگر، از جمله صنعاء نبود.
در این گونه موارد معمولاً نیروهاى مهاجم پس از اشغالِ منطقه مورد نظر، منافع آن را در راستاى اهداف و سیاست هاى خود مصادره مى کنند، اما اصل مزیت یا موقعیت اقتصادى آن را سلب نمى کنند. بنابراین اگر انگیزه اول ابرهه اقتصادى بود، پس چرا قصد ویران سازى کعبه را نموده بود؟و اگر کعبه در شهرت، اعتبار و مرکزیت تجارى مکه نقش اساسى داشته باشد، آیا هنوز مى توانستیم حمله یک سیاست مدار کارکشته و متعصب حبشى را به این شهر براى تخریب کعبه، به دلایل صرفاً اقتصادى یا در درجه اول اقتصادى تحلیل و تعلیل نماییم؟ و آیا ابرهه از اهمیت کعبه در ایجاد آن شرایط و موقعیت براى مکه غافل بود و نمى دانست که قداست و مکانت دینى کعبه با موقعیت تجارى و اقتصادى مکه پیوندى ناگسستنى دارد؟ این مشکلات دست کم راه را بر منحصر کردن انگیزه حمله در اسباب و علل صرفاً اقتصادى مى بندد یا استیلاءجویى اقتصادى را در رتبه اى متأخّر از بعضى علل دیگر قرار مى دهد.
چنین به نظر مى رسد که نقطه اصلى و عنصر کانونى درتصمیم گیرى ابرهه براى یورش به سمت مکه، انگیزه مذهبى بوده و انگیزه هاى دیگر، تابع یا فرعِ بر آن بوده اند، چرا که اگر او مى توانست به هر نحو مردم مناطق مرکزى و شمالى شبه جزیره را با مرکزیت مکه که از سلطه دولت هاى دیگر آزاد بودند، از نظر عقیده و دین با خو د همراه و هم کیش کند، به آسانى مى توانست بر شریان اقتصادى منطقه هم دست یابد و اراده سیاسى دولت صنعاء را هم بر تمامى ساکنان شبه جزیره تحمیل نماید، مرزهاى امپراطورى ساسانى را تهدید کند و تا سرحدات روم هم به پیش رود.
چون در شکل طبیعى قضیه، تنها با فرض گسترش مسیحیت و تحوّل دینى مردم و قبایل منطقه، آن اهداف سیاسى و اقتصادى با کمترین هزینه و ضریب بالاى موفقیت، بر آوردنى بود، ولى اگر تغییر مذهبى اساس قرار نمى گرفت، معلوم نبود که این لشکرکشى چه دست آورد سیاسى یا اقتصادى مهمى را رقم زند، کمترین پیامدهایش هم احتمالا مقاومت و ستیز قبایل با مهاجمان و انتظار ناامنى دائم در آن مناطق بود. این بود که تهاجم به مرکزى که کانون اتصال روحى و نماد پیوستگى قومى عرب در شبه جزیره بود; یعنى کعبه، در مرحله اول واساسى این طرح قرار گرفت تا با درهم شکستن آن، نظام فکرى و رشته پیوستگى روحى قبایل مختلف ازهم گیسخته شود و به دنبال ایجاد خلأ معنوى و بحران عقیدتى، آیین مسحیت بر آنان عرضه و تحمیل شود و در پس آن، اهداف دیگر دنبال شود.
بنابراین، انگیزه دینى، نقش محورى و اساسى را در این حمله حایز بود و درکنار آن، سایر انگیزه ها آنقدر کلیدى یا مهم نبودند که بتوانند خطرپذیرى چنین تصمیم گستاخانه اى را براى ابرهه موجّه کنند، و به دلیل همین ایده ویران گر بود که به سرنوشتى آن چنان دهشتناک گرفتار آمدند. به قول نولدکه چیزى اتفاق افتاد که در حساب نیامده بود و مکه اى که ابرهه قصد ویرانى اش را داشت، دودمان پادشاهى او و جانشینانش را در یمن بر باد داد; نه تنها آنان، که امپراطورى بیزانس را در بلاد شام، و پادشاهى ساسانى را در عراق و هر جاى دیگر درهم کوبید.
چگونگى شکست و هلاکت ابرهه
مسئله بسیار مهم و اساسى دیگر در ماجراى حمله اصحاب فیل به مکه، چگونگى شکست و عقب نشینى آن هاست. تمام پژوهشگرانى که لشکرکشى ابرهه را به مکه به عنوان واقعیتى تاریخى در معرض بحث گذاشته اند، در این نکته، اتفاق نظر دارند که این اقدام با ناکامى و بدفرجامى روبه رو شد، حتى بعضى خاورشناسان یا نویسندگانى هم که اصرار دارند قضیه را طبق اشاره پروکوپیوس بر موضوع حمله به ایران تطبیق کنند، از انصراف و عقب نشینى فورى سپاه ابرهه سخن به میان آورده و دلیل آن را هم وجود خطرها و پایان ناگوار ذکر کرده اند. امّا این لشکرکشى چرا و چگونه متوقف شد و عاقبت سرنوشت ابرهه به کجا انجامید؟
همان گونه که قبلاً گفتیم متأسفانه در منابع غربى درباره این تهاجم و سرانجام آن و حتى پایان حکومت و سرنوشت ابرهه چیزى یافت نمى شود، به همان دلایلى که ذکرش رفت. اما خوشبختانه، اصل واقعه و بعضى از جزئیات آن به تواتر از سوى شاهدان عینى صحنه، یعنى مردم مکه براى نسل بعد بازگو و نقل شده و اندکى بعد در کتاب ها و نوشته ها ثبت گردیده است. عظمت، خارق العادگى و دهشتناکى حادثه از یک سو، و گره خوردنش با تاریخ اسلام به علت تقارن آن با میلاد پیامبر اسلام از سوى دیگر، خاطره آن را براى همیشه در یاد مسلمانان در طول قرن ها جایگزین و تثبیت نمود، و اهتمام آنان را در حفظ و نقل آن مضاعف کرد.
به هر حال با وجود مسکوت گذاشته شدن گزارش حادثه در منابع غربى و شرح و توضیح نسبتاً مفصل آن در منابع اسلامى و عربى و نیز با توجه به تصویر اجمالى آن در قرآن، پاسخ هاى داده شده به سؤال از چرایى و چگونه توقف و شکست لشکرکشى اصحاب فیل را به مکه از یک نظر، ذیل دو دیدگاه کلى مى توان دسته بندى کرد:
الف ـ به اعتقاد بیشتر مورخان، مفسران و محققان تاریخ اسلام و عرب، کشتى جنگى ابرهه تا ساحل مکه پیش رفت، اما در آن جا به گل نشست و به قول نولدکه چیزى اتفاق افتاد که در هیچ محاسبه اى نیامده بود. دست قدرت خداوند پرده اى از مجازات و عذاب را براى آنان به نمایش گذاشت که سابق بر آن، تنها قوم لوط را بدان گرفتار و هلاک کرده بود.
البته مأموران الهى این بار پرندگانى بودند که فوج فوج، از سوى دریا (غرب مکه) پیاپى برآمدند و با گلوله هاى آتشین سجیل، انبوه سپاه ابرهه را سنگ باران نمودند و در زمانى اندک آنان را به شکلى خارق العاده درهم شکستند: «وَ أَرْسَلَ عَلَیْهِمْ طَیْراً أَبابِیلَ * تَرْمِیهِمْ بِحِجارَة مِنْ سِجِّیل * فَجَعَلَهُمْ کَعَصْف مَأْکُول؛ در برخى روایات در توضیح جزئیات واقعه آمده است: این سنگ ها به هر عضوى از بدن که اصابت مى کرد موجب دریده شدن و درهم شکستن آن مى شد یا موجب بروز تاول هاى شدیدى مى گردید و سپس آن زخم هاى تاول زا منجر به مرگ مجروحین مى شد.
نیز در برخى نقل ها آمده است: آنان پس از آن که در اثر سنگ باران از پاى در آمدند خداوند سیلى توفنده فرستاد و اجسادشان را به دریا افکند. یا کسانى که از صحنه گریخته بودند در مسیر بازگشت یک به یک ساقط مى شدند و یا این که در مسیر راه به سیل گرفتار آمدند و از بین رفتند. سر کرده آنان یعنى ابرهه نیز مورد اصابت قرار گرفت، اما او را از صحنه مهلکه بدر بردند. او با وضع فجیعى به صنعاء رسید و آن جا هلاک شد.
در هر صورت، آن چه به وقوع پیوست و در ساعاتى کوتاه بساط قدرت نمایى لشکرى عظیم را برچید، چیزى جز عذاب الهى نبود; معجزه اى بود که به دست قدرت خدا ظاهر شد، حتى از جنس عذاب هایى نبود که امت هاى پیشین را بدان نابود کرده بود، همچون زلزله و بادهاى کشنده که در طبیعت، اصل آن را مى توان سراغ گرفت; در طبیعت هرگز چنین پدیده اى را نمى توان سراغ گرفت که دسته اى از مرغان با حمل سنگ ریزه هایى به سر قوم خاصى، و نه غیر آنان، درآیند و با سنگ باران نابودشان کنند.
ب ـ در مقابل، تعدادى از خاورشناسان و نویسندگان شرقى و مسلمان مایل اند شکست و ناکامى سپاه فیل را در پیوند با عوامل طبیعى و اسباب عادى، همچون امراض مسرى، جنگ یا صلح بین ایران و روم و امثال آن، تحلیل و تفسیر کنند. این دیدگاهِ طیفى از نویسندگان وحتى مفسران اسلامى را شامل مى شود که همگى در انتساب منشأ و عامل شکست و نابودى سپاه فیل به عوامل طبیعى و عادى هم داستانند، اما در چگونگى گرفتار آمدن آنان در چنگ این بلایا آرا و بیان هاى متفاوتى ارائه کرده اند.
1. تعدادى از این پژوهشگران علت شکست ابرهه را یک بیمارى سارى پنداشته اند. براى نمونه، کارادووو، بلاشر، محمد عبده، فرید وَجدى و حتى استاد جواد على چنین نظرى دارند. به گمان بعضى بازگشت و بد فرجامى حرکت سپاه ابرهه به وباى سال 542 یا 554 میلادى شهر پلوز مربوط مى شود که پروکوپیوس بدان اشاره کرده است و بعضى از نویسندگان شرقى نیز همین مطلب را تأکید مى کنند و حتى از انتشار این بیمارى در اسکندریه و فلسطین و سراسر جهان سخن به میان آورده اند، و یا طاعون سال 569 میلادى در قسطنطنیه را بر اساس گزارش پروکوپیوس با این شکست مرتبط مى دانند و آن را با تاریخ لشکرکشى ابرهه به مکه قابل تطبیق مى دانند.
2. جمعى دیگر با عنایت به واژه ابابیل یا بر حسب برخى روایات، عامل بروز آشفتگى و سپس از هم پاشیدگى لشکر ابرهه را شیوع بیمارى آبله یا حصبه (سرخچه یا سرخک) در میان آنان دانسته اند. در این میان، برخى براى این ادعا به توجیهات لغوى روى آورده و بین ابابیل (در سوره فیل) و آبله ارتباط برقرار کرده اند.
3ـ دسته اى دیگر از پژوهشگران با عنایت به روایاتى که شکست و ناکامى اصحاب فیل در آن ها به عامل جدرى و حصبه پیوند خورده، از انتشار آبله در میان سپاه مهاجم سخن به میان آورده و سبب اصلى از پاى درآمدن آن ها را همین بیمارى ها دانسته اند.136بعضى نویسندگان تلویحاً نابودى معجزه آساى سپاه ابرهه را انکار کرده و با توجه به همین روایات و اخبار، از این بیمارى به «وباء» یا «وباى جدرى» تعبیر کرده اند.
به نظر مى رسد این گروه از نویسندگان، دقت لازم را در این روایات نکرده باشند، زیرا چه در کتاب هاى امثال ابن اسحاق، ازرقى، ابن هشام و طبرى و چه در روایات مذکور در منابع دیگر، بین نابودى اصحاب فیل به واسطه سنگ باران پرندگان و بروز تاول و آماس بر بدن آن ها تفکیکى صورت نگرفته، و اصلاً این روایات سبب جدرى را اصابت آن گلوله هاى آتشین سجیل شمرده اند. و مقصود از آن دو هم آثارى بود شبیه تاول و جوش هاى آبله و سرخک، که در اندامشان پیدا شد، نه این که واقعاً این دو بیمارى آن ها را مبتلا کرده باشد. مثلاً طبرى در تاریخ خود به نقل از ابن عباس آورده است: فاقبلت الطیر من البحر ابابیل، مع کل طیر منها ثلاثه احجار حجران فى رجلیه و حجر فى منقاره، فقذفت الحجاره علیهم، لا تصیب شیئاً الاّ هشمته، و إلاّ نفط ذلک الموضع; هر جایى که سنگ بر آن اصابت مى کرد آن را در هم مى شکست و گرنه آن موضع تاول مى زد».
نیز بسیار بعید مى نماید که در فاصله بسیار ناچیزى از مکه، دفعتاً یک بیمارى واگیر و مهلک چنان گسترش پیدا کند که لشکرى را ببلعد، اما اثرى از آن در شهر مکه یا میان قبایل اطراف دیده نشود، به ویژه اگر این بیمارى طبق گفته برخى، از نقاط دیگر دنیا وارد این اردوگاه نظامى شده باشد.علاوه برآن، چگونه آبله و حصبه، لشکرى را ناگهان در یک روز و با این سرعت از هم پاشاند و بساطش را برچید؟ هیچ بیمارى اى هر چند هم که مسرى و کشنده باشد هرگز در چند ساعت نمى تواند انبوه عظیمى از افراد را مبتلا سازد یا از پاى در آورد.
4ـ در آثار تعدادى دیگر از پژوهشگران تاریخ عرب یا کسانى که در صدد تفسیر سوره بر آمده اند ماجرا به گونه اى تصویر شده که هم تأویلى در ظاهر آیات صورت نگیرد و هم وقوع حادثه از مجراى طبیعى و عادى توجیه و تبیین گردد.
عبدالعزیز سالم به تبع احمد یوسف معتقد است سنگ ریزه هایى که بر سر اصحاب فیل ریخته شد نوعى گل چسبنده آمیخته به ذرات ماسه به اندازه عدس بود که پرندگانى آن را از منطقه اى وبا زده در سرزمین هاى عربى یا مکانى دیگر به اردوگاه سپاه ابرهه منتقل کردند و بر سر آنان فرو ریختند و این سنگریزه هاى آلوده، منجر به شیوع بیمارى وبا در بین سپاه ابرهه شد.
نویسنده تفسیر نوین نیز پس از طرح این سؤال که «آیا مورخان دانشمند اروپا عموماً جاهل یا مغرض بوده اند که گفته اند لشکریان ابرهه با آبله هلاک شدند؟» تلاش مى کند بین سنگ باران قشون ابرهه و بروز آبله در میان آنان و نیز روایات وارده در کتاب هاى سیره، مبنى بر رؤیت آبله و حصبه براى نخستین بار در سرزمین عرب در عام الفیل جمع کند، اما چیزى شبیه فرض یوسف احمد مصرى را پیشنهاد مى کند:
شاید دغدغه پژوهشگرانى مثل عبدالعزیز سالم و احمد یوسف تا حدى قابل درک باشد، زیرا آن ها در برابر موج سنگین علم گرایى و علم زدگى اى که در مصر و برخى کشورهاى اسلامى به راه افتاده بود، به همراهى و همگرایى با آن چندان بى میل نبوده، لذا تفسیرى طبیعت گرایانه از این حادثه ارائه کرده اند اما به کدام دلیل تاریخى یا روایى مى توان این ادعا را مدلل کرد که سنگ ریزه هایى که پرندگان حمل مى کردند حتماً آلوده به میکروب و عامل بیمارى آبله یا حصبه بوده اند؟ این در حالى است که قرآن از آن به سجیل یاد مى کند، همان که بر سر قوم لوط فرو بارید و آن ها را هلاک کرد.
مشکل دیگر، فقدان هرگونه شاهد یا دلیل تاریخى بر آلودگى این گل هاى چسبیده به پنجه هاى پرندگان به میکروب آبله است، آن زمان این بیمارى در کجا شیوع داشته که به اردوگاه لشکر ابرهه منتقل شده است؟
5- در مکتوبات تفسیرى بعضى از عالمان مسلمان سده اخیر، شکست و هلاکت اصحاب فیل با رویکردى علم گرایانه و تجربه محور، تحلیل و تعلیلى متفاوت یافته است.
محمد عبده و به تبع او برخى دیگرمسئله را این گونه تفسیر کرده اند. وى بنابر بعضى روایات، ابتدا قضیه را چنین تصویر مى کند: روز دوم اقامت سپاه ابرهه در نزدیکى مکه ناگهان بیمارى آبله و حصبه در میانشان درگرفت. بنابر نقل عکرمه آبله براى نخستین بار در سرزمین عرب، همان سال عام الفیل مشاهده شده است. این بیمارى واگیر با پیکرهاى آنان چنان کرد که کمتر مثل آن اتفاق مى افتد، به گونه اى که گوشت از اندامشان جدا شده و مى ریخت. این بود که آنان رو به فرار و بازگشت نهادند. بلاء دامنگیر ابرهه نیز شد و به همان نحو اجزاء و گوشت بدنش قطعه قطعه و بند بند فرو ریخت تا به صنعا رسید و هلاک شد.
در این میان سیدقطب نویسنده و مفسر پرآوازه مصرى ضعف هاى این نگرش را با تفصیل بیشترى ذکر مى کند. سیدقطب ابتدا به این گونه رویکرد در تفسیر انتقاد کرده و مى نویسد: کسانى که مایل به تنگ و محدود کردن دایره امور خارق العاده و غیبى هستند و تمایل دارند سنت ها و قوانین الهى را در طبیعت آن گونه بینند که به صورت عادى و متعارف عمل کند، معتقدند که تفسیر این گونه حوادث به وقوع یک بیمارى واگیر، مثل آبله یا حصبه اقرب و اولى به واقعیت است. اینان طیر را در آیه به معناى مگس یا پشه اى که میکروب ها را منتقل مى کند و به مطلق هر آن چه که پرواز مى کند مى گیرند!!
سید قطب در ادامه، تمام مطلب عبده را عیناً نقل مى کند و بعد به بررسى و ارزیابى آن پرداخته مى نویسد: به اعتقاد ما وقوع حادثه آن گونه که عبده تصویر کرده با وصفى که در بعضى روایات آمده مبنى بر این که خود سنگ ها آنان را درهم مى شکست و متلاشى مى کرد، هیچ تفاوتى از جهت دلالت بر قدرت خدا یا اولى به تفسیر بودن ندارند; هر دو از نظر ما از حیث امکان وقوع و دلالت بر قدرت و تدبیر الهى، مثل هم هستند. هر دو در چارچوب سنت الهى است... به اعتقاد ما جریان امور بر اساس سنت معمول و مألوف و طبیعى، ارزش و دلالتش کمتر از جریان وقوع آن به صورت خارق العاده نیست.
مسلط کردن موجودى پروازکننده و حامل ذرات آلوده به میکروب آبله یا حصبه و انتقال آن به مکانى خاص و ابتلاى لشکرى به آن بیمارى هم امرى خارق العاده است، و کمتر از این نیست که خداوند پرندگانى را بفرستد که سنگ هایى مخصوص با خود حمل کنند و بر پیکر آنان بنوازند و نابودشان کنند. اما خود این حادثه (مورد بحث) به نظر ما به صورت خارق العاده و غیر مألوف و معمول اتفاق افتاده و خداوند پرندگانى را به صورت پى در پى بر آنان فرستاد (البته در این جا لازم نیست روایاتى که این پرندگان را به شکل خاصى توصیف کرده اند بپذیریم) که سنگهایى غیرمعهود را حمل مى کردند و آن ها را بر سپاه ابرهه فرو ریختند و آن سنگ ها کارى با پیکر آنان کرد که نامتعارف و نامعهود بود.
این تفسیر، به سوره و فضاى حاکم بر حادثه نزدیک تر و واقعى تر است، چرا که خداوند این خانه را براى کارى مهم در نظر داشت; او اراده کرده بود که آن را حفظ کند تا محل اجتماع و امان مردم باشد. مرکز و نقطه عزیمت براى عقیده جدیدى باشد که از آن جا آزادانه به پیش رود، از سرزمینى آزاد و رها، دور از سلطه دیگران، بیرون از سیطره هر نوع حکومتى که قادر بر محاصره این دعوت جدید در زادگاهش باشد; خداوند خواسته بود این حادثه را عبرتى آشکار براى همه ناظران و آگاهان در تمامى نسلها قرار دهد.
پس آن چه با جو و فضاى سوره تناسب و تناسق دارد این است که حادثه و تمام مقومات و اجزائش به صورت غیرعادى و غیرمعمول اتفاق افتاده باشد، و هیچ داعى و دلیلى وجود ندارد که به رغم یگانه و نادر بودن حادثه ـ با توجه به شرایط و فضاى حاکم بر آن ـ باز در جهت رجحان و برگزیدن صورت عادى و شکل طبیعى وقوع آن تلاش شود. سید قطب در ادامه چند اشکال دیگر را هم برابر این گونه تفسیر مى نهد.
.2 بعضى نویسندگان با طرح این پرسش که تضلیل اصحاب فیل چگونه محقق شد، آیا تنها با ارسال پرندگانى از سوى خدا و سنگ باران آنان یا از طرق دیگرى هم؟ در پاسخ گفته اند: به نظر مى رسد آیه «الم یجعل کیدهم فى تضلیل»، اشاره به حادثه دیگرى دارد که مفسران ذکر نکرده اند، از جمله این که آنان شاید به امراض کشنده اى دچار شده باشند یا نزاع و دعوایى بین آن ها در گرفته باشد یا راه را گم کرده باشند یا فیل هاى آنان به سبب اختلاف آب و هوا و شرایط جوّى دچار مرضى شده باشند. بعضى از این قضایا به اشاره در روایات آمده است. البته بى شک مهم ترین بلایى که بر سر آن ها آمد و جلوى حمله آن ها را سد کرد سنگ باران پرندگان ناشناخته اى بود که از سوى دریا برآمدند و به آن ها حمله کردند.
ظاهراً تلاش این نویسنده، آن است که به گونه اى بین همه عوامل محتمل جمع کند، اما به این نکته توجه نکرده است که چگونه مى توان هم قضیه را امرى خارق العاده تلقى کرد که از جانب خدا براى تأمین اهدافى خاص رخ داده و هم به صورت عادى در قالب حوادث و جریان هاى ناگوار طبیعى تحقق یافته باشد. احتمالاتى هم که ایشان ذکر کرده اند نه پشتوانه تاریخى دارد و نه روایى، تنها در بعضى از روایات آمده است که پس از حادثه، سیلى توفنده جارى شد و بقایا و اجساد هلاکت شدگان را با خود به دریا برد که ایشان ذکر نکرده اند.
اما براى سایر موارد به جز رویت جدرى و حصبه در سرزمین عرب در عام الفیل، مستندى نمى توان یافت.
بر خلاف نظر وى، همان گونه که قاطبه مفسران هم گفته اند آیه سوم و چهارم این سوره، بیان کیفیت تضلیل کید مذکور در آیه دوم است، با این حال نادیده گرفتن این ارتباط بین آیات و سبب تراشى هاى بى اساس براى چگونگى وقوع حادثه، به رغم صراحت آیات بر وقوع معجزه آساى آن، تلاشى بیهوده است.
3. بعضى نیز عامل عقب نشینى و بازگشت سپاه ابرهه را به موضوع صلح ایران و روم در سال 546 میلادى پیوند زده اند.
اما این سخن هم پذیرفتنى نیست، چون ـ همان گونه که در محور اول گفتیم ـ اساساً حمله ابرهه به مکه با سال هاى 546 و 547 (تاریخ کتیبه دوم ابرهه) سازگار نیست; صلح ایران و روم مربوط به سال ها پیش بوده و طرفین هم هیچ کدام بدان پاى بندى چندانى نشان نداده اند، علاوه براین، رابطه ایران و روم حدود سال 570 میلادى و وضع سیاسى آن ایام، نشان مى دهد که در حال جنگ بوده اند;
4. نظر یکى از نویسندگان در مقوله شکست و هلاکت سپاه ابرهه به کلى متفاوت از سایرین است. او از یک سو معتقد است که ابابیل جمع آبله است و بنابراین، سبب هلاکت آنان را وباى جدرى یا آبله دانسته و از سوى دیگر، آیه «ترمیهم بحجارة من سجیل» را به جنگ ایران با یمن مربوط مى داند:
اگر سجیل را معرب سنگ و گل بدانیم باید معتقد شویم که آیه ناظر به لشکر کشى ایران به یمن در سال 570 یا 576 میلادى است و مغلوبیت ایشان به وسیله لشکر انوشیروان، انتقام حمله و جسارت ایشان به کعبه بوده است و خداوند به وسیله انوشیروان، پیروان جسور ابرهه و فرزندان او را کیفر داده است. در صورتى که سومین آیه از سوره فیل اشاره به لشکر کشى ایرانیان باشد، دور نیست که طیر با تیار و تیاره که بر لشکریان ساسانى اطلاق مى شده، رابطه اى داشته باشد، در این صورت، آیه چهارم (ترمیهم بحجارة من سجیل) با نوع جنگ ایرانى آن زمان تناسب دارد، زیرا مسلماً ایرانیان از قلل جبال یمن استفاده کرده و با منجنیق آنان را سنگ باران کرده اند و یا با منجنیق و سنگ، حصارهاى ایشان را به تصرف در آورده اند. مطلبى که رابطه سوره فیل را با جنگ ایران و یمن تأیید مى کند نظر بعضى از مفسرین است که سوره لإیلاف قریش را تا آخر ـ که فعلا در قرآن سوره مستقلى است ـ جزء سوره فیل مى دانند و مى گویند لإیلاف متعلق به کیف فعل مى باشد.
واقعاً چگونه مى توان بین گرفتارى سپاه ابرهه به آبله در نزدیکى مکه و سنگ باران آنان در جنوب یمن توسط ایرانیان از نظر تاریخى ارتباط ایجاد کرد و آن را ابتدا و انتهاى حادثه اى واحد به حساب آورد به گونه اى که سوره اى از قرآن، با طرح استفهام تقریرى، رؤیت یا آگاهى به آن را نزد اهل مکه مسلم تلقى نموده و آنان را به عبرت گیرى از آن تهدید کند؟ علاوه برآن، حدس و گمان هاى نویسنده درباره ارتباط سجیل با منجنیق، رابطه طیر با تیار یا تیاره، وحدت سوره فیل وقریش با جنگ ایران و یمن، و پیش از این ها رابطه ابابیل با آبله، و طیر با سرعت و امثال آن از آشفتگى خاصى در مواجهه او با مفاهیم و آیات قرآنى حکایت دارد، زیرا ایجاد چنین ارتباطاتى فاقد هر گونه مؤید ادبى یا لغوى و یا تاریخى است، بلکه بیشتر، جنبه خیال پردازى دارد. در کتاب هاى تاریخ و سیره و نیز روایات، داستان حمله وهریز، سردار ایرانى به یمن با جزئیات و تفاصیلش ذکر شده، اما هیچ یک از مراحل و جزئیاتش با ادعا و تحلیل نویسنده تطبیق ندارد.
هلاکت اصحاب فیل و نبوت پیامبر اسلام
باتوجه به چگونگى شکست لشکر متجاوز ابرهه هلاکت خارق العاده اصحاب فیل و تقارن این حادثه عظیم با ولادت آخرین پیامبر الهى حضرت محمدبن عبدالله صلى الله علیه وآله آیا بین این دو موضوع ارتباطى بوده است؟ آیا شکست معجزه آساى یک سپاه عظیم که به قصد تصرف مکه و ویران سازى کعبه تا آستانه این شهر پیش آمده بود با ظهور و بعثت پیامبر اسلام در این شهر و کنار کعبه درآینده نزدیک، رابطه اى مى توان یافت؟ چه نوع رابطه اى و چگونه؟
این مسئله مورد توجه متکلمان قرار گرفته و نوعاً در مقام بحث از معجزات پیامبر اسلام بدان پرداخته اند. این حادثه را بیشتر متکلمان و مفسران از معجزات پیامبر اسلام بر سبیل ارهاص دانسته اند که قبل از بعثتِ آن حضرت رخ داده است. اما ارهاص چیست و چه ارتباطى با اعجاز و معجزات دارد؟ وچگونه با نبوت پیوند مى خورد؟
ارهاص برگرفته از رهص به معناى چینه بن دیوار است. اما در اصطلاح کارهاى خارق العاده اى است که پیش از نبوت از سوى پیامبران انجام مى پذیرد و حکایت از نبوت آنان در آینده مى کند.
در کشاف اصطلاحات الفنون آمده است: [ارهاص ]شرعاً نوعى از خارق عادت است که پیمبران را پیش از برگزیده شدن به پیمبرى از جناب حق تعالى عطا مى شود و سبب تسمیه آن به ارهاص این است که در لغت ارهاص به معناى بناى خانه است که این خارق عادت، اعلام به بناى خانه پیمبرى مى باشد.
بنابراین، وقوع امور خارق عادت و عجیب پیش از بعثت و نبوت پیامبرى بر سبیل ارهاص، در واقع آماده کردن اذهان و تنبیه آن ها براى شنیدن دعوت آن پیامبر است. اما آیا این مسئله اساساً ممکن است یا خیر؟
دسته اى از متکلمان، همانند جمعى از معتزله که اظهار کرامت به دست انبیا یا اولیا را قبول ندارند، منکر این گونه معجزات قبل از دعوت و بعثت هستند، اما اکثر متکمان شیعه وسنى (اشاعر وتعدادى از معتزله) براین باورند که وقوع معجزات قبل از بعثت انبیا ممکن است و این امر در مورد پیامبر اسلام فراوان واقع شده که از آن جمله حادثه هلاکت اصحاب فیل است.
معجزه در این جا به معناى کارهاى غریب و خارق العاده اى است که از طاقت و توان بشر خارج است و بر فضیلتى در صاحب آن، دلالت دارد، و معجزه اى که براى اثبات نبوت است، منظور نیست، چه، این نوع معجزه پس از نبوت و همراه با دعوى نبوت و براى اثبات صدق آن دعوى است. شاید هم به همین جهت باشد که علامه شعرانى معتقدند ارهاص، لطف است وشرط نیست که معجزه باشد، گرچه معجزه نوعى ارهاص است.
محقق طوسى براى جواز ظهور معجزه بر سبیل ارهاص، به وقوع معجزات پیامبر اسلام قبل از نبوت استدلال کرده است «و معجزاته علیه السلام قبل النبوه تعطى الارهاص» سپس علامه حلّى مواردى از این ارهاصات را شمرده است، همانند شکاف برداشتن طاق کسرى، خشک شدن دریاچه ساوه، خاموش شدن آتشکده فارس و نابودى و شکست اصحاب فیل که همگى مقارن با ولادت آن حضرت اتفاق افتاده است، و نیز سایه افکندن ابرى بر سر آن حضرت و حرکت آن همراه با او و نیز سلام کردن سنگ ها بر او، و امثال آن.
به تعبیر علامه شعرانى پى در پى اتفاق افتادن حوادث در بلاد فارس موجب شد که آنان فال زنند بر این که دولتشان زوال خواهد یافت و این نوعى آمادگى بود براى قبول دین اسلام.
اما شاهدى که درآن نمى توان شک کرد قصه اصحاب فیل است که در سال ولادت پیغمبر ما صلى الله علیه وآله اتفاق افتاد و در قرآن صریح آمده است، و آن هنگام که این قضیه در قرآن آمد هنوز کسانى که آن واقعه را دیده بودند از دنیا نرفته و آن را به خاطر داشتند... و وقوع این امر قریب پیش از نبوت موجب آمادگى مردم براى دیدن خوارق عادت و اعتقاد به قدرت پروردگار و عنایت او به تعظیم کعبه است و براى احتجاج، قصه اصحاب فیل کافى است.
بنابراین، وقوع حادثه فیل در مرئى و منظر مردم مکه، زمینه ساز و طلیعه پرداز حادثه عظیم دیگرى بود که در همین شهر و دربین همین مردم در شرف وقوع بود و بنا بود که از این مبدأ و با نماد همین بیت و خانه، عالم گیر شود، و به تعبیرمرحوم رامیار لشکر جرارى که به یغما و ویرانى کعبه آمده بود به ناگهان پراکنده و نابود شد. این یکى از نشانه هاى ظهور پیامبرى بزرگ بود، این یک ارهاص بود، هشدارى بر نزدیکى ظهور خاتم پیمبران.
منبع: حمید آریان، دانشنامه موضوعی قرآن، پزهشگاه علوم و فرهنگ اسلامی
پایان پیام/
نظر شما