خبرگزاری شبستان: رسیدن به تمدن نوین اسلامی که در آن تمام آرایه های اسلام ناب به منصه ظهور رسیده باشد مقدمات و شرایطی را می طلبد که همگان موظفند به فراخور ظرفیت و قابلیت های خود گامی موثر در جهت تحقق آن بر دارند. یکی از مهمترین و حساس ترین ابزارهای تاثیرگذار جهت نیل به این هدف والا استفاده از ابزار هنر است. هنر به خاطر لطایف و ظرافت های خود و متناسب بودن با بعد معنوی و روحانی انسان ها از جمله ابزارهایی است که در هیچ برهه ای از زمان مغفول نمانده است. هنر تاریخی به بلندای وجود انسان و یا حتی فراتر از آن یعنی پیش از خلقت انسان و جهان هستی را به ارث می برد. لذا می توان گفت حقیقت هنر را فقط در ذات باری تعالی می توان جستجو کرد چرا که فرمود: "الله جمیل و یحب الجمال"
چه زیبا فرمودند بنیانگذار انقلاب اسلامی حضرت امام خمینی (ره): «هنر انقلابی و اسلامی و دینی آن هنری است که مرکزش جمال حق است». برای تحقق جمال حق در جامعه انسانی می توان گفت: «هنرمند متعهد کسی است که هنرش را در راه تربیت صحیح جامعه به کار اندازد» و البته هنرمندی می تواند چنین تعهدی را تحقق بخشد که «اهل تهذیب نفس باشد». لاجرم هنری که از یک چنین نفسی برخیزد جامعه ساز و انسان ساز است.
و در میان هنرها سینما از جاذبه ای خاص برخوردار است، چرا که توانسته از تمامی طیف ها و گروه های انسانی مخاطبانی را با خود همراه سازد و امروز به سلاح نخست دشمن در جنگ نرم بدل شود.
از این رو در گفتگویی اختصاصی با سهیل سلیمی، کارگردان فیلم فرشتگان قصاب که با حضور در محل خبرگزاری شبستان صورت گرفته درباره لزوم بهره مندی سینما از فلسفه خاص و جهان بینی و ویژگی های سینمای تمدن ساز و جریان ساز در عرصه بین الملل و نحوه معرفی انسان طراز از طریق سینمای طراز به بحث و بررسی نشسته ایم که بخش نخست آن از نظرتان می گذرد:
برای ورود به بحث درباره کارهای خود و نوع نگاه متفاوتی که در فرشتگان قصاب داشتید، توضیح دهید.
من 14 سال است که کار رسانه انجام می دهم و کار را با طراحی و ایده پردازی در حوزه فیلم های تبلیغاتی آغاز کردم، کم کم در طول مسیر چون فضا را محدود دیدم به کارهای دیگر اعم از تصویربرداری، تدوین، جلوه های ویژه و حوزه های دیگر وارد شدم، به هر حال هدف را می دانستم ولی از هر مسیری که می شد نزدیک تر به هدفم شوم، مسیر را اصلاح می کردم تا اینکه نهایتا با ساخت فیلم های مستند و کوتاه از سال 89 کار کارگردانی را به عنوان کار اصلی برگزیدم و در سال 1391 هم فرشتگان قصاب را جلوی دوربین بردم.
فرشتگان قصاب در واقع کار متفاوت در حوزه سینمای استراتژیک بود، یعنی به جای دفاع و آه و ناله از اینکه کسی به ما تعدی کرده و حالا می خواهیم پاسخش را بدهیم در این فیلم ما مهاجم بودیم و تفکر رقیب را از بعد سیاست ها و اتفاقات منطقه مورد نقد قرار دادیم.
سال ها است که چنین اقداماتی می شود، آنها با انسان ها طوری برخورد می کنند که گویی انسان هر قطعه اش یدک است که می توانند برای سربازان و سیاست مداران خود به دست بیاورند و در آزمایشات و کاربرد انواع سلاح هایشان بکار برند.
این مهم سابقه ای طولانی دارد، در جنگ احد نیز چنین نمونه هایی را داشتیم، مثلا در مورد جگر حضرت حمزه (ع) چنین شد یعنی هند جگرخوار چنین می کند، در طول تاریخ بوده است که خونخواران تاریخ از اعضای بدن انسان ها استفاده می کردند؛ امروز اما این جنایات مدرن شده است، اینکه چه قدر خالی کردن بدن در پیشرفت و پزشکی غرب تاثیر دارد هیچ برآوردی نشده است اما واقعیت خون خوار بودن این تمدن مدرن را می توان دید، تمدنی که سعی می کند مثل دوران باستان و جاهلیت چنین اعمالی را انجام دهد و اتفاقا حمایت هم می شود.
در رابطه با این مسایل فیلم فرشتگان قصاب پیشتاز بود و فضا در این فیلم فقط به موضوع سطحی بسنده نمی کرد و لایه های مختلفی داشت، به تنهایی نماد اشغال بود یعنی این غارت بدن لایه ای عمیق تر از آن بود که در مدرسه اتفاق می افتاد و در این بین مدرسه مینیاتوری از افغانستان است، یعنی لایه عمیق تر از کل کشور افغانستان بود و بیان این مساله که کل آن سرزمین در حال غارت است.
حال وقتی این لایه ها را یکی یکی و به ویژه همراه با شخصیت ها پایین برویم به فلسفه نگاه آنان می رسیم، یکی از فلسفه هایی که در فیلم مورد نقد قرار می دهیم فلسفه بقای داروین است و اتفاقا اسم یکی از کاراکترها داروین است و این انتخابی تعمدی بود تا این اسم شنیده شود؛ همچنین سعی داشتیم تا نگاهی که در آن سرزمین اتفاق می افتد در تطابق با نگاه دیرین در کشور خودمان نیز منتقل کنیم. مثلا شهید «بهنام محمدی» با سن سال کم در خوزستان شهید شد و مثل حسین فهمیده شخصیت جالبی بود، وقتی کاراکتر «جاوید» را با بهنام محمدی مقابسه کنید می فهمید که او از خوزستان رفته است، یعنی من از دل یک انسان ایرانی این مفهوم را آنجا بردم.
همچنین، در لایه های دینی داخل فیلم جایی که «ناجیه» روی تپه می ایستد و مدرسه را می بیند برگرفته از نگاه دینی ماست زمانی که حضرت زینب (س) بالای تل زینبیه می رود و قلتگاه را می بینند، حالا کاراکتر فیلم نیز از بالای تپه نگاه می کند.
چرا کارهای دینی محدود به یک دوره خاص زمانی مثلا در ماه رمضان می شود، چرا در طول سال کارهایی با دغدغه دینی نمی بینیم؟
متاسفانه سیمای جمهوری اسلامی اصلا اندیشه و نگاهی ندارد که بشود کار ویژه ای انجام داد، فقط یک سری سوژه های دم دستی است، مثلا اگر الان مشکل ما انتخابات است در این مورد دست به دوربین می شویم.
جالب این است که هر سال این ماجرا تکرار می شود، مثلا برای ماه رمضان همه بسیج می شوند، چند مورد فقط پیش آمده که محمدحسین لطیفی برای ماه رمضان کار کرد که صرفا به خاطر نفوذی که داشت توانست مدیران را مجاب کند تا بتواند کار را زودتر شروع کند واگرنه در بروکراسی طبیعی سازمان دو ماه مانده به ماه رمضان جلسه می گذارند و برنامه ریزی می کنند!
من چند وقت است که در به در این هستم یک نفر سر کار بیاید و برویم سراغ شهید خرازی، می شد در سطح سیما یک سریال فاخر و دارای حرف برایشان ساخت.
برگردیم به بحث خودمان، جالب است بدانیم آیا این تفاسیر که در ابتدای بحث در مورد فرشتگان قصاب عنوان کردید و تحلیل هایی که در مورد شخصیت ها داشتید آیا بعد از ساخت فیلم بود که به ذهن تان رسید یا از قبل در سناریو دیده شده است؟
از ابتدا بوده است و من از ابتدا فکر می کردم، البته فیلمساز باید جهان بینی داشته باشد، غربی ها می گویند فیلم باید فلسفه داشته باشد، دانشگاه می گوید باید دیدگاه داشته باشد که اگر این سه نباشد فیلمساز کاری می سازد و خودش نمی داند چه کرده است و در نتیجه دیگران که نگاه می کنند نکاتی را می یابند و اگر بد باشد که فیلمساز تاسف می خورد که چرا چنین کردم و اگر خوب باشد به طبع ذوق می کند.
می دانید، واقعیت در مورد خودم و فیلم هایم و نهایتا فلسفه که دارم و سعی دارم در فیلم هایم دنبال کنم، فلسفه مقاومت است؛ در فرشتگاه قصاب آنچه که بسیار دغدغه است و اگر مخاطب فلسفه این نگاه را بداند و در جزء جزء پلان ها ببیند آن است که قرار است ما مقاومت کنیم و و این مقاومت از پدیده بیرونی شروع می شود که مثلا جایی مدرسه ای را می خواهند اشغال کنند، آدم ها با تردید با مساله رو به رو می شوند، حال در این میان سوال پیش می آید که آیا باید مقاومت کنیم؟ بعد از آن مساله اشغال و تهدید جدی می شود، حال کسانی که می خواهند تهدید را از بین ببرند باید مقاومت کنند، بنابراین وقتی فیلم را پیگیری کنید می بینید گروه های کوچک مقاومت در مسیر فیلم ایجاد می شود و عده ای کشته و زخمی می شوند و مقاومت نهایی آن جایی است که که کاراکتر «جاوید» به جایی می رسد که اگر قرار است این مقاومت به سرانجام برسد نیاز است که شهید شود، او به دل دشمن می زند، بعد نجات یافته و بالای تپه می ایستد و نگاه می کند، همین که بالا می ایستد نشان از روی سکو بودن او را نشان می دهد، یعنی برنده را بعد از مقاومت روی سکو می بینید و برنده نماد سرزمین است و این برنده یک زن است و زن نماد سرزمین و عقیده قلمداد می شود که در این فیلم چند مدل از این نماد را می بینیم از جمله مدل صهیونیستی، آمریکایی و مدل افغانی که همان سرزمین تصرف شده بود. اما او به عنوان نماد باقی می ماند یعنی ناجیه.
با این وصف آیا اساسا سینما را به عنوان یک ابزار می شناسید؟ آیا سینما آن قابلیت را دارد که ما را در رسیدن به این هدف کمک کند؟
اساسا هنر و بالاتر از هر هنری، سینما ذاتا ابزار قدرت است، در تعریف قدرت می گوییم توان تحمیل اراده خویش بر دیگری، حال سینما چنین ویژگی را دارد، پس قدرت است، منتهی قدرتی نرم که اختیاری پذیرفته می شود یعنی یا مخاطبش را اغوا می کند مثل اتفاقی که در جامعه ما ریشه دار شده و خیلی از خانواده ها از طریق ماهواره ها درگیرش هستند و خانواده با اغوای ماهواره با اختیار امری را می پذیرند، یا اساسا قدرت در سینما نگاهی ارشادی دارد.
یعنی کارگردان مثل یک مرشد عمل می کند، پس سینما ابزار قدرت است، امروز خیلی از دیپلماسی هایی که آمریکایی ها می خواهند در دنیا جا بیندازند با استفاده از ابزار سینما محقق می شود، برای مثال می خواهند جایی را تصرف کنند، این وسط آدم هایی هم وجود دارند و در فیلم دیده می شوند، بعد از مدتی می بنیم که در واقع همین طور هم شد.
این موضوع حتی در علوم آنها نیز نمود دارد، یعنی تکنولوژی را به دنیا دیکته می کنند، برای مثال به کرات در فیلم هایشان یک تکنولوژی را نشان می دهند و زمانی که مردم به لحاظ بصری با آن آشنا شدند آن تکنولوژی را تحمیل می کنند و مثلا شخص باید بیاید و حقوق چندماهه خود را بگذارد و برای نمونه یک تبلت بخرد.
همین رویکرد مصرف گرایی است که در سینمای غرب تبلیغ می شود، مواردی از این دست در حقیقت به مخاطب سبک زندگی را منتقل می کند و این توانی است که فقط در سینما وجود دارد و نمی توانیم هیچ هنری را پیدا کنیم که تا این اندازه اثرگذار باشد. حال که این پتانسیل وجود دارد استفاده نکردن از آن اشتباه است چون فضا خالی می شود تا دیگران بهره ببرند کمااینکه چنین هم شده است.
با این وصف با وجود آنکه ما جزء 10 کشوری هستیم که پتانسیل بالای سینمایی دارد اما وقتی می خواهیم حرف بزنیم نمی توانیم آن را به گونه ای بیان کنیم که در ایجاد یک تمدن کمک کند، به بیا دیگر ما ابزار قدرت را داریم اما مشکل آن است که در ارائه محتوا عاجز هستیم. این مساله از یک طرف به آن نقطه بر می گردد که ما چارچوب پذیرفته شده که جزء ساختار ذهنی آدم ها قلمداد شود نداریم، منظورم از چهارچوب این نیست که ارشاد بیاید و بگوید بساز یا نساز، منظورم چهارچوبی مورد قبول همه سازندگان اثر و سه عنصر اصلی کار یعنی تهیه کننده، کارگردان و نویسنده اثر است، لذا زمانی که این سه عضو به این درک رسیده باشند که فیلم ابزار قدرت و ارائه کننده سبک زندگی در جامعه است می توانند جامعه را به سمتی ببرند که در آن هدایت باشد نه اغواگری.
به لحاظ مقایسه ای بین سینمای ایران و تولیدات آن با فیلم (پیانیست) چه نظری دارید؟
این فیلم در حقیقت توان تحمیل اراده صهیونیسم را دارد، یعنی به دنبال آن است بگوید که این هلوکاست اتفاق افتاده و ای دنیا بپذیرید!
به بیان بهتر این فیلم در خدمت سبک تفکری است که آنجا وجود دارد، البته ممکن است این فیلم را هیچ کسی به کارگردان سفارش نداده باشد اما آن آدم در محیطی زندگی کرده که به او اینگونه گفته اند، حال وقتی کارگردان می رود پشت دوربین با باور کامل می رود و فیلم اینچنینی می سازد، هولوکاستی که همه اش زیر سوال است از مکان و و آدم ها گرفته و تمام این جریان سوال است، سوال برای آدم ها و مردم مختلف آن هم نه از طرف آن مرد که می گفت هولوکاست رفت بلکه از سوی کسانی که می گویند پدر و مادرشان در آشویتس کشته شدند، پرفسور «فینکنشتاین» که ایران است جایی سخنرانی می کرد و می گفت پدرم در آشویتس کشته شده است، من آدمی نیستم که از قاره ای دیگر بروم، اما عددی که این ها می گویند جعلی است.
حال با این تفاسیر می بینید که تفکری دارد دنیا را در چهارچوبی تعریف شده هدایت می کند، البته این یکی از گزاره های آنها است، برای مثال از صنعت فیلم در حوزه های دیگر از جمله اقتصاد بهره می برند،مثلا فیلم (هشدار برای کبرا 11) که تماما ترویج خودروهای آلمانی است، دو قهرمان در این سریال درست کرده اند که از هر تصادفی به خاطر ماشین هایشان جان سالم به در می برند.
بنابراین، سینما در فرهنگ سازی و تمدن نقش عمده داشته و در غرب به عنوان وسیله تحمیل اراده استفاده می شود، حال سینمای ما، امروز می بینید که چه سیاسیون و چه برخی از اهالی سینما می آیند و اظهار نظر می کنند و می گویند به اینکه سینما دارای ارزش است اعتقاد ندارند و می گویند سینمای ارزشی و غیر ارزشی نداریم و هیچ چیز نیست که ارزشی نداشته باشد، حال سوال من این است که کدام ارزش مهم است، ارزش اغواگرایانه یا ارزش ارشادگرایانه.
واقعا تاثیر تماشای این فیلم ها در جوانان چیست، می بینیم که تاثیرات بعضا به قدری زیاد است که در محاورات روزمره جوانانی که این فیلم ها را می بیننند نمود دارد، لذا هر اتفاقی که در این فیلم ها بیفتد فرقی نی کند که یک کمدی مضحک باشد یا یک درام چون همه و همه می خواهند سبک زندگی آمرکایی را تحمیل کنند.
ذکر یک نکته را نیز ضروری می دانم که بعضا تا می گوییم سبک زندگی آرمانی برخی این سبک را در مشروب خوردن یا نگاه اروپایی ها و آمریکایی به سکشوالیته می دانند در حالی که اینها حل شده است و خیلی جلوتر از این موارد نگاه غرب به جهان آینده است، یعنی جهان آینده متعلق به قدرت بزرگ آمریکا است و همه حتی قدرت های اروپایی باید بپذیرند، بنابراین نباید زود فکر کنیم که منظور این است که تحمیل اراده یعنی مثلا مشروب خوردن آنها. نباید این قدر کوچک به موضوع فکر کرد.
اشاره داشتید که سینما قدرت است و قدرت نرم محسوب شده و می تواند ارشادگر و اغواگر باشد، در سینمای ما هم اعتقاد به جنبه سرگرمی دارند، البته فارغ از آن سینما را به مثابه هنر، به مثابه صنعت و به مثابه یک رسانه، دسته بندی می کنند، این تقسیم بندی درست است و شما سینمایی ایران را چگونه ارزیابی می کنید؟
ما هیچ برآوردی نداریم که چند درصد در سینمای ایران از این سه مولفه بهره برده است، اساسا جامعه آماری ما در بیشتر موارد ضعیف است و سینمای ما هم این گونه است که آمار دقیقی نداریم، سینما را که تقسیم به صنعت و هنر و رسانه می کنند هر کس می خواهد از زعم خودش از برکه ای که اسمش را صنعت، هنر و رسانه می گذارد ماهی خودش را می گیرد.
به نظر من سینما می تواند سیستم ترکیبی باشد، می تواند صنعت باشد و هنر، می تواند هنر باشد و رسانه و صنعت، این سیستم مرکب می شود، امروز سینمایی که می تواند تمدن خود را بر دیگران تحمیل کند این سه مولفه را همزمان دارد، این طور نیست که تفکیک کند و بگوید مثلا کار هنری یا رسانه ای می خواهم انجام دهم و علت موفقیتش هم این است که خود را در چارچوب یکی از این سه قرار نداده است.
اساسا وقتی این تفکیک از سوی فیلسماز وجود نداشته باشد در نتیجه می تواند از هر سه جبهه استفاده و آنها را تحمیل کند، لذا می بینیم که در سینمای آمریکا و اروپا بدترین تحمیل اراده بر مردم جهان وجود دارد و در برابر این تحمیل اراده پول هم می گیرند.
حال بیاییم در سینمای خودمان، عده ای در این سینما فقط به بعد صنعت فکر می کنند مثل فیلم "پوپک و مش ماشاالله"، یا کسانی که رویکرد رسانه ای دارند به دنبال انتقال پیام هستند. در حالی که اگر سه بعد صنعت، هنر و رسانه را در اختیار داشته باشیم و لحاظ کنیم نتیجه خواهیم گرفت،وقتی هر سه مولفه کنار هم باشند عقلی تولید می شود و هدف مشخص خواهد شد، لذا می بینیم که برای مثال فیلم در ایالات متحده کارکرد دارد، در عین حال کسانی هم در آمریکا اندیشه دارند، لذا آمریکا برای جلوگیری از اینکه این تفکر مخالف رشد کند دست به بازتولید می زند لذا هر نسلی با این مفاهیم آشنا شده و سبک زندگی آمریکایی از بچگی برای آنان پذیرفته شده است.
البته واقعیت این است که ما در سینمای خود ایدئولوژی نداریم، سینمای ما فاقد این ایدئولوژی و مکتب است و حتی سینماگران ما که دم از مذهب می زنند بحث مذهب را در یک سکانس نماز ختم می کنند، یا مثلا در سه فیلمی که در یک سال اخیر ساخته شد موضعی صریح علیه قصاص که نص صریح قرآن است گرفته شد، سوال این است که چه شده است که سینمای ما فاقد این جهان بینی است؟
ببینید اتفاقا سینماگران ما قواعد فقهی را می دانند اما بعضا نمی دانند که چه طور دراماتیزه کنند، لذا وقتی می خواهند حرفی بزنند که برای مثال بحث نماز برجسته شود چهار نفر آدم را نشان می دهند که دارند نماز می خوانند و کل قضیه ختم به این است که قنوت می گیرند و سجده می روند و تمام... و بعد فیلمساز احساس می کند که اتفاق رقم می خورد، در حالی که ممکن است که صحنه نماز خواندن را در فیلم نشان ندهی اما روح نماز خواندن در فیلم آن قدر قوی باشد که مخاطب نمی تواند از این معنا و پیام فرار کند؛ اما ما نمی توانیم آنچنان از سینماگر خود متوقع باشیم که مفاهیم را این گونه درک کند، این فهم به دوران کودکی بر می گردد که در ذهن نهادینه شود.
ما قدرت تمییز نداریم،برای مثال شعرای ما چه آن دسته که برای خوانندگان لس آنجلسی شعر می گویند و چه آن دسته ای که برای خوانندگان داخل شعر می گویند در رابطه با اشعارشان می گویند که به من الهام شد، اما الهام از کی به کی، حتی شیطان هم می تواند الهام کند.
منتهی چون ما توان تمییز میان دو الهام و وحی الهی و شیطانی را نداریم لذا اغواگرایانه برخورد داریم تا ارشادگرایانه، بنابراین وقتی هنرمندی که اقلا در ظاهر آدم مذهبی است و می آید و در مورد یکی از گزاره های مذهبی مثل قصاص که اشاره کردید فیلم می سازد فیلم اش آن ارزش را ندارد و فیلم ضدقصاص از آب در می آید و وقتی از او می پرسند جواب می دهد: من سعی کردم که قضاوت نکنم، یعنی سریع خود را از موضع بیرون می برد، این رویکرد یعنی من فیلمساز اندیشه ندارم، این فیلمساز نمی آید به گونه ای حرکت کند که در فیلمش بگوید قصاص از آن طرف حیات جامعه است. موضوع دیگر این است چنین کسانی می گویند من نخواستم قضاوت کنم، و بعد وقتی می پرسیم که چرا جامعه در فیلم سیاه نشان داده شده است و نقطه امیدی در فیلم نیست می گوید مگر اصلاح جامعه دست من است پس حکومت این وسط چه کاره است؟
لذا چنین فردی چون خودش اندیشه ای ندارد صرفا مدیریت می کند که تصاویری در مورد قصاص تهیه شود در حالی که خودش هیچ اندیشه و دیدگاهی را ندارد.
باز خوش به حال دسته از فیلمسازان که فیلم ضد قصاص می سازند و پایش می ایستند چون اقلا می فهمی که با یک دشمن آگاه طرف هستی، این بهتر است چون اقلا می دانی با اندیشه طرف هستی.
از سوی دیگر سینماگران ما غالبا این پارادایم را ندارند، فضای آموزشی سینمای ما در دانشگاه و در حوزه هایی که به صورت خصوصی و نیمه دولتی فعالیت دارند پارادیم غربی است یعنی در حوزه سینما به آنها نگاه می کنیم،به تبع وقتی نگاه چنین باشد طوری که غرب فکر می کند هم فیلم می سازیم.
پس بازوی کمکی آنها هستیم؟
دقیقا، قبل تر از آن البته دانشگاه های ما بازوی کمکی القای سبک زندگی سازی و جامعه سازی غربی هستند، دانشگاه کمک می کند یکی در غرب سیاست بخواند و برگردد و نگاهش همان می شود که غربی ها نسبت به سیاست دارند، چون دانشگاه دارد به سبک غربی اداره می شود متون ما غربی و ترجمه شده است و در حوزه برای مثال هنر اگر کاری هم باشد بسیار اندک است، مثلا در حوزه فیلمنامه می گوییم چرا کسی کاری نمی کند می گویند هیچ کسی نیست که در حوزه فیلم نامه برای انسان ایرانی مسلمان متن تهیه کند، همه تا می گویند فیلم نامه می روند کتاب های «سید فیلد» (یکی از نظریهپردازان آمریکایی سینما در حوزهٔ فیلمنامهنویسی) را می خوانند.
آیا در سیر این فیلم سازی ها رمان های خارجی محور قرار می گیرد؟ تاثیر این محوریت بودن رمان های خارجی چیست؟
رمان که فاجعه است، چون استراتژی تمدن سازی در رمان های غربی نهفته است.
آیا ضعف در فیلم نامه، ادبیات و رمان های ماست یا رمان نویس خوب نداریم که از آنها استفاده کنیم؟
من البته جمله را اصلاح می کنم،رمان نویس خوب زیاد داریم اما رمانی که در آن انسان ایرانی شیعه را بتوانیم ببینم وجود ندارد، مثلا آقای ایکس خوب می نویسد اما محورها است که تفاوت ایجاد می کند، از این نظر است که می بینیم اگر کتاب های «رولینگ» را هم بخوانیم به آنچه که در رمان داخلی نوشته شده است، می رسیم.
این مساله از کجا ناشی می شود آیا فرم ما صحیح نیست؟
این موضوع عمیق تر از بحث فرم است، اساسا مساله فرم جزیی از یک پارادایم است، یعنی انسانی را قرار دهیم که در پارادایم انسانی ایرانی و شیعی فکر کند، یعنی پارادایمی که بتواند از 2500 سال قبل انسانی را پیدا کند که تمدن اسلامی ایرانی را بگوید، برخی در حوزه اقتصاد چنین کرده اند اما در حوزه هنر چه طور؟ کدام هنرمند را پیدا می کنید که طراز اسلامی و ایرانی را با هم پیدا کند و در بحث ایرانی گری به پان ایرانیسم نرسد.
واقعیت آن است که رهبری برای ما بسیاری از گزاره ها را تبیین کردند منتهی چون نیامده ایم متن مطلوب را برای مخاطب ایجاد کنیم لذا با رسانه های گذرا با مخاطب ارتباط برقرار کرده ایم به گونه ای که در هر بخش به یک نفر تلنگر زده ایم که حواست باشد.
ما باید ریشه این مساله و پارادایم را ایجاد کنیم، وقتی این مهم محق شد انتهای خط معلوم است، در حالی که الان محور را نداریم و آخرش به دیوار می خوریم. مثلا فیلم ساز ارزشی با آرمان گرایی مشکل پیدا می کند چون نگاهش این شده است که باید نگاه مدرن داشته باشم تا مثل فلان آقا بروم در جشنواره کن جایزه بگیرم. واقعیت این است که سینمای ما نمی داند می خواهد کجا برود.
ادامه دارد/
نظر شما