خبرگزاری شبستان در خصوص چیستی و چرایی عرفان، شناخت عرفان حقیقی و کاذب، تاثیر عرفان بر سبک زندگی افراد و ... در سلسله مباحثی با حجت الاسلام عبدالرحیم بیرانوند، کارشناس ارشد فرق و ادیان و مولف کتاب "عنکبوت های دنیادار" به گفتگو نشسته ایم؛ بخش سوم این گفتگو از نظرتان می گذرد:
در گفتگوی پیشین نخستین ویژگی عرفان اسلامی را تولی به ولایت الهی و برائت از مشرکین معرفی کردید، دومین مولفه و ویژگی که این عرفان ناب را شاخص می کند، چیست؟
ویژگی دوم عرفان اسلامی همراه بودن آن با حماسه است؛ یعنی عرفان حماسی. حماسه به معنای دلاروی، جنگاوری، ایثار، شهامت، شجاعت و شهادت است. عرفانی که ختم به انزوا شود، اساسا عرفان نیست. عرفانی که مردم را به گوشه گیری و عزلت نسبت به اجتماع خود سوق دهد، این عرفان نیست؛ همچنین عرفانی که انسان را به سمت پلورالیسم و تکثرگرایی سوق دهند و با یک نگاه صلح کل حق و باطل و ظالم و مظلوم را یکی بداند، این عرفان نیست.
در این زمینه می توانید به مصداق اشاره کنید؟
بله، دو مثال تاریخی است که به خوبی این بحث را تبیین می کند. نخست ماجرای ربیع بن خثیم یکی از زهاد ثمانیه است. ( اگر در اسلام هشت تن را نام بخواهیم ببریم که زاهد بودند، به خصوص در نگاه صوفیان، یکی از آنها ربیع ابن خثیم است) این خواجه ربیع یکی از یاران امام علی(ع) بود که در صفین دچار تزلزل می شود و به امام (ع) خود این گونه می گوید: یا علی! من از این قتال و کشت و کشتار که راه افتاده شک می کنم. من را جایی بینداز که اگر خاستم بجنگم با کفار بجنگم، نه با مسلمانان. این نشان می دهد این فرد شناخت و معرفت نسبت به ولی و امام زمان خود نداشته است.
بعد از این که امام علی (ع) دید این فرد بصیرت ندارد، به او ماموریت داد تا در مرزها آن مناطقی که مسلمانان با مشرکین می جنگیدند، بجنگد. بتدریج خواجه ربیع پس از این قضایا از مسایل سیاسی و اجتماعی کنار کشید و شروع به عبادت و زهد کرد. درباره اوصاف او می گویند او 20 سال چیزی جز عبادت و ذکر خدا نداشت و تکلم نکرد و 20 سال حرف مباح و دنیایی نزد و اگر کسی از او سوال می کرده است او یا با اشاره یا با آیه پاسخ می داد. نقل می کنند تنها حرف دنیایی که زد چند جا بود. یکی از این موارد روزی بود که به یکی از شاگردان خود گفت: آیا در قریه شما مسجدی هست؟ او گفت: بلی. پرسید: پدرت زنده است یا مرده؟ بعد از این سوال خطاب به خود کرد و گفت: ای ربیع سیاه کردی نامه خود را! اشتباه کردم!
نقل کرده اند پس از وفات او دخترکی که در همسایگی وی زندگی می کرد، به پدر خود گفت: این ستون که در خانه همسایه ما بود چه شد؟ پدرش گفت: آنچه می دیدی ستون نبود، بلکه مرد صالحی بود که شب تا صبح را به عبادت خدا می ایستاد و به علت تاریکی هوا تو او را به صورت ستون می دیدی!
یاز در اوصاف او این طور گفته اند: حکایت شده است که با یک رکوع شب را به صبح می رساند و قتی صبح می شد آه سردی می کشید و می گفت مخلصین سبقت گرفتند و رفتند ولی ما ماندیم. همچنین نقل می کند کاغدی در دست داشت و کلمات خود را می نوشت و شامگاه از خود حساب می کشید و می گفت: سکوت کنندگان نجات یافتند و ما ماندیم!
خواجه ربیع قبر خود را کنده بود و هر وقت در آن وارد می شد به صورت مرده ای دراز می کشید می گفت: خدایا مرا به دنیا باز گردان تا شاید عمل صالحی انجام دهم. بعد از قبر خود بیرون می آمد و خطاب به خود می گفت: ربیع! تو را برگرداندم ببینم چه می کنی!
شهید مطهری در کتاب اسرار عبادت و علامه جوادی آملی به این فرد خرده می گیرند و علت این خرده چنین است: عرفان او عرفان انزوا بود. مثلا هر چند بعد از شهادت امام حسین (ع) اظهار تاسف کرد و با این که می توانست اما به کمک امام (ع) نرفت و مشغول به چله گیری فردی شده بود! تنها سخنی هم که در زمان به نیزه کردن سر مبارک اباعبدالله (ع) به زبان آورد این بود که گفت: کسانی را کشتند که اگر رسول خدا (ص) آنها را می دید، دهانشان را می بوسید و آنها را بر دامن خود می نشاند.
اما خواجه ربیع حتی پس از گفتن این کلمات نیز استغفار کرد!
برخی هم گفته اند این شخص حاضر نبود از یزید به بدی یاد کند و فقط می گفت: بازگشت آنها به سوی خداست و حساب آنها بر خدا است!
این نمونه ای از معنویت خشک و صوفیانه است که تاریخ نظیر این فرد را زیاد دارد. پس اگر سالکی، عارف باشد نه کاسب، باید روحیه حماسی داشته باشد و از حق دفاع کند نه اینکه سر ولی خدا به نیزه رود و او در خانه بنشیند و پندارش این باشد جز تکلیفی از ذکر گفتن ندارد. این عرفان، عرفان صحیحی نیست. اما در مقابل این عرفان خشک و صوفیانه و نادرست عرفانی هم داریم که هم ولایی است و هم حماسی و در واقع عرفانی ناب و سعادت آفرین است.
آیا تاریخ چنین فردی را به خود دیده است؟ و می توانید به نمونه ای اشاره کنید؟
بله اویس قرنی؛ این شخصیت نیز یکی از زهاد ثماینه بوده است. اویس هیچ گاه پیامبر (ص) را ندید و روزی از مادر از پا افتاده خود که نیاز به مراقبت و رسیدگی داشت و باید اویس او را به اصطلاح تر و خشک می کرد، اجازه خواست به دیدن رسول خدا (ص) برود و به مادر گفت بیش از یک روز در مدینه نمی ماند. وقتی به مدینه رسید، از قضا پیامبر (ص) و یارانش از شهر خارج شده بودند. اویس با همه شور و شوقی که داشت مجبور شد به شهر خود در حالی که موفق به زیارت آن حضرت (ص) نشده بود باز گردد تا مادرش تنها نماند. وقتی پیامبر(ص) با یاران وارد شهر شد، رو کرد به اصحاب و گفت: بوی اویس می آید او در این شهر بوده است!
این فرد کسی بود که می گفت: هذه الیله الرکوع؛ امشب شب رکوع است و با یک رکوع شب را به صبح می رساند و گاه می گفت: این شب، شب سجود است و شب را با یک سجده به صبح می رساند.
وقتی به او می گفتند چطور طاقت می آوری یک شب را به یک حالت بگذرانی، می گفت: می خواهم مانند آسمانی ها عبادت کنم، هنوز یکبار سبحان ربی الاعلی گفته ام که صبح می شود.
نقل است وقتی دندان پیامبر(ص) در یکی از غزوات شکسته شد، و خبر به اویس رسید، آنقدر متاثر شد و به خود لرزید که دندان جلویی او افتاد!
این رابطه معنوی او با ولی خدا است؛ اما در بُعد عرفان حماسی اویس قرنی هم نقل است که او در حالی که قبایی پشمین بر تن داشت و مسلح با دو شمشیر بود، در صفین حضور یافت دست دراز کرد تا با علی (ع) بیعت کند و گفت: دستت را بده می خواهم با تو بیعت کنم. امام (ع) گفت: بر سر چه چیزی بیعت می کنی(اینجا دل حضرت (ع) از آن همه نامردی ها پر است)گفت: بر بذل کردن جانم در راه تو، با تو بیعت می کنم. من نیامدم با دست دادن بیعت کنم بلکه آمده ام تا با بذل جان بیعت کنم.
اویس در این جنگ در رکاب حضرت امیر (ع) جنگید تا به شهادت رسید. اما در همین جنگ خواجه ربیع بن خثیم که حضور داشت، تنها نوک بینی خود را دید و از لشکر جدا شد.
لذا وقتی عرفان تولی به ولایت معصوم است و حماسی باشد، گوشه گیری و انزوا را برنمی تابد که این موضوع خودخواهی است، بلکه این عرفان به ولی خدا ختم می شود.
ادامه دارد/
نظر شما