گروه قرآن و معارف خبرگزاری شبستان؛ چند آیه در قرآن از حضرت یوسف بحث می کند که ممکن است سؤال برانگیز باشد: آیه اوّل قصّه یوسف و زلیخا و دفع شبهه از آن، قرآن می فرماید : «وَ رَاوَدَتْهُ الَّتِی هُوَ فِی بَیْتِهَا عَنْ نَفْسِهِ وَ غَلَّقَتِ الْأَبْوَابَ وَ قَالَتْ هَیْتَ لَکَ قَالَ مَعَاذَ اللَّهِ إِنَّهُ رَبِّی أَحْسَنَ مَثْوَایَ إِنَّهُ لاَ یُفْلِحُ الظَّالِمُونَ وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَ هَمَّ بِهَا لَوْ لاَ أَنْ رَأَى بُرْهَانَ رَبِّهِ کَذلِکَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَ الْفَحْشَاءَ إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الْمُخْلَصِینَ» (1)
یوسف در آن خانه ای که بود بدون آن که نظر بد و خیانت آمیز کند، بانوی خانه به میل نفس خود با او بنای مراوده گذاشت و روزی درها را بست؛ و یوسف را به خود دعوت کرد و اشاره کرد که من برای تو آماده ام، یوسف (که عفّت ذاتی و قدسی داشت) جواب داد، پناه به خدا می برم، خدا مرا مقامی منزّه و نیکو عطا کرده که خدا هرگز ستمکاران را رستگار نسازد. آن زن از فرط میل با آن که از یوسف جواب رد و امتناع شنید، باز در وصل او اصرار و اهتمام کرد و اگر لطف خاصّ خدا و برهان روشن حق، نگهبان یوسف نبود او هم به میل طبیعی اهتمام می کرد، ولی ما میل او را از قصد آن عمل زشت برگردانیدیم که همانا او از بندگان معصوم و پاکیزه ماست.
از این که قرآن می گوید:«وَ لَقَدْ هَمَّتْ بِهِ وَ هَمَّ بِهَا»زلیخا آهنگ یوسف کرد و یوسف هم آهنگ و قصد او کرد. اگر این طور باشد این سؤال پیش می آید: فرق بین یوسف و زلیخا چیست؟
در پاسخ باید گفت: خداوند نیّت زلیخا نسبت به یوسف را بدون هیچ سدّی به میان می آورد و می گوید: او خواست و قصدش محقّق شد، امّا در وصف حضرت یوسف کلامی را که مقیّد به «لَوْلاَ» است آورده. حال آن که این قید را «لولا» ی امتناعیّه می خوانند، و آن از ادات شرطیّه ای است که با وجود شرط، نفی جزا می کند. یعنی اگر نبود خداخواهی حضرت یوسف، پس او هم به زلیخا میل می یافت. در حقیقت تنها؛ شرط جمله آمده و جزای آن حذف شده است، چرا که با عدم وجود جواب شرط، جمله هم مفهوم و هم معنا می یابد و پیام خود را می رساند. مانند «لَولا عَلیٌّ لَهَلَکَ عُمر» که هلاکت عُمر منتفی است به دلیل وجود علی علیه السلام. پس عُمر هلاک نشد چون علی علیه السلام وجود داشت. در این جا هم کلام قلب شده است. در واقع جمله این طور است: «لَوْلا اَنْ رَأی بُرْهانَ رَبِّهِ لَهَمَّ» اگر برهان حق تعالی در مقابل دیدگان یوسف تجلّی نداشت، یوسف آهنگ او می کرد. خلاصه این که یوسف کاری نکرد و میلی به وسوسه شیطان پیدا نکرد.
چه چیزی یوسف را از میل به زلیخا مصون داشت؟
بعضی از مفسّرین «بُرهانَ رَبِّهِ» را به حضرت یعقوب تفسیر کرده اند و گفته اند: هنگامی که درب های خانه توسّط زلیخا بسته شد و یوسف تصمیم داشت که آهنگ زلیخا بکند، ناگاه پدرش را در گوشه اطاق دید که انگشت به دندان می گزد و به یوسف می گوید: دامن نبوّت را لکّه دار نکن! (2) اما این قول درست نیست. چون در این صورت که «بُرْهانَ رَبِّهِ» را به پدر حضرت یوسف تفسیر کنیم فضیلتی برای حضرت نمی شود و حال آن که این جمله به عنوان مدح و ستایش آورده شده است و شاهد ما دنباله آیه است که می فرماید: «کَذلِکَ لِنَصْرِفَ عَنْهُ السُّوءَ وَ الْفَحْشَاءَ إِنَّهُ مِنْ عِبَادِنَا الْمُخْلَصِینَ».
چون یوسف به درگاه پروردگارش مخلص و با صداقت است به یقین ما او را از مبتلا شدن در دام کارهای ناشایست و فحشا باز می داریم و نگهبان او هستیم. پس «بُرْهانَ رَبِّهِ» همان ایمان صادقانه اوست که از آن به مقام عصمت تعبیر می کنیم.
اگر این مراتب برای یوسف تجلّی نمی داشت، آن وقت یوسف هم در مقام یک آدم عادّی به حساب می آمد، و در آن صورت این میل او بعید نبود، حال آن که او بنده خالص خدا شده و بینش او در حدّ مطلوب رسیده لطف خدا هم شامل حالش گردید. بنابراین گفته اند: زمانی که زلیخا قصد کرد با یوسف درآمیزد بُتی در کنار اطاق بود که او یک پارچه ای بر داشت روی صورت بُت گذاشت. یوسف پرسید: چرا این کار را کردی؟ پاسخ گفت: نخواستم در مقابل چشمان او کار زشت انجام دهم. یوسف گفت: تو از خدایی که نمی بیند و کور است خجالت می کشی! ولی من از خدایی که بیناست خجالت نکشم؟!
چیزی که حرف ما را ثابت می کند کلام زلیخا در حقّ حضرت یوسف است، که وقتی زنان حرمسرا زلیخا را به دلیل این کارش به باد انتقاد گرفتند و او را نکوهش کردند و می گفتند: که در شأن اشرافزاده ای چون تو نبود که با آن همه ادّعاهای مهتر خود برای کام گرفتن، تمنّای بند زرخریدش کند. زلیخا نیز چون خویش را در موضع ضعف دید، درصدد آزمایش آنان برآمد. از این رو ترنجهایی را آماده ساخت و به دست زنان داد تا وقتی که یوسف قصد وارد شدن به محفلی داشت آنها را پوست کنند. حال که همه چیز آماده است، یوسف به مجلس درآمد، ناگهان چشم زنان که به جمال مثال یوسف افتاد، غرق در زیبایی یوسف شدند و از کاری که زلیخا به آنها واگذارده بود غافل شدند، و با چاقو دستان خود را به جای ترنج بریدند.
زلیخا که چنین دید گفت: این همان یوسفی است که شما بر من خرده گرفتید، ولی خدا شاهد است که در تمام مراحل خودش را حفظ کرد «وَ لَقَدْ رَاوَدْتُّهُ عَنْ نَفْسِهِ فَاسْتَعْصَمَ» (3). زلیخا می گوید: من از نفس خود «رَاوَدتُّهُ» او را به طم انداختم و حیله گری او کردم، ولی او «اِسْتَعصَمَ» همواره سعی کرد خود را مصون و محفوظ بدارد. این است معنی واقعی عصمت و پاکزادی.
برخی مفسّران (4) ضمیر «إِنَّهُ» در جمله «إنَّهُ رَبِّی اَحْسَنَ مَثْوایَ» را به عزیز مصر برگردانده اند، به این ترتیب معنی این خواهد شد؛ من به صاحب و سیّدم - صاحبخانه ام- خیانت نمی کنم. این گونه درست نیست، زیرا ضمیر «إِنَّهُ» به خدا رجوع می کند که به دلیل وجود «معاذالله» یعنی به خدا پناه می برم که خدا هرگز ستمکاران را رستگار نمی سازد.
چرا حضرت یوسف علیه السلام حاجت به مردم برد و از زندانی آزاد شده درخواست کرد که وی را نزد پادشاه یاد کند؟
«وَ قَالَ لِلَّذِی ظَنَّ أَنَّهُ نَاجٍ مِنْهُمَا اذْکُرْنِی عِنْدَ رَبِّکَ فَأَنْسَاهُ الشَّیْطَانُ ذِکْرَ رَبِّهِ فَلَبِثَ فِی السِّجْنِ بِضْعَ سِنِینَ» (5) یوسف از رفیقی که اهل نجاتش یافت، درخواست کرد که مرا نزد پادشاه یاد کن که وقتی مرا بی تقصیر ببیند از زندانم آزاد کند در آن حال شیطان یاد خدا را از نظرش برد و متوسّل به خلق شد. به این سبب در زندان چند سال محبوس ماند. بحث گذشته راجع به جمله «فَأَنْساهُ الشَّیْطانُ ذِکْرَ رَبِّهِ» بود که به آن اشاره شد (6). هم اکنون بحث در این است که: چطور یوسف حاجت به مردم برد؟ سیّدمرتضی رحمه الله و مرحوم طبرسی رحمه الله (7) و سایر علمای بزرگ گفته اند: «حاجت نزد مخلوق بردن اشکال ندارد. اگر شخصی مورد ظلم واقع شود، برای رفع ظلم از خودش، جا دارد به هر وسیله ممکن متوسّل شود. اگر کسی حقّ شما را از بین ببرد و شما بگویید که من به خدا می سپارم، کار درستی نیست. بر این اساس می گویند یکی از مواردی که دعا مورد استجابت قرار نمی گیرد همین جاست، چون خدا فرموده: یَا أَیُّهَا الَّذِینَ آمَنُوا إِذَا تَدَایَنْتُمْ بِدَیْنٍ إِلَى أَجَلٍ مُسَمًّى فَاکْتُبُوهُ وَ لْیَکْتُبْ بَیْنَکُمْ کَاتِبٌ بِالْعَدْلِ وَ لاَ یَأْبَ کَاتِبٌ أَنْ یَکْتُبَ کَمَا عَلَّمَهُ اللَّهُ فَلْیَکْتُبْ وَ لْیُمْلِلِ الَّذِی عَلَیْهِ الْحَقُّ وَ لْیَتَّقِ اللَّهَ رَبَّهُ وَ لاَ یَبْخَسْ مِنْهُ شَیْئاً فَإِنْ کَانَ الَّذِی عَلَیْهِ الْحَقُّ سَفِیهاً أَوْ ضَعِیفاً أَوْ لاَ یَسْتَطِیعُ أَنْ یُمِلَّ هُوَ فَلْیُمْلِلْ وَلِیُّهُ بِالْعَدْلِ وَ اسْتَشْهِدُوا» (8). ای کسانی که ایمان آورده اید! هنگامی که بدهی مدّت داری به یکدیگر پیدا می کنید، آن را بنویسید... و بر این امر شاهد بگیرید».
و این بخاطر این است که وقتی بدهکار بدهی خود را پذیرا نشد، شاهد یا نوشته خود را به مرجع با کفایت تسلیم کنی، و حقّ خود باز پس گیری. این طبیعی ترین راه است. وگرنه معنا ندارد کسی حقّش پایمال شود، و برای احیای حقّ خود عرض حال به حاکم شرع و یا دادگاه نبرد. و این استدلال هم برای خود داشته باشد که حاجت به مخلوق بردن صحیح نیست. از این قبیل است داستان حضرت یوسف که مظلوم واقع شده بود.
پس از این که یوسف با مبارزه بی امان زلیخا، تسلیم او نشد، محکوم به زندان گشت. او که بی هیچ دلیلی بازداشت و زندانی گردید درصدد برآمد عرض حال پیش عزیز مصر یا ملک بفرستد تا این که به این وضع رسیدگی شود، شاید از زندان خلاصی یابد. آنقدر یوسف در زندان ماند و به وضع حال او رسیدگی نشد گویا فراموش شده بود. او نه پرونده ای داشت و نه جهتی برای محکومیّت او در دست بود. حق این بود یوسف به طریقی شرح حال خویش را به مقامات عالیرتبه وقت برساند. او این کار را کرد. دادخواست او از پیش خود و کاری خودسرانه نبود، بلکه شریعتش او را مجاز داشت. در نتیجه کار یوسف مشروع بود و کاری عبث نکرد. ولی با این حال که یک کار مشروع و مستحسن انجام داد ولی نسبت به مقام عبد مخلص بودن گناه شمرده می شود. یوسف در مقام عصمت و نبوّت قرار داشت و برای مقام عصمت سزاوار و شایسته محسوب نمی شود. به این جهت وقتی یوسف به چنین راه حلّی دست می یازد، از نظر خداوند مورد بی مهری قرار می گیرد و در ذهن آن شخص، یاد یوسف خطور نمی کند و این یک نوع عتاب است نه عقوبت، چون حضرت یوسف علیه السلام مرتکب خلافی نشده بود بلکه حالت انصراف نفسی بود که اسم آن را غفلت هم می توانیم بگذاریم. در نتیجه حضرت در واقع خلافی مرتکب نشدند. و با توجّه به وضعیّتی که آن حضرت به آن مبتلا شد بی دلیل نبود و عذر داشت.
حضرت یوسف به برادران خود نسبت سرقت داد در حالی که آنها سارق نبودند
«فَلَمَّا جَهَّزَهُمْ بِجَهَازِهِمْ جَعَلَ السِّقَایَةَ فِی رَحْلِ أَخِیهِ ثُمَّ أَذَّنَ مُؤَذِّنٌ أَیَّتُهَا الْعِیرُ إِنَّکُمْ لَسَارِقُونَ» (9) وقتی آن قافله را مهیّا ساختند، جام زرّین را شاه در رحل برادر نهاد؛ آن گاه از غلامان، منادی ندا کرد که ای اهل قافله، شما بی شک دزدید. دورانی که یوسف به عزیزی مصر رسید و نام و نشان یافت، مصادف شد با قحط سالی. به این مناسبت انبارهای غلّه به منظور کمک به مردم و تأمین گندم مورد نیاز به صورت جیره بندی دایر گردید. مردم نیز به همراه کیلهای خود به محلّ انبارها مراجعه می نمودند، تا هر یک سهمیه خود را دریافت دارند. برادران یوسف که در کنعان به قحطی مبتلا شدند به مصر نزد یوسف آمدند. یوسف برای این که برادر خود بنیامین را پیش خود نگاه دارد جام زرّین را در بین جهاز برادرش جاسازی کرد؛ البته برادر خود را از پیش نسبت به طرح خود آگاه ساخته بود. در پایان توزیع غلّه، دست اندرکاران متوجّه ناپدید شدن کیل شدند، از این رو اعلام کردند: ای قافله کنعانیان شما دزدید، اگر کسی پیمانه را بیابد، یک بار شتر گندم جایز خواهد گرفت. این ندا زمانی برخواست که غیر از آن قافله کسی در آنجا نبود و سایرین رفته بودند، پیمانه در بین افراد آن قافله گم شد. شبهه ای که در این آیه شد این است که:
چگونه حضرت یوسف به برادران خود تهمت می زند و نسبت دزدی به آنها می دهد و حال آن که آنها مرتکب دزدی نشده بودند؟
برای رفع این توهّم به دو صورت می توان به مقام پاسخگویی برآمد. جواب اوّل:همان طور که اشاره شد، یوسف برای این که «بنیامین» که برادر مادری او بود پیش خود نگه دارد، دست به اجرای طرحی زد به طوری که برادران نفهمند و با بنیامین هم در میان گذاشت. او دستور داد در بین جهازِ برادرش پیمانه را بگنجانند تا به این بهانه جهازشان را جستجو کنند و با این اتّهام بازداشتشان کنند. منتهی این مطلب را به شخصی که مسؤول پیمانه بود نگفت و بدون اطلاع او، این ترفند پیاده شد. بنابراین، مسؤول پیمانه چون اطّلاع نداشت ندا کرد: «إِنَّکُم لَسَارِقُونَ». به این جهت «إِنَّکُمْ لَسارِقوُنَ» از جانب یوسف نبود. و منادی هم نماینده یوسف نبود، بلکه از سوی خود این جمله را گفت.
جواب دوّم: این جواب را به صورت تأویل خواهد بود و یک نوع توریه است. فرض کنیم که ندای «إِنَّکُمْ لَسارِقُونَ» از طرف حضرت یوسف یا به دستور او گفته شده باشد. ولی معنای آن این است که به حسب ظاهر پیمانه گم شده و شما پیمانه را دزدیده اید و نسبت سرقت دادن به برادران به این معنا است که شما قبلاً یوسف را از پدرش دزدیدید. البته تأویل خلاف ظاهر است و وجه اوّل بهتر است.
پی نوشت ها :
1. یوسف (12)، آیه 24-23.
2. مجمع البیان، ج5، ص 225.
3. یوسف (12)، آیه 32.
4. مجمع البیان، ج3، ص 223. (پنج جلدی)
5. یوسف (12)، آیه 42.
6. در بحث آیه سهو نبی، آیه چهارم از همین منبع مورد بحث قرار گرفت.
7. مجمع البیان، ج3، ص 235. (پنج جلدی).
8. بقره (2)، آیه 282.
9. یوسف (12)، آیه 70.
منبع مقاله : آیت اهلن معرفت، محمد هادی؛ (1389)، تنزیه انبیاء (از آدم تا خاتم)، قم: انتشارات ائمه ، چاپ دوم
پایان پیام/
نظر شما