به گزارش سرویس دیگر رسانه های خبرگزاری شبستان، ایمان پاک نهاد در یاددشتی با عنوان «ساعتی در کلاس محمد رضا شفیعی کدکنی» در روزنانه شرق نوشت: گرمای شهریورماه سال 1348 توی ساختمان هم لانه کرده است. جوان لاغراندامی که عینک کائوچویی بهچشم دارد، پلههای دانشکده را آرامآرام بالا میرود تا برسد به جایی که بزرگترین نامهای ادبیات پارسی منتظرش نشستهاند. اهل تعارف نیست این دانشجوی مغرور خراسانی. یکراست میرود سر اصل مطلب: «صور خیال در شعر فارسی». سخت کار کرده برای این روز. با همان تهلهجهای که از کدکن به یادگار دارد، دفاع ماندگاری از رسالهاش میکند و حیرت پرویز ناتلخانلری، عباس زریابخویی و بدیعالزمان فروزانفر را برمیانگیزد. نیازی به شور گروهی نیست. استادانش تردیدی در تصمیم خود ندارند، برمیخیزند: «به نام علم و دانش، شما را با نمره بیست در رشته ادبیات فارسی در مقطع دکتری فارغالتحصیل اعلام میکنیم.» اما جلسه هنوز به پایان نرسیده است. ناتلخانلری که استاد راهنما است، بیدرنگ نامهای به «ریاست محترم گروه ادبیات فارسی» دانشکده ادبیات دانشگاه تهران مینویسد تا به این دانشجوی کمحرف فرصتی بیشتر داده شود؛ نه برای تحصیل، که برای تدریس: «آقای محمدرضا شفیعیکدکنی که پایاننامه دکتری خود را در ادبیات فارسی گذرانده و رساله او از بهترین مطالعات و تحقیقاتی که در این دانشکده انجام گرفته است شمرده میشود از همه حیث صلاحیت دارد که در دانشکده ادبیات بهعنوان معلمی مورد استفاده قرار گیرد و بجا است که پیشنهاد فرمایند به سمت استادیاری استخدام شود.» علاوه بر خانلری، یحیی ماهیارنوابی، عباس زریابخویی و بدیعالزمان فروزانفر هم نامه را امضا میکنند. فروزانفر پای امضایش مینویسد: «با سمت استادیاری بسیار بجا و بموقع است و احترامی است به فضیلت.» دکتر حسن مینوچهر، رییس گروه ادبیات فارسی در پاسخ، یک جمله مینویسد: «موافقت کامل دارم.»
44سال، گذشته است و اتاق شماره 442 طبقه چهارم دانشکده ادبیات دانشگاه تهران هنوز میزبان محمدرضا شفیعیکدکنی است؛ در ساعت 10 صبح یکی از روزهای گرم مهر 1392. نیمکتهای چوبی- فلزی کلاس را دیگر تاب میزبانی نیست. یادگاری روی یادگاری، بیشترش شعر و کمترش اسم دانشجوهاست. آنقدر که معلوم نیست این دستخط کدام دانشجو از کدام روز کدام سال دانشگاه تهران است. سالها رفته و تنها شاهدان نیمهجان روزهای دور، همین نیمکتها هستند؛ «دارم سخنی با تو و گفتن نتوانم/ وین درد نهانسوز نهفتن نتوانم...» نیمکتهای کلاس در سه ستون و شش ردیف چیده شدهاند و بر هر نیمکت، پنج، ششتایی دانشجو، اگر اول وقت بیایند، شانهبهشانه هم جا میگیرند. طراحان دانشکده پوششی از چوب بر اولین ردیف چسباندهاند: تکیهگاه برای آنهایی که روی زمین مینشینند. بین نیمکتها، روی زمین، پشت میز معلم، لبه پنجرهها همهجا، هرجا که بشود نشست و ایستاد پر دانشجوست و فقط مسیری دومتری از در ورودی تا میز، خالی است. ساعت کمی از 10 گذشته است. محمدرضا شفیعیکدکنی میآید با خنده محوی بر صورتش، پشت سرش دانشجوها. فضای خالی پر میشود. معلم، به سیاق دیرینه، یکراست مینشیند روی میز و شاگردان، همچون همیشه به احترام فضیلت معلم برمیخیزند. برخاستن و نشستن در آن حجم تنگ دشوار مینماید. دومین جلسه از ترم جدید است. قرار است چه درس بدهد؟
«در مهرماه 1390 روز اول که بهکلاس رفتم، طبق معمول سنواتی، نمیدانستم که چه درسی باید بدهم. از دانشجویان پرسیدم. گفتند «با دانشجویان دوره دکتری «تحقیق در ادبیات عرفانی» و با دانشجویان دوره فوقلیسانس درس «نظریه ادبیات»» گفتم «نظریه ادبیات از ماقبل افلاطون شروع میشود و تا رلان بارت و شاگردش خانم ژولیا کریستوا و امثال تودورف و حتی نسل بعد از آنها را زیر چتر خود میگیرد. در یک ترم چه میتوان گفت؟» گفتند «تو در خلال بعضی درسهایت از صورتگرایان روس گاه سخن میگویی. در این ترم فقط نظریه ادبی ایشان را به ما درس بده.» پذیرفتم...»
دانشجوهای دکتری و فوقلیسانس هر دو در یک کلاس هستند، گم میان حدود دویست نفر حاضر. اما معلم تکتکشان را میشناسد و اول از همه تکلیفش را با دانشجوهای دکتری مشخص میکند. صورتش درهم میشود و انگشت اشارهاش را به سمت چند دانشجوی دکتری میگیرد: «همان کتاب ششجلدیای را که گفتم بخوانید. دقیق بخوانید چون با تمام دقتهایی که خودم کردم، امتحان خواهم گرفت.» چشمهایش پشت عینک کائوچویی درشتتر بهنظر میرسند. حرفش را یکباره قطع میکند. گویی یاد دغدغهای افتاده. رو میکند سمت یکی از دانشجوها:
- آرش! کارت درست شد؟
- آقای دکتر جلسه افتاد هفته بعد.
خندهای کوتاه میکند و چشمهایش را ریز، بهنشان اطمینان: «درست میشه.» بلافاصله برمیگردد به موضوع اصلی، خطاب به دانشجویان دکتری. با تحکم ادامه میدهد: «خیلی به دقت بخوانید. خیال نکنید که ورقی زدیم و تمام شد، این صفحه هم چیزی نداشت و میرویم سراغ صفحه بعد. حتی اگر سطربهسطرش را هم حفظ باشید یکبار دیگر باید بخوانید.»
معلم قرار است در پایان ترم امتحان سختی بگیرد. اینطور که پیداست دکتر شدن در ادبیات فارسی نباید چنان ساده باشد. «در سه جلسه امتحان میگیرم. هر جلسه از دو کتاب. 120 نمره میدهم و تقسیم بر شش میکنم.» شفیعیکدکنی سختگیر است. هم از شیوه حرفزدنش پیداست و هم از خاطراتی که دیگران از او گفتهاند. تقی پورنامداریان، استاد ادبیات فارسی که رساله دکتریاش را با راهنمایی شفیعیکدکنی گذرانده، خاطرهای از سختگیری استاد راهنمایش نقل میکند: «اتفاقا دیداری دست داد با استاد شفیعیکدکنی. حرف از دانشگاه و دانشجو و رسالههای دکتری افتاد. گفت: «چند روز پیش رسالهای را برای ارزیابی فرستاده بودند، به آن نمره سه دادم. متعجبم چطور میشود 700، 800 صفحه رساله نوشت و هیچی نگفت!»»
شوخی نیست: «پس تکلیف دانشجوهای دکتری را روشن کردم.» اما دانشجوهای فوقلیسانس چه؟ «به نظر من کسی که دانشجوی ادبیات باشد و فرمالیسم روس را نشناسد، دیپلمش را هم باید ازش گرفت.»
صورت و جمال
قرار است امسال هم فرمالیسم را درس بدهد، با تمرکز بر صورتگرایان روس. یکی از جدیدترین کتابهایش، «رستاخیز کلمات، نظریه ادبی صورتگرایان روس» را به دانشجویان معرفی میکند. برخی منتقدان گفتهاند محمدرضا شفیعیکدکنی صورتگراست و «آرمان و تاریخ و جامعه» برایش اولویت دوم است. اما او در مقدمه «رستاخیز کلمات...» پاسخ منتقدان را داده، مثل همیشه قاطع: «قصد من روایت تاریخی جریان فرمالیسم روسی است و نه دفاع از آن. امیدوارم کسانی مرا به انکار هدف و آرمان در ادبیات و هنر متهم نکنند... بحث درباره صورت و صورتگرایی به هیچ روی انکار جوانب تاریخی و اجتماعی و فلسفی و آرمانی فرهنگ بشری نیست. آنها اموری هستند که بدیهی بودنشان نیاز به توضیح ندارد... بنابرین، در قیاس سخن برتولد برشت که گفت: «نخست نان و آنگاه اخلاق»، ما هم میگوییم: «نخست زندگی و آنگاه صورت»» کدکنی همواره از آرای صورتگرایان روس در نوشتهها و کلاسهایش یاد کرده: «با اطمینان میتوانم بگویم که بحث از صورتگرایان روس را نخستینبار، اینجانب، در دانشگاه تهران مطرح کردم. در درس حافظی که به سال 1356 میدادم، از آرای ایشان، بهویژه در حوزه آشناییزدایی و مساله وجه غالب و انگیزش بهره بردم... از آن تاریخ به بعد در اغلب نوشتهها و کلاسهایم، از آرای صورتگرایان روس بسیار بهره بردهام و معتقدم این نحله از نظریهپردازان فرنگی از موثرترین چهرهها در حوزه جمالشناسی و نظریه ادبیات و بوطیقا بودهاند...»
پیراهن راهراه طوسی را با پلیوری آبی و شلواری کرمرنگ هماهنگ کرده است، اتوکشیده و مرتب. به دانشجوهای فوقلیسانس میگوید علاوه بر «رستاخیز کلمات...» کتابی دیگر را هم باید بخوانند. انتخاب کتاب دوم را به شور میگذارد. بحث سختی درمیگیرد. یکی از دانشجوها کتاب «تاریخ تطور نظریههای بلاغی» از «شوقی ضیف» نویسنده عرب را پیشنهاد میدهد. معلم توضیحات مفصلی درباره کتاب و نویسندهاش میدهد. میگوید «ضیف» اوریژینالیتی ندارد اما «حرفی ندارم و میپسندم.» کدکنی از «طه حسین» میگوید که «هدیه خداوند به ادبیات عرب است.» و چند بیتی از حفظ به عربی میخواند و سر از نظریات آیزیا برلین و چند ادیب دیگر درمیآورد و بحث را به سرانجام میرساند. میگوید: «هرچه دلتان خواست بخوانید و بپرسید.» معلم به این هم راضی نمیشود. ادامه میدهد: «بخوانید و از هرکجای فرهنگ ایران اسلامی سوال دارید، بپرسید.» جمله را با تاکید روی «اسلامی» ادا میکند.
محمود فتوحی در دستهبندی گروههای مختلف فکری در هشتاد سال آموزش زبان و ادبیات فارسی، محمدرضا شفیعیکدکنی را در گروه استادانی قرار میدهد که با رویکرد اسلامی در دانشکده ادبیات تدریس کردهاند: «در محافل ادبی فارسی هنوز این سخن شنیده میشود که استادانی در ادبیات فارسی درخشیدهاند که تحصیلات حوزوی داشتهاند. کارنامه علمی هشتادساله استادان ادبیات فارسی نشان داده که این سخن چندان بیپایه نیست. استادان طراز اول ادبیات فارسی ایران غالبا دانشآموخته علوم دینی و بعضا مجتهد بودهاند.»
تاریخ ادب معاصر هم همین را میگوید. محمد قزوینی از شیخ فضلالله نوری و میرزاحسن آشتیانی علوم دینی آموخت. حسن تقیزاده معمم بود و در تبریز اصول فقه را نزد میرزا محمود اصولی فراگرفت. هفت نفر از علمای بزرگ اصفهان به جلالالدین همایی اجازه اجتهاد دادند. بدیعالزمان فروزانفر در حوزه علمیه مشهد شاگردی کرد. زریابخویی در حوزه علمیه قم درس خواند و جعفر شهیدی در نجف. محمدرضا شفیعیکدکنی هم در حوزه علمیه مشهد در کلاس ادیب نیشابوری دوم ادبیات عرب خواند و نزد دیگر استادان فقه و اصول و کلام.
غلطها را در بیاورید
شفیعیکدکنی در مقدمه بیشتر کتابهایش از دانشجویانی که در رفع نواقص کتابها یاریاش کردهاند، تشکر کرده است. «رستاخیز کلمات» هم به یاری دانشجویان نیاز دارد، همچون دیگر کتابهای کدکنی در این کتاب هم بعد از چاپهای اول و دوم و سوم از آنها کمک میخواهد. «خواهش میکنم کتاب را به دقت بخوانید و اشتباههایش را دربیاورید. هرچه به نظرتان غلط آمد یادداشت کنید و به من بدهید. من آنها را بررسی و اصلاح خواهم کرد.» دقت که بکنی، در زبان محاورهاش هم کلمات را به دقت کنار هم میچیند. چهرهاش تقریبا اخموست و ابروهایش پشت قاب کائوچویی عینکش پنهان. حرف بیربط عصبانیاش میکند. گویی دوست دارد گوشهای بنشیند و سطری بسراید و کسی کاری بهکارش نداشته باشد.
میگوید: «چند وقت پیش دوست عزیزم جمال میرصادقی تذکری داد راجعبه کلمات خارجی کتاب. میگفت ممکن است خوانندهها معانی برخی واژههای خارجی را که در متن آمده متوجه نشوند. چرا ایندکس کلمات خارجی در کتاب وجود ندارد؟ دیدم راست میگوید. بنابرین یکی از دانشجوها زحمت بکشد و تا آخر ترم ایندکس را تهیه کند تا در چاپهای بعدی در کتاب وجود داشته باشد.»
اقتدار ندانستن
«همه چیز، طبق معمول درسهای من و روش معلمی من، از حافظه بود و فقط از حافظه. جریان کلاس را، در طول ترم، پرسشهای دانشجویان شکل میداد، مثل همیشه.» همانطور که در مقدمه «رستاخیز کلمات...» نوشته، در کلاسهایش سخنرانی نمیکند. از دانشجوها میخواهد پرسشگری کنند، از همهچیز و همهکس، اما مرتبط با موضوع. دستهایش را تکیه میدهد بر میز و آرام خودش را میکشاند بالا و دوباره مینشیند روی میز. میگوید: «هر چیزی را که دوست دارید بخوانید و هرچه میخواهید بپرسید. معلم ترسویی نیستم و آنقدر اقتدار دارم که بگویم نمیدانم.»
روی سوالها بهشدت حساس است و دوست دارد دانشجویان بدون هر توضیح اضافهای، سوال بپرسند: «وقتی سوال میکنید سخنرانی نکنید. روی سوالتان فکر کنید. حتی سوالتان را یادداشت کنید و آنچیزی را بپرسید که باید.»
ساعتهای پایانی کلاس است. معلم به زادگاهش سر میزند... تا «در پناه سایه انبوه باغهاش، گلبرگهای خاطره را جستوجو کند».
به کدکن که میرسد میخندد: «در زمان کودکی من بعد از گرفتن دیپلم طبیعی به دوره سهسالهای در دانشکده پزشکی میرفتند و لیسانس بهداشت میگرفتند. در کدکن ما، یکی از همین لیسانسهها مطبی زده بود و روی تابلواش نوشته بود، بیماریهای قلب و مغز و داخلی و... پایینش هم نوشته بود ختنه اطفال نیز پذیرفته میشود.» همه کلاس فرصت خندیدن پیدا میکنند. معلم ادامه میدهد: «اینجوری سوال نپرسید که قلب و مغز و جراحی و ارتوپدی و فلان و... سوالتان را قشنگ بسنجید و حتی روی کاغذ بنویسید بعد بپرسید. وقت این بچهها عزیز است.»
میخندد و میگوید: «من آدم بیکار و بیعاری هستم. اینجا آمدن برایم تفریح است. سروکله زدن با شما لذتبخش است اما وقت رفقای خودتان را نگیرید. بر سوالهایتان تامل کنید و بعد هم مشخص کنید که مربوط به کدام بخش است: ارتوپدی، قلب، مغز یا اطفال؟»
گوشش سنگین شده و این را به دانشجویان گوشزد میکند: «از خرداد تا الان فرکانسهای صوتی را ضعیفتر میشنوم پس بلندتر صحبت کنید. محکم و قاطع بپرسید شاهعباس شاه بود یا وزیر، تمام.»
پایان پیام/
نظر شما