خبرگزاری شبستان، آنچه در پی می آید جدید ترین اشعار عبدالمجید فرایی درباره نهم دی است که تقدیم علاقه مندان به آرمانهای انقلاب ورهبری می شود:
ملتی در رکاب رهبر بود
فتنهگر، در خیال دیگر بود
در توهم، بسی شناور بود
چون ز صورت نقابشان افتاد
نهم دی، جهاد اکبر بود
برخلاف خواص لغزیده
ملتی در رکاب رهبر بود
چشم دل دید، دیدنیها را
صاحب امر، یار و یاور بود
بلوغ مردم ایران
بلوغ مردم ایرانزمین تماشا کن
اگر بلوغ نداری، بلوغ پیدا کن
شعور مردم ایران، نگفتنی است مپرس
اصالتی که نداری، ز ریشه حاشا کن
برای درک درست و عمیق این ملت
کلیدواژه، ای اجنبی مهیا کن
ای هنرمند، زمان را بشناس
ای هنرمند، زمان را بشناس
ارزش سود و زیان را بشناس
لحظهها از پی هم میگذرند
آشنا صاحب جان را بشناس
امتحان میشوی از سوی خدا
کاروان رفت، مکان را بشناس
بیتفاوت منشین، صاحب فکر
خولی و شمر و سنان را بشناس
آزادگان ستاده بمیرند
تاریخ را ورق بزن، ای زندگیپژوه
بشکاف، از برای همه معنی شکوه
مردان پارسا، نفروشند دین و دل
آزادگان، ستاده بمیرند، مثل کوه
از خواب گران خیز
ابلیس ندیدی، به درون تو خزیده
شیطان به نهانخانه تو، خانه گزیده
او بذر ریا کاشته در عمق وجودت
او رخنه نموده به قیام و به قعودت
آن رانده ز درگاه خدا با تو نشسته
آن مکر نهان راه خدا روی تو بسته
تو پیرو شیطان شدهای در همه احوال
با خواستههایش شدهای یکسره فعال
شیطان لعین، راه تو صد دام نهاده
آغوش به روی تو، به صد کید گشاده
تسخیرشده فکر تو در خدمت شیطان
تو نیستی، او هست تو را سلسلهجنبان
با چشم تو او مینگرد بر همگان مست
اینک دهن اوست که هتاکترین است
تو مرکب ابلیس، ندانسته سواری
از خویش اراده، به خدا هیچ نداری
او داده فریبت، شدهای این همه نادان
با رهبر و دین، جنگ کنی دشمن قرآن
قرآن به سر نیزه زنی، به سکه دورویی
از باطن شیطان سخن یاوه بگویی
گاهی بشوی سبزتر از سبز امامت
آویختهای خود به امامت ز لنامت
ابزار شده بهر تو دین، مرد مزور
هر بافتهای نیست به این نسل مؤثر
با پارچه سبز مزن ضربه به شیعه
ابزار ضلالت مکن خناس، خدیعه
پندلشتهای بی سر و پا شهر شلوغ است؟
هر آنچه تو گفتی همه دیدیم، دروغ است
هر روز، بهانه به بهانه بفزایی
گویی که تو را نیست دگر هیچ حیاتی
قانون الهی است، شکست تو رقم زد
هر نقشه کشیدی، همه را اوست بهم زد
اذناب تو، تصویر خمینی بدریدند
نفرن خدا تا ابدیت بخریدند
تصویر علی پاره شده هیچ نگفتی
ای بی سر و پا دیدی و صدباره شنفتی
اندیشه ناپاک، به تزویر نهفتی
تو نیز چو منصور، دمر باز بیفتی
از توبه گریزان مشو ای ابله نادان
در راه خطامی روی اینگونه شتابان
لجبازی تو، کار تو را زار نموده
اصلاح تو را این همه دشوار نموده
دنیای تو امروز عیان شد، چه حقیر است
در چنبر ابلیس، وجود تو اسیر است
افسوس تو خود را چه به بیراهه کشیدی
پیش قدمت مست شدی، چاه ندیدی
از خواب گران خیز دگر وقت نداری
موج آمده تو کوچک و مانند غباری
با آل علی هر که درافتاد ورافتاد
دیدیم که منصور چگونه دمر افتاد
دریا متلاطم شده، ملت بخروشند
از کرده و از پستی تو دیده نپوشند
عبدالمجید فرائی- دیماه 1392
پایان پیام/
نظر شما