دکتری که سر بعثی‌ها کلاه گذاشت

خبرگزاری شبستان: دکتر بیگدلی نوشته بود که منتظر آزادی ماست تا دیدارها تازه شود. البته این نوشته دکتر نه به طور واضح که به رمز مخصوص در بین اسرا و به طریقی که می گویم نوشته شده بود.

به گزارش سرویس دیگر رسانه های خبرگزاری شبستان، دکتر بیگدلی نوشته بود که منتظر آزادی ماست تا دیدارها تازه شود. البته این نوشته دکتر نه به طور واضح که به رمز مخصوص در بین اسرا و به طریقی که می گویم نوشته شده بود. بچه ها آب پیاز را می گرفتند و بعد با چوب کبریت و آب پیاز روی نامه مطالب شان را می نوشتند.

به گزارش ایسنا،‌سایت جامع آزادگان در ادامه نوشت: خاطرات اسارت در کنار همه سختی‌ها و عذاب‌هایش برای آزادگان ما شیرینی خودش را هم دارد. لحظاتی که دور از خانواده و در سرزمینی غریب سپری شد اما شاهنامه‌ای بود که آخرش خوش درآمد. آنچه می‌خوانید بخشی از خاطرات جانباز و آزاده حسین معظمی‌نژاد می‌گوید:

«علی همان سرباز شیعه عراقی را بردند، نمی‌دانستیم به کجا. انسان شریفی بود. چند بار برایمان دارو آورد و زیاد به پر و پای بچه‌ها نمی‌پیچید. چند روزی بود که دکتر بیگدلی را غرق در فکر می‌دیدیم. چند بار که خواستم با او صحبت کنم شانه بالا انداخت و چیزی نگفت. تا اینکه یکی از روزها حواس همه رفت به پشت سیم خاردارها. یک زن مو طلایی داشت با نگهبان‌ها گفت و گو می‌کرد. فرمانده اردوگاه هم رفت پیش او. آن زن برگه‌ای را به فرمانده اردوگاه نشان داد.

دکتر مجید گفت: چهار پنج ساله که خانواده‌ی دکتر بیگدلی ازش بی‌خبر بوده‌اند. چون در سلول های استخبارات بود و صلیب سرخ از وجودش بی‌اطلاع بود تا اینکه او را به اینجا آوردند. دکتر برای خانواده‌اش نامه فرستاده و عکس‌اش را هم توش گذاشته. آنها اول باور نکرده‌اند که او زنده است. حالا مطمئن شده‌اند. حالا دکتر برای همسر سابقش که تو آمریکاست نامه فرستاده و او آمده دنبال دکتر بیگدلی. آمده که ببردش.

از تعجب کم مانده بود پس بیفتم. لحظاتی بعد یکی از عراقی‌ها وارد درمانگاه شد. با سر به دکتر بیگدلی اشاره کرد که همراهش برود. دکتر هم رفت. از پنجره می‌دیدم که دارد با همسرش صحبت می‌کند. بعد آمد. نگاهی به ما کرد و دوباره رفت. این بار کت و شلوار پوشید و کراوات بست. همسرش خوشحال بود. ما هم نگاه می‌کردیم. دکتر بیگدلی به همراه همسرش که توانسته بود حکم آزادی او را از طریق وزارت خارجه آ مریکا بگیرد، رفت.

چند ماهی گذشته بود که صلیبی‌ها به همراه‌نامه آمدند. دکتر مجید بعد از اینکه همراه "صفر نجفی" رفت و جیب‌هایش را از دارو پر کرد و بازگشت نامه‌ای را که برایش آمده بود باز کرد. لحظاتی بعد فریاد دکتر مجید بلند شد:

بچه‌ها دکتر بیگدلی رفته به ایران. دکتر بیگدلی رفته به ایران!

همه به سوی دکتر مجید هجوم بردند. دکتر مجید نامه را خواند. دکتر بیگدلی نوشته بود که چگونه به همراه همسرش به امریکا رفته و وقتی مطمئن شده که نقشه‌اش گرفته است به همسرش گفته که قصد سفر به انگلیس را دارد و در انگلیس به سفارت ایران مراجعه کرده و به ایران بازگشته است.

دکتر بیگدلی نوشته بود که منتظر آزادی ماست تا دیدارها تازه شود. البته این نوشته دکتر نه به طور واضح که به رمز مخصوص در بین اسرا و به طریقی که می‌گویم نوشته شده بود. بچه‌ها آب پیاز را می‌گرفتند و بعد با چوب کبریت و آب پیاز روی نامه مطالب‌شان را می‌نوشتند.

اگر این نامه را جلوی حرارت می‌گرفتی یا جلوی نور آفتاب کلمات جان می‌گرفت و هویدا می‌شد. دکتر بیگدلی نوشته بود که تمام شکنجه‌ها و ماجرای زد و خورد با منافقین را نوشته و به وزارت امور خارجه داده و وزارت خارجه از این نوشته‌ها به عنوان سند در سازمان ملل استفاده کرده است. و دکتر بیگدلی این گونه گریخت.

 

پایان پیام/
 

کد خبر 327521

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha