اسرای عربستانی در اردوگاه ایرانی ها!

با استفاده از باز بودن در سالن، یک پوتین برداشتم و رفتم به طرف تانکر. چند قدم آن طرفتر، یکی- دو نفر از عراقی ها داشتند صحبت می کردند. همین که آب را برداشتم، یک نفر از آنها متوجه شد و یک تکه آهن پرت کرد به طرفم.

به گزارش سرویس دیگر رسانه های خبرگزاری شبستان و به نقل از سایت جامع آزادگان؛ آزاده علی مراد اسماعیلیان از آزادگان شهر داراب است که در بیست و یکمین روز از تیرماه سال 67 در منطقه زبیدات به اسارت بعثی ها درآمده و بعد از دو سال در 17 شهریور ماه 69 به میهن بازگشته است. او از سال های دوری از وطن خاطراتی به همراه آورده که در زیر بخشی از آن را می خوانیم:

در العماره و یک سالن مرغداری که بوی گیج کننده ی خون و جنازه فضایش را پر کرده بود، حبس شدیم. هیچ کس از تشنگی رمقی در جان نداشت و فقط می توانستیم کام های تشنه را به تانکر آبی بدوزیم که در چند قدمی ما ایستاده بود.

من هم مانند بقیه، در یک گوشه وا رفته بودم. ناله ی کشدار یکی از مجروحان شیمیایی که تمام بدنش تاول زده بود، جا کنم کرد. آن عزیز فریاد می زد: سوختم، آب! آب!

با استفاده از باز بودن در سالن، یک پوتین برداشتم و رفتم به طرف تانکر. چند قدم آن طرفتر، یکی- دو نفر از عراقی ها داشتند صحبت می کردند. همین که آب را برداشتم، یک نفر از آنها متوجه شد و یک تکه آهن پرت کرد به طرفم. آن نبشی را کمرم خورد وزخم عمیقی روی آن انداخت.

به بالای سر آن مجروح که رسیدم، گفتم: بلند شو! آب برایت آورده ام. هنوز چند قطره در دهانش نریخته بودم که لبخندی روی لبش نشست و شهادت ، فاصله ای عمیق بین ما انداخت.

**

(خلیل) فرمانده ی اردوگاه بود. در همان روزهای اول، ما را جمع کرد و گفت: ببینم بین شما عربستانی هست؟

ـ عربستانی؟!

این سؤالی بود که چشم همه بچه ها را گرد کرد. با بلند شدن چند نفر از بچه های جنوب، فهمیدیم که آنها خوزستان ما را عربستان می دانند؛ عربستانی که باید در نقشه جغرافیایی عراق باشد. جای نوشتن ندارد، اما همکاری آن چند خوزستانی پشت کرده به انبوه دوستان همبندشان، خیلی از دل ها را آزرد.

کد خبر 316756

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha