به گزارش خبرگزاری شبستان، چهارمین جلسه گروه علمی فلسفه سیاسی با ارائه بحث توسط حجت الاسلام والمسلمین محسن رضوانی با موضوع "مفهوم شناسی فلسفه سیاسی" در مجمع عالی حکمت اسلامی برگزار شد.
بنابراین گزارش، خلاصه مباحث مطرح شده در این جلسه به شرح ذیل است:
بررسی مفهوم فلسفه سیاسی
بر اساس منابع مکتوب و موجود افلاطون در کتاب فایدون، بند 80 تعریف روشن و شفافی از فلسفه دارد که فلسفه را به معنای کشف حقیقت یا فهم و درک حقیقت می داند. افلاطون بر جنبه حقیقتیابی فلسفه تکیه دارد، که در مقابل سوفسطائیان که حقیقت را نفی میکردند، است. سوفسطائیان شکاک نبودند بلکه جزم به خلاف داشتند، جزم به اموری داشته اند که افلاطون در مقابل آنها بیان میدارد که باید به دنبال حقیقت بود.
فلسفه را افلاطون در مقابل سفسطه بکار میبرد، لذا فیلسوف کسی است که از مرحله پندار، حس و عقل عبور کند و به مرحله شهود برسد. معرفت عقلی معرفت اولیه و ابتدائی و معرفت شهودی معرفت عالی است.
ارسطو در کتاب متافیزیک خود فلسفه را علم به موجود بماهوموجود تعریف میکند که فلسفه اولی را تبیین میکند. امروزه به تأثیر از ابن سینا و ارسطو تعریفی از فلسفه ارائه میشود در حالی که ظرافتهایی در تعریف افلاطون وجود دارد که در این تعریف وجود ندارد. پس با نگاه افلاطونی اگر بخواهیم فلسفه سیاسی را تعریف کنیم: فلسفه سیاسی یعنی کشف حقایق سیاسی.
فلسفه در اندیشه سقراط و افلاطون به معنای درک و فهم حقیقت است، در حالی که امروزه درک و فهم حقیقت، کمترین نقشی در پرداختن به فلسفه ندارد و به نوعی «فلسفه philosophy» به «نظریه Theory» تنزل یافته است. در نگاه امروزی، فلسفه معنای ارزشگذارانه خود را از دست میدهد و به نسبیگرایی تقلیل مییابد و حتی شامل فعالیت سوفسطائیان هم میگردد، حال آنکه فلسفهای که سقراط و افلاطون در جستوجوی آن بودند، در تقابل با سفسطهگری بود.
این تقابل صرفاً در روش و رهیافت نبود، بلکه حتی در عنوان نیز متفاوت بودند؛ یکی «فلسفه» است که در جستوجوی کشف حقیقت است و دیگری «سفسطه» است که درصدد نفی حقیقت است. به نظر میرسد، آنچه باعث شده است حتی متفکران اسلامی معاصر هم به دنبال فهم معنای اصیل فلسفه نباشند، نوعی نگاه انحصاری تفسیر ارسطویی و تفسیر رایج غرب مدرن از فلسفه باشد.
فلسفه سیاسی نیز به معنای درک و فهم حقایق امور سیاسی و تبیین آن به شیوه برهانی است. برای فهم دقیق مفهوم فلسفه سیاسی، ضرورت دارد بدانیم این اصطلاح دارای چه نوع ترکیبی است. آگاهی به این مسئله، بسیار اهمیت دارد و میتواند جلوی برخی از خلط های رایج را بگیرد و درک بهتری از فلسفه سیاسی به دست دهد. ترکیب «فلسفه سیاسی Political Philosophy» ترکیبی وصفی است. فلسفه سیاسی با ترکیب مشابه دیگر، یعنی «فلسفه سیاسی Philosophy of Politics» متفاوت است.
فلسفه سیاست، ترکیبی اضافی است که به دنبال تبیین فلسفه دانش سیاسی است و در زمره فلسفههای مضاف و معرفت درجه دوم قرار میگیرد. در حالی که فلسفه سیاسی در ترکیب وصفی، دانش و معرفت مستقلی است که همانند دیگر دانشهای درجه اول، دارای موضوع، هدف و مسائل مخصوص به خود است.
به عبارت دیگر، فهم تمایز میان فلسفه سیاسی و فلسفه سیاست، به فهم تمایز «فلسفه وصفی al Philosophy» و «فلسفه مضاف Philosophy of» بستگی دارد. در حالی که فلسفه وصفی امری یگانه است و به موصوف خود هویت میبخشد، فلسفه مضاف امری دو گانه است و به واکاوی مضاف الیه خود میپردازد؛ مسئله ای که امروزه در محافل علمی، بسیار مورد غفلت و خلط واقع میشود.
وجه تمایز فلسفه سیاسی با ترکیبهای دیگر
در مقام تمایزشناسی فلسفه سیاسی با ترکیبهای دیگری همچون «علم سیاسی Political Science» و «نظریه سیاسی Political theory» نیز متمایز است. علم سیاسی همان معنای تجربی و رایجی است که امروزه در غرب وجود دارد. علم سیاسی در محدوده گزارههای تجربی خلاصه میشود. ولی فلسفه محدود به گزارههای تجربی نیست. علم سیاسی به گزارههای تجربی خلاصه میشود ولی فلسفه محدود به گزارههای تجربی نیست. علم سیاسی یعنی گزارههای سیاسی که دانشمند با فرآیند تجربی بدست میآمد که در نهایت به نظریه سیاسی و تئوری سیاسی تبدیل میشود.
تمایز اصلی فلسفه با علم و تئوری اینکه فلسفه بدنبال کشف و حقیقت است ولی علم به دنبال واقع است fact. فلسفه سیاسی چون حقیقت محور است فرازمانی و فرامکانی است، ولی علم سیاسی و تئوری سیاسی واقعیت محور است، لذا فیلسوف سیاسی به دنبال پاسخگویی کلان است که در همه زمان ها و مکانها پاسخگو باشد. اشتراوش هم فلسفه سیاسی را فرازمانی و فرامکانی می داند که به بحرانها می توان براساس آن آموزهها پاسخ داد. اشتراوس معتقد است فارابی قطعا فیلسوف سیاسی است که اندیشههای وی به درد بحران های امروز غرب و برای برون رفت از آن بحران ها میخورد.
لذا علم به معنای عامش نیست، بلکه به معنای خاصش، یعنی همان ساینس و علم تجربی منظور است. نظریه سیاسی، قالبی نظری است که در علم سیاسی مطرح است و عمدتا دانشمندان سیاسی به کار میبرند. این در حالی است که فلسفه سیاسی در اندیشه سیاسی مطرح است و عمدتا فیلسوفان سیاسی ارائه میکنند. فلسفه سیاسی صرفا تبیینی و علّی و معلولی نیست، فلسفه سیاسی عمدتاً تجویزی و حکمی است. در فلسفه سیاسی، فیلسوف سیاسی صرفاً هستها را بیان نمیکند، بلکه علاوه بر بیان هستها که جنبه مقدمی دارد، به تجویز و حکم میپردازد؛ در حالی که در نظریه سیاسی با تبیین هستها، به یک سری پیشبینیهایی میرسد که فرا زمانی و فرامکانی نیست، بلکه این زمانی و این مکانی است. بنابراین، در دوره مدرن یکی از چرخشهای مهمی که صورت گرفته، جایگزینی نظریه سیاسی به جای فلسفه سیاسی است. نظریه سیاسی، اصطلاحی است که در مدرنیته شکل گرفت و مبتنی بر روش تجربی است؛ در حالی که فلسفه سیاسی از قدمت تاریخی خاصی برخوردار است که مبتنی بر روش برهانی است. فلسفه سیاسی با «حقیقت Truth» مرتبط است که امری جاودانه و فرازمانی است؛ در حالی که نظریه سیاسی با «واقعیت Fact» مرتبط است که امری مشروط و نسبی است.
فلسفه سیاسی درصدد است مطلوبترین وضعیت را برای همه زمانها و مکانها نشان دهد؛ در حالی که نظریه سیاسی، وضعیت ممکن و مناسب با زمان و مکان حاضر را تعیین میکند. امروزه کتابهای بسیاری تحت عنوان فلسفه سیاسی نوشته میشوند که در واقع محتوای آنها نظریه سیاسی است.
تمایز فلسفه سیاسی با دانشهای دیگر
تمایز فلسفه سیاسی با دانشهایی همچون فقه سیاسی، کلام سیاسی، عرفان سیاسی و تفسیر سیاسی، «تمایز روشی» است. بدین معنا که تمایز این دانشها به موضوعات و مسائل نیست، بلکه به روش و شیوهای است که در آن به کار گرفته میشود. به عنوان مثال، مفهوم حکومت را میتوان به روشهای مختلف فلسفی، فقهی، کلامی، عرفانی و تفسیری بررسی کرد. از سوی دیگر، تمایز «اندیشه سیاسی Political Thought» با دانشهای مزبور نیز در تفسیر سیاسی نیست؛ بلکه مقسم این دانشهاست. هر فلسفه سیاسی، اندیشه سیاسی است؛ اما هر اندیشه سیاسی فلسفه سیاسی نیست.
بنابراین، فلسفه سیاسی دانشی است که به روش فلسفی به دنبال درک و فهم حقایق امور سیاسی و اثبات و تبیین آن است. فلسفه سیاسی تلاشی در جهت جایگزینی «معرفت Knowledge» به ماهیت امور سیاسی، به جای باور Opinion» به ماهیت امور سیاسی است. این نوع نگاه به فلسفه سیاسی، برخاسته از تأملات افلاطونی است. افلاطون در تمثیل غار در مقام بیان نوعی معرفتشناسی است که بر اساس آن، معرفت جایگزین باور میشود و هدف فلسفه نیز همین تبدیل و جایگزینی است (جمهوری، کتاب هفتم).
یکی دیگر از خلطهای رایج، خلط میان «فلسفه سیاسی اسلامی Political Philosophy of Islam» و «فلسفه سیاسی اسلامی Islamic Political Philosophy» است. اگر تمایز میان «فلسفه اسلام Philosophy of Islam» و «فلسفه اسلامی Islamic Philosophy» به لحاط مفهومی روشن باشد، با تأملی دقیق تمایز مفهومی فلسفه سیاسی اسلام و فلسفه سیاسی اسلامی نیز روشن خواهد شد. قید «اسلام» در فلسفه سیاسی اسلام، به معرفتی سیاسی دین مبین اسلام و آموزههای اصلی آن اشاره دارد که در کتاب و سنت وجود دارد؛ در حالی که قید «اسلامی» در فلسفه سیاسی اسلامی، به دو مسئله مهم اشاره دارد: اول آنکه فلسفه سیاسی اسلامی، دانشی برهانی است که در تمدن اسلامی شکل گرفته و نمایندگانی همچون فارابی دارد؛ دوم آنکه این فلسفه در پرداختن به مباحث فلسفه سیاسی، علاوه بر استفاده از منابع فکری فلسفه سیاسی سقراطی، هرگز از وحی و آموزههای اسلامی غافل نبوده است. بنابراین، پیوندی دو سویه با آموزههای سقراطی و آموزههای اسلامی دارد.
فهم تمایز میان «فلسفه سیاسی دانشی» و «فلسفه سیاسی موضوعی» نیز مهم است. فلسفه سیاسی دانشی، اشاره به فلسفه سیاسی دارد که به عنوان یک دانش در تمدن اسلامی شکل گرفته است و فیلسوف براساس روششناسی فلسفه سیاسی سقراطی، در تلاش است به پرسشهای بنیادین و امروزین فلسفه سیاسی پاسخ دهد. فلسفه سیاسی موضوعی، اشاره به فلسفه سیاسی دارد که فیلسوف صرف نظر از نگرش دانشی و روششناسی فلسفه سیاسی سقراطی، در تلاش است به پرسش های بنیادین و امروزین فلسفه سیاسی پاسخ دهد. بر این اساس، فیلسوفانی را که به فلسفه سیاسی اسلامی پرداختند، میتوان به دو دسته تقسیم کرد: الف. فیلسوفانی که با نگرش دانشی به مسائل فلسفه سیاسی نگریستند. در این نگاه، فیلسوف با توجه به فلسفه سیاسی سقراطی و روششناسی آن، مسائل فلسفه سیاسی را تحلیل میکند؛ ب. فیلسوفانی که با نگاه موضوعی به مسائل فلسفه سیاسی نگریستند. در این نگاه، فیلسوف صرفنظر از فلسفه سیاسی سقراطی و با استفاده از تأملات خویش، مسائل فلسفه سیاسی را بررسی فیلسوفان اسلامی معاصر دانست. البته به نظر میرسد جمع میان فلسفه سیاسی دانشی و فلسفه سیاسی موضوعی مناسب باشد. بنابراین، فهم درست ترکیب «فلسفه سیاسی» و تمایز آن با «فلسفه سیاست» و «نظریه سیاسی»، در فهم و تفسیر درست ماهیت «فلسفه سیاسی اسلامی» بسیار مهم است.
سوالات اعضاء
• انتظار این است که تعریف فلسفه سیاسی هم از افلاطون استفاده شود که اگر تعریف مشخص ارائه نداده با توجه به مطالبش به تعریف مشخص برسیم؟
•برای تشخیص وصف و مضاف از یک کلمه رابط مثل (است) استفاده شود، اگر فلسفه سیاسی را خواسته باشیم وصفی بدانیم باید برخی حذفیات را داشته باشیم، اگر وصفی باشد باید بگوییم مرادمان چیست؟ لذا فلسفه دانش است که فهم حقیقت را دنبال میکند و الان تمرکزش را بر امور سیاسی گذاشته است. این میشود فلسفه سیاسی. اگر مراد از فلسفه فهم حقیقت باشد، چون هدفگذاری شده پس فلسفه سیاسی باید تعریف مستقلی بدهد.
•تمایز بین علم و معرفت مخصوص تمام غرب نیست، بلکه مخصوص تحصلگرایان است. لذا مناسب است از تجربه کشورهای اروپایی غربی که این تمایز را میدیدند و در دام تحصلگرایی نیافتادند، استفاده شود.
•تعریفی که از نظریه سیاسی ارائه شده مربوط به تجربهگرایی است، لذا مناسب است تعریفی برای نظریه سیاسی ارائه شود که تجربهگرایی نباشد.
•تفاوت فلسفه سیاسی یا علوم عقلی و علوم نقلی را فقط به روش تقلیل دادن، یک مقدار سبک است. بلکه فراتر از روش است.
•اینکه سقراط فلسفه را به معنای فهم حقیقت معنا کرده به خاطر برخورد وی با سوفسطائیان بوده است.
•در بحث فلسفه سیاسی باید چرایی ، چیستی و چگونگی را بررسی کرد.
نسبت بین فلسفه سیاسی یا سیاست باید مشخص شود.
برگرفته از سایت مجمع عالی حکمت اسلامی
پایان پیام/
نظر شما