جسمم نیاز به توبه داشت

خبرگزاری شبستان: خانم ورونیکا که پس از تشرف به دین مبین اسلام و پذیرش مکتب نجات بخش تشیع نام "مریم فاضلی" را برای خود برگزیده است؛ از تحولات درونی خود می گوید...

به گزارش خبرگزاری شبستان از کرمان، خانم ورونیکا که پس از تشرف به دین مبین اسلام و پذیرش مکتب نجات بخش تشیع نام "مریم فاضلی" را برای خود برگزیده است؛ با حضور در جمع دانشجویان دانشگاه شهید باهنر کرمان به بیان مسائلی در خصوص تحولات درونی خود و اینکه چگونه در یک جامعه کمونیست، خدا را پیدا کرده و ... مسائلی بیان کرد.

 

قلبم؛ جایگاه خدا درد می کرد
وی در این زمینه گفت: من در کشوری زندگی می کردم که به دلیل افکار کمونیستی حاکم بر آن خانم ها مجبور به کار کردن بودند و فکر ما آنقدر محدود بود که اصلاً سئوالی در زمینه خدا و اینجور مسائل برایمان پیش نمی آمد؛ به ما می گفتند با مرگ همه چیز تمام می شود و من وقتی به سن بلوغ رسیدم از این مسئله می ترسیدم و نگران بودم که اگر بخوابم، مرگ به سراغم آید.


فاضلی ادامه داد: بعد از مدرسه، علوم پزشکی خواندم و در یک آزمایشگاه مشغول کار شدم تا اینکه قلبم شروع به درد کرد؛ به دکتر مراجعه کردم و او گفت: قلب سالمی داری اما چون اشتباه زندگی می‌کنی، رگ قلب شما بسته شده و تا 10 سال آینده می میری.


وی افزود: من همواره شاگرد اول بودم، وقتی زندگی را مرور می کردم نمی دانستم کجا را اشتباه کردم، به ظاهر خوب بودم اما مریض؛ نزد دکتر اعصاب می رفتم و این درد هفته به هفته در جاهای دیگر بدنم پیدا می شد؛ آزمایش دادم اما هیچ چیز مشخص نشد تا اینکه یک روانشناس را به من معرفی کردند و او گفت: که حداقل 2 ماه باید از جامعه دور باشی.

 

صدایی از درونم شنیدم

ورونیکا افزود: من به بیمارستانی منتقل شدم که در آنجا همه افراد زیر 30 سال بودند و به من گفتند سکته قلبی می کنی و به دیگری گفتند سرطان داری، این در حالی بود که من نمی دانستم این حالات من ربط به روح و خدا دارد زیرا در سیستم کمونیسم کلمات مرتبط با عشق و روح و خدا حذف شده بود.


وی با بیان اینکه احساس ناامیدی زیادی داشتم و از خود راضی نبودم؛ گفت: یک روز افراد بستری در این بیمارستان را برای اردو به قبرستان یهودی ها فرستادند؛ من آنجا احساس کردم دیگر نمی توانم بایستم زیرا خیلی ناامید بودم اما در همین حین شروع به صحبت کردن از درون خود کردم و می گفتم من از این جسم خسته شدم و آن را نمی خواهم؛ اما مرگ را هم نمی خواستم.

 

دردهای جسمم ناشی از تجمع گناهان بود
بانوی کمونیستی مسلمان شده گفت: من الان متوجه می شوم این جسم نیاز به توبه داشته زیرا گناهان را در خود جمع کرده بوده اما از توبه اطلاع نداشتم؛ صدایی در دلم شنیدم که می گفت: "جسم شما دوست شماست اگر به درد جسم گوش دهید هدایت می شوید" در این لحظه اشکم جاری شد و حالتی در من ایجاد شد.

 

دستان را به سمت بالا بردم بدون اینکه بدانم خدا را اینگونه می خوانند
وی افزود: روز بعد نزد همان دکتر اعصاب وقت داشتم و نمی دانستم چه بگویم، قبلاً به من گفته بود شما برای بیان با زبان مشکل دارید اما وقتی به اتاق او رفتم اشکم جاری شده بود و دلم نرم و زبانم باز شده بود؛ ناگهان در همین لحظه نفسم تنگ شد و با خودم گفتم چرا الآن؟ فشار زیادی به من وارد شد از این فشار استفاده کردم و دستانم را که تا پیش از این انگار قفل شده بود را به سمت بالا بردم بدون اینکه کسی به من گفته باشد که وقت صدا کردن خدا دست ها را بالا می برند.


فاضلی بیان داشت: در آن لحظات گفتم من دیگر نمی خواهم تاریک زندگی کنم؛ بدون اینکه قبل از آن بدانم بجز تاریکی چیز دیگری هم هست؛ دستانم را بالا آوردم و احساس کردم چیزی مرا از این تاریکی بیرون می کشد در حالیکه اصلاً خدا را نمی شناختم.
 

وی با اشاره به اینکه همان لحظه یک نگرانی جدی سراغم آمد که یک نفر باید بیاید و به من بگوید چگونه زندگی کنم و این همان فطرت بود که چنین می گفت؛ تصریح کرد: باید شکر کنیم که پیامبر داریم و برای ما احکامی آورده چون از طرف خدا آمده و او بهتر می داند چطور باید زندگی کنیم.

 

هر شب فریاد می زدم چه کسی باید این خلأ درونی را پر کند؟
بانوی مسلمان شده افزود: وقتی از بیمارستان بیرون آمدم فهمیدم بینش من نسبت به زندگی خیلی فرق کرده و با صدای پرندگان و طبیعت، خدا در درونم رفت و از غفلت بیدار شدم اما احساس غریبی زیادی می کردم.هر شب فریاد می زدم من با چه کسی باید حرف بزنم؟ خسته شدم! و خلأئی را که در درونم بوجود آمده بود نمی دانستم چگونه پر کنم.


وی گفت: کلیسا که رفتم فهمیدم خدا هست، باهاش حرف می زدم و گفتم این خلأ را چه کسی باید پر کند... تا اینکه یک ایرانی به خواستگاری من آمد و من مسلمان شناسنامه ای شدم. همسرم هرگز برای من اطلاعات دینی را بیان نمی کرد و منتظر بود خدا مرا هدایت کند و من از درون هدایت شوم.


فاضلی ادامه داد: بچه ها که دو سه سال شدند به ایران آمدیم(حدود 17سال پیش) و من می خواستم نماز بخوانم که فهمیدم عربی است و حالا برای من که حتی فارسی را خوب نمی دانستم، عربی دشوار بود تا اینکه خواهر همسرم کلمات عربی را به من یاد داد و من با نشانه گذاری های آلمانی بر روی آن به زودی و در طول یک هفته نماز خواندن را یاد گرفتم.


نماز که می خواندم انگار "من" که در کمونیسم به زمین چسبیده بود حالا به "من" دیگری تبدیل شده که مرا پرواز می دهد؛ بعدها بحث حجاب پیش آمد و اینکه مانند جهاد است و من فهمیدم یک مسئولیت سنگین است.

 

محبت؛ مختص شیعه است که آن را از اهل بیت(ع)گرفته است

وی پس از اشاره به تحولات زیادی که در مسیر پذیرفتن مذهب تشیع برایش پیش آمده گفت: شیعه هنوز هم مظلوم است و من در اسلام، محبت دیدم و این محبت مختص شیعه است که آن هم از اهل بیت(علیهم السلام)آمده است.


ورونیکا با بیان اینکه شهادتین را گفتم اما آن را قبول نداشتم؛ اظهار داشت: وقتی نام تک تک ائمه را به من گفتند، به امام زمان(عج)که رسید حس کردم دارم بهوش می شوم.


یک روز بعد از نماز صبح در تهران به دلم افتاد که ما باید قم برویم و این خدا بود که ما را به قم آورد و آنجا فهمیدم امام حسین(علیه السلام)و سفره اهل بیت چیست؟ زیرا قدم به قدم در خانه های قم سفره اهل بیت پهن بود و من صبح تا شب در چندین جلسه شرکت می کردم و وقتی می گفتند خسته نمی شوی؟ می گفتم نه، چون خیلی تشنه ام.


وی با بیان اینکه در میان شخصیت های عاشورا بیش از همه تحت تأثیر شخصیت والای حضرت زینب(س)قرار گرفته است؛ افزود: تقریباً در سومین محرم و صفر که قم بودم با آن حضرت آشنا شم و جمله "ما رأیت الا جمیلا" ایشان خیلی برایم زیبا بود.

 

امام زمان(عج): اینها سربازان شما هستند؟!

فاضلی با بیان اینکه فهمیدن مهم نیست بلکه قلب باید آماده شود به ذکر خاطره ای پرداخت که در یکی از جلسات خانگی در قم که نماز امام زمان(عج)قبل از سخنرانی خوانده می شد گفت: در آن جلسه دعائی را در میان جمعیت توزیع می کردند؛ وقتی به من رسید گفتم نمی توانم بخوانم و خانمی با یک حالتی(مشمئز کننده)گفت: تو که بلد نیستی دعا بخوانی چطور قرآن می خوانی؟! که واقعاً دلم شکست و گفت: امام زمان(عج)اینها سربازان شما هستند؟ اگر من اینجا شما را پیدا نکنم پس کجا می خواهم پیدا کنم؟


خانم سخنران وارد شد و شروع به صحبت کرد تا اینکه گفت: روزی فرا می رسد که مسیحیان و.. به اسلام شرفیاب می شوند و از این مکتب می گویند.

 

وقتی ناراحتی امام زمان(عج)را درک کردم انگار دلم پاره شد

شناخت امام(ع) در زندگی خیلی مهم است و من وقتی فهمیدم که امام زمان از گناهان ما ناراحت می شوند در این لحظه حس کردم دلم پاره شد و ناراحتی امام زمان را درک کردم و بار دوم که این جمله را شنیدم نکته دیگری برای من آشکار شد و آن اینکه آن حضرت چقدر مهربان است که برای ما استغفار می کند.


در این لحظات مجری از خانم فاضلی خواست تا در برابر کلمات زیر جمله ای گوید:


آیة الکرسی: از تاریک سمت خدا رفت


امام خمینی(ره): همه وجودم می گوید او راست می گوید که انقلاب از سفره امام حسین(ع) است.


امام خامنه ای: عشق؛ یک بار ایشان را از دور دیدم و صدایش که از بلندگو به گوشم می رسید حس کردم عشق از لبان او بیرون می آید.

 

امام حسین(ع)نیاز واقعی انسان را در دعای عرفه بیان می کند

سه سال پیش طلائیه رفتم که خیلی هم به نام حضرت ابالفضل گره خورده؛ آنجا از شهدا کمک گرفتم که حرف های حضرت زینب را بفهمم که چگونه ما رأیت الا جمیلا.
یک شب در خواب صدایی شنیدم که می گفت: خواسته ها باید کنار برود تا نیاز واقعی بوجود بیاید و از طریق این نیاز هدایت می شوید؛ شهدا این را فهمیدند نیاز واقعی را امام حسین(علیه السلام) فهمید که در دعای عرفه می تواند آنگونه با خدا حرف بزند.


محمد مهدی، پسر خانم فاضلی هم که 21 سال دارد و  دانشجوی فیزیک دانشگاه کاشان است در این مراسم گفت: خوشحالم مادرم به اسلام روی آورده و در شرایطی که در آخرالزمان فرقه های متعدد وجود دارد، مادرم اسلام را که کامل ترین دین است انتخاب و ما را با آداب اسلامی تریبت و تشویق به نماز کرد.

 

گفتنی است، این برنامه به همت  انجمن اسلامی دانشجوبان دانشگاه شهید باهنر کرمان برگزار شد.

  

پایان پیام/

 

کد خبر 302540

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha

نظرات

  • نظرات منتشر شده: 1
  • نظرات در صف انتشار: 0
  • نظرات غیرقابل انتشار: 0
  • مخاطب IR ۱۷:۰۸ - ۱۴۰۲/۰۶/۰۱
    0 0
    خيلي عالي تنظيم شده . آدمو مي بره توي همون فضا