به گزارش خبرنگارخبرگزاری شبستان ، مهر است صدای هیاهوی دانش آموزان از مدرسه می آید می دوند، می خندند و می خوانند اما،" مبینه و سیما" دیگر از ته دل نمی خندند ، نمی دوند و کلاس درسشان یکی از اتاق های بیمارستان ساسان است که درس روزهای سخت زندگی را در زیر عمل های خسته کننده یاد می گیرند .
شین آباد را همه دیگر می شناسند؛ اذر ماه سال گذشته در دبستان ندای انقلاب شین آباد بخاری نفتی که منجر به آتش سوزی شد و چهره های زیبای 29 دانش آموز که به جرم درس خواندن در کلاس حضور داشتند را اسیر داغی خود می کند و 2 دانش آموز به دلیل شدت سوختگی در کودکی آسمانی شدند.
اکنون 10 ماه از آن قصه تلخ گذشته است اما روح و جسم دانش آموزان حادثه دیده شین آبادی درگیر این غمنامه بخاری نفتی است و 12 دانش آموز به دلیل درصد سوختگی بالا باید به دنبال زیبایی از دست رفته اشان از این بیماستان شهر به آن بیمارستان شهر عزمت کنند اینبار مهری با بی مهر را تجربه می کنند.
" مبینه و سیما" دانش آموزان این غمنامه هستند که بالای 55 درصد سوختگی دارندو در بیمارستان ساسان بستری شده اند، باید پنجم دبستان باشند به جای کتاب درس باند به دستانشان پیچیده شده است با صورت هایی سوخته که قلب هر آدمی را به درد می آورد اما لبخند بر لباشان نمی گذارد تلخی را از دل به صورت بیاوری .
مادر مبینه گله دارد نه از مردم بلکه از مسوولان و می گوید: مسئولان آموزش و پرورش پیرانشهر و معلم بچهها یک بار تماس نگرفتهاند جویای احوال فرزندانمان شوند اما مردم به عیادت فرزندانمان می آیند و برایشان هدیه می آورند.
سیما از دلتنگیش برای مدرسه و هم کلاسی هایش می گوید اما نمی تواند برود کلاس درس باید راهی اتاق عمل شود با همه دلتنگی می گوید اما معلمان حتی یک بار هم احوال پرسی از من نکرده است، سیما دلتنگ و دلگیر است .
پدر و مادر مبینه و سیما این روزهای پا به پای فرزندانشان از این شهر به آن شهر راهی می شوند تا عمل ها آب سردی بر روی داغی آن حادثه تلخ شود ، پدر سیما از روند درمانی گله دارد و می گوید:برای ادامه درمان، فرزندمان در بیمارستان 15 خرداد بستری شد اما آنقدر رسیدگی ضعیف بود که گفتند باید سه انگشتش قطع شود.
مسوولان در مصاحبه ها می گویند از بهترین جراحان و متختصان برای رسیدگی به دانش آموزان شین آبادی بهره می بریم اما پدر سیما میگوید؛ هیچ کدام از این متخصصان در اتاق عمل حاضر نمی شوند و رزیدنتها اقدام به جراحی بچهها می کنند.
او می گوید :از بیمارستان 15 خرداد فرار کردیم و به بیمارستان ساسان پناه آوردیم، در بیمارستان 15 خرداد رزیدنت ها عمل را انجام می دادند و هیچ اثر مفیدی در روند درمان به وجو نیامد، اما شادکام پدر سیما از رسیدگیهای آموزش و پرورش تا این لحظه راضی است .
این بار گویا گفته اند از بیمارستان ساسان به بیمارستان محب بروند و قول دادهاند که جراحی ترمیمی فرزندانشان اینبار توسط پزشکان فوق تخصص انجام می گرد.
پدر سیما،از کار و زندگی افتاده است پیش از این راننده بلودوزر بوده است، اما پشت هزینه های سنگین کمر خم نکرده با اینکه دیگر پولی نمانده است با وجود خستگی های عزمت از این شهر و به آن شهر دلش می خواهد سیما همانند قبل شود و به مدرسه برگردد و در جامعه حضور داشته باشد.
پدر مبینه هم همانند پدر سیما دلگیر است که چرا رزیدنت ها فرزندانشان را تحت عمل جراحی قرار داده اند او گله دارد از اینکه زبیایی دخترش از دست رفته است از اینکه مسوولانی که مسبب از دست دادن زیبای و سرگردانی این روزهای هستند چرا سراغشان را نمی گیرند، پرکام پدر مبینه پیش از این معمار بوده است اما از وقتی مبینه دچار حادثه شد او دیگر نه کار دارد نه زندگی و در دخل و مخارج زندگی درجا می زند او می گوید:بارها قول دادهاند که در بیمارستان به بچه هایمان کلاس درس تشکیل می دهند اما خبری نیست.
مادر مبینه وقتی دخترش سوخت او را نشناخت، دلش آتش گرفت باور نداشت دخترزیبایش در داغی بخاری نفتی، دیگر صورتی برایش نمانده است او پا به پای دشواری های مبینه می آید دلش همانند صورت دخترش سوخته است.
مادر سیما و مادر مبینه فرزندان دیگرشان را در شین آباد نزد بستگان گذاشته اند و دلشان چند تکه است خود در تهران، فرزندانشان در شین آباد. نگران هستند ؛ نگران آینده فرزندانشان، دلگیر هستند از غفلت کسانی که این روزها را برای آنان و فرزندانشان رقم زده اند.
مبینه و سیما اکنون مدرسه نمی روندو نمی دانند کلاس درسشان کجاست، اما دیگر اتاق های بیمارستان ها را می شناسند.
درس های سخت روزهای زندگی به خاطر غفلت برخی از آدم ها را باید اکنون کودکانی که درحیاط مدرسه باید بدوند و بخندند پس می دهند، غم انگیز است سرما می آید و 150 هزار بخاری نفتی در کلاس های درس وجود دارد.
پایان پیام/
نظر شما