اخلاق ارتباط تنگاتنگی با دین، جامعه، سیاست دارد

خبرگزاری شبستان: استاد غلامحسین ابراهیمی دینانی با طرح این پرسش که چرا فیلسوفان مسلمان به اخلاق نپرداختند؟، می نویسد: زیرا اخلاق از زوایای مختلف با اجتماع ارتباط تنگاتنگی دارد و ...

به گزارش سرویس دیگر رسانه های خبرگزاری شبستان، استاد غلامحسین ابراهیمی دینانی، طی یادداشتی در روزنامه ایران با تحلیل چرایی نپرداختن فلیسوقان مسلمانان به موضوع اخلاق نوشت:

مسأله اخلاق یک مسأله سهل‌ و ممتنع است و باید ادعا کرد پیچیده‌ترین مسأله‌ای است که بشر در تمام طول تاریخ با آن روبه‌رو بوده است. اخلاق هم ساده است و هم پیچیده؛ به همین جهت در فرهنگ اسلامی و در طی 14 قرن، اندیشمندان اسلامی در همه زمینه‌ها اعم از بلاغت، فقه، اصول، ادبیات، شعر، تاریخ، فلسفه و کلام کتاب نوشته‌اند؛ اما درباره اخلاق در جهان اسلام هر 100 سال هم یک کتاب نوشته نشده است به‌طوری که می‌توان گفت در این 14 قرن ما پنج یا شش کتاب بیشتر در حوزه اخلاق نداشته‌ایم؛ مانند اخلاق ناصری خواجه نصیر‌الدین طوسی، معراج السعاده فاضل نراقی، تهذیب‌الاخلاق ابن مسکویه، اخلاق جلالی و.... آنچه در این میان بیش از حد شگفت‌انگیز بوده، این است که همین تعداد اندک کتابی هم که در این زمینه نوشته شده بیشتر فضای اخلاق ارسطویی دارد و در واقع ترجمه، تفسیر یا توضیح اخلاق نیکوماخوس است که ارسطو برای پسرش نوشته؛ به گونه‌ای که روایات و آیاتی را به آن اضافه کرده‌ و جنبه اسلامی به آن داده‌اند. جالب اینجاست که هزار سال پیش غزالی متوجه این مسأله شده بود که کتاب‌های اخلاقی موجود، همگی ارسطویی است. وی که ارسطو ستیز بود، تمام همت خود را به کار برد تا یک اخلاق اسلامی تدوین کند و کتابی در این زمینه بنویسد؛ همین شد که غزالی «احیای علوم‌الدین» را نوشت و گفت اخلاق اسلامی این است و سعی کرد که ارسطویی باقی نماند.
این کتاب به زبان عربی است اما خلاصه و ترجمه آن به زبان فارسی «کیمیای سعادت» نام گرفت. غزالی در دو زبان بی‌نظیر بوده است؛ هیچ عربی به زیبایی غزالی عربی نمی‌نویسد و در زبان فارسی نیز کم‌نظیر است.
با وجود نوشتن کتاب احیاء علوم‌الدین، غزالی متوجه شد آن طور که باید موفق نیست. در نتیجه کتاب دیگری با عنوان «معراج‌القدس» نوشت که کمتر شناخته شده و کمیاب است. اما نکته جالب این است که در آن کتاب هم غزالی به اخلاق ارسطویی بازمی‌گردد. حال چرا اخلاق؟
زیرا اخلاق از زوایای مختلف و از هر سوی خود با دیانت، جامعه، سیاست و تاریخ ارتباط تنگاتنگ دارد و در نتیجه این ارتباط، کار اخلاق دشوارتر شده است.
درباره ارتباط اخلاق با جامعه می‌توان گفت انسان به‌طور ذاتی موجودی اجتماعی است و اگر در جامعه نباشد اخلاق معنایی ندارد. به بیان دیگر، اگر انسان تنها باشد عدالت چه معنایی دارد و همچنین ظلم نکردن، حسن اخلاق یا بد اخلاقی!
بنابراین اخلاق با اجتماع ارتباط تنگاتنگی دارد و این در حالی است که خود «اجتماع» بسیار پیچیده است.
ارتباط اخلاق با دین نیز همین‌گونه است. تمام فقهای شیعه و سنی بر یک قضیه اتفاق آرا دارند و همگی بر این عقیده‌اند که تا قیامت هیچ واقعه‌ای برای هیچ بشری اتفاق نمی‌افتد مگر این‌که فقه در آنجا حکمی داشته باشد. بنابراین اگر فقه از چنین توانایی برخوردار است و در همه حالات انسان «حکم» دارد، اخلاق در این میان چه جایگاهی دارد؟ اخلاق همان فقه است یا این‌که چیزی جداست؟ آیا در هر زمینه‌ای ما یک حکم فقهی داریم و یک حکم اخلاقی؟ در این صورت حکم شرعی را باید رعایت کنیم یا حکم اخلاقی را؟! بی‌پاسخ ماندن پرسش‌هایی از این دست، خود پاسخ مناسبی است در چرایی نپرداختن به اخلاق در حوزه‌ فلسفه‌ اسلامی. این مسأله بیان شد تا روشن شود چرا حکمای ما که درباره همه چیز و از همه جا نوشته‌اند درباره اخلاق ننوشته‌اند و در این زمینه مشکل داشتند. فقها درباره اخلاق کجا صحبت کرده‌اند؟
سر بعثت پیامبر
در قرآن کریم و در خطاب خداوند به حضرت محمد(ص) آمده «إنّک لعلی خلق عظیم» یعنی «ای محمد تو در مرحله‌ای هستی که به خلق «عظیم» آراسته‌ای»؛ در روایتی که سند آن سخت معتبر است نیز از پیامبر(ص) نقل شده که «انی بعثت لأتمم مکارم الاخلاق» یعنی «من مبعوث شدم به رسالت که مکارم اخلاق را تکمیل کنم.» با توجه به این آیه که اخلاق را عظیم می‌داند و این روایت، سر بعثت پیامبر(ص) «ترویج مکارم اخلاق» است.
حال این اخلاق کجاست؟ چرا این اخلاق نیست؟
با این‌که 50 سال است دغدغه فقه و اخلاق را دارم، اما با کمال تأسف تاکنون دست به قلم نبرده‌ام و در این باره چیزی ننوشته‌ام.
اخلاق چنین مسأله عجیبی است؛ اخلاق غربی، اخلاق شرقی، اخلاق 500 سال پیش، اخلاق روزگار مدرن، اخلاق حرفه‌ای، اخلاق پزشکی، اخلاق مضاف و... آیا در این بازار آشفته، اخلاق نسبی است؟ نسبیت در اخلاق یعنی چه؟ اصلاً «نسبی» بدون «مطلق» معنایی دارد؟
اتکای اخلاق به عقل
این‌ها مسائل پیچیده علم اخلاق است اما تنها چیزی که می‌خواهیم بگوییم این است که اخلاق اگر متکی به عقل نباشد جایگاه ارزشمندی ندارد؛ به همین جهت عقل را به عقل نظری و عقل عملی تقسیم کرده‌اند؛ در عقل نظری، بدون نظر هیچ چیز فایده‌ای ندارد. نظر نباشد عمل ذره‌ای ارزش ندارد؛ اما نظر محض هم کافی نیست. در همه کتاب‌های اخلاق ما این تقسیم‌بندی را می‌بینیم.
حال آیا دو گونه عقل داریم؟ یکی «عقل نظری» و دیگری «عقل عملی»؟ خیر؛ عقل یک چیز بیش نیست. عقل وحیانی است. اما این تقسیم‌بندی‌ها ناشی از شرایط و شئونی است که عقل دارد.
عقل اگر متعلقش نظر محض باشد، «نظری» است؛ اما اگر به عمل تعلق گرفت عملی است. این تقسیم به لحاظ متعلق عقل است و نه به لحاظ خود عقل، و ما دو نوع عقل نداریم.
یکی از نویسندگان معاصر اخلاق را تقسیم‌بندی کرده است و سه دسته «اخلاق اطاعت» (از خدا)، اخلاق سعادت و «اخلاق مروت» را برای آن در نظر گرفته است. اخلاق اطاعت مانند حضرت ابراهیم(ع) که باید پسرش را قربانی می‌کرد. نوع دوم، اخلاق سعادت است و انسان برای رسیدن به سعادت که خود مسأله عمیقی است تلاش می‌کند. آیا این‌که سعادت، جاودانگی است به معنای زیاد عمر کردن است و اگر انسانی 500 سال عمر کند سعادتمند است؟ هیچ‌کس فنا را دوست ندارد؛ می‌خواهد بماند اما نه به صورت انسانی بدبخت!
«ترسم ای مرگ نیایی تو و من پیر شوم/ آنقدر زنده بمانم که ز جان سیر شوم»
باید ببینیم که چه راهی موجب می‌شود انسان به سعادت برسد؟
در تقسیم‌بندی اخلاق که امروز به آن اخلاق حرفه‌ای می‌گویند باید دید «قدر جامع» چیست؟ و اساساً اخلاق از کجا ناشی می‌شود؟ اخلاق از ویژگی‌های انسان است و ما از حیوانات انتظار اخلاق نداریم چرا که به‌طور کامل غریزی عمل می‌کنند. فرشتگان هم نیازمند اخلاق نیستند، زیرا توان گناه ندارند. نباتات و جمادات هم همین‌گونه هستند.
در نتیجه تنها انسان است که باید اخلاق داشته باشد و چنین انسانی مسئول است؛ مسئول یعنی کسی که مورد سؤال قرار می‌گیرد؛ حال ممکن است دیگران از وی سؤال کنند یا خود او از خودش. در هر حال چون مسئول است باید اخلاق داشته باشد و پاسخ به این‌که چگونه است که این اخلاق پیدا می‌شود را عقل وی می‌دهد. کانت می‌گوید: «چه می‌توانم بدانم؟» که نظرات را در بر می‌گیرد و به این معناست که حدود و میزان فکر و اندیشه من تا کجاست؟ و «چه می‌توانم انجام بدهم؟» حکیم سقراط در کلام جاودانه خود که بر سر در معبد دلفی نوشته شده می‌گوید: «خودت را بشناس» که اشاره به نامحدود بودن انسان دارد و این‌که انسان اعجوبه آفرینش است.
مادامی که انسان خود را نشناسد دچار آشفتگی در اخلاق خواهد شد.
*چهره ماندگار فلسفه و عضو مؤسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران

پایان پیام/

کد خبر 298259

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha