به گزارش خبرگزاری شبستان از استان گلستان، در آستانه هفته دفاع مقدس به سراغ همسر شهید و مادر فداکاری رفتیم که اسوه صبر و استقامت و سازندگی بود.
زنان در کشور ما همواره سپر بلا و سنگ صبور مردانی بوده اند که در زندگی جای خالی شان همواره احساس شد و در این خلا مردان فقط تعدادی اندکی از زنان توانسته اند زندگی را ادامه دهند.
آنچه که در زیر می خوانید ماحصل گفتگوی چند ساعته ما با خانم دکتر عصمت مقصودلو، همسر شهید حسین جرجانی است:
عصمت مقصودلو مادر فداکار گرگانی در شهر سرخنکلاته فعلی از توابع گرگان به دنیا آمد. وی در سال 1360 با یکی از جوانان سرخنکلاته که شور و حال جبهه ها را داشت ازدواج کرد که حاصل آن دو پسر و یک دختر بود.
او برای ما از زندگی اش گفت، زندگی پر مشقتی که در آن سایه همسر خیلی زود از سرش برداشته شد و او ماند و سه فرزند قد و نیم قد که می بایستی آنها را به سامان برساند.
عصمت مقصودلو از شوهرش شروع کرد. حسین جرجانی مردی با تقوا و خداترس بود که همواره در مساجد و تکایا حضور داشت. با شروع جنگ به جبهه رفت و در کنار سایر رزمندگان به جهاد با بعثی ها پرداخت.
عصمت مقصودلو می گوید: وقتی در سال 60 با حسین ازدواج کردم. او رزمنده ای بود که سه ماه سه ماه توی جبهه حضور داشت و بعد 10 روز مرخصی می گرفت و به سرخنکلاته می آمد. البته او قبل از ازدواج هم به جبهه رفته بود، یک مدت هم در سپاه زاهدان بود تا اینکه آمد سپاه بندر ترکمن و در کنار سردار نام آور ایرانی ابوعمار (حبیب الله افتخاریان) اولین فرمانده سپاه بندر ترکمن قرار گرفت.
من هم با آنکه بچه کوچک داشتم در کارهای پشت جبهه مانند خیاطی و آشپزی شرکت می کردم. آن زمان چون جنگ بود زن و شوهر همدیگر را خیلی کم می دیدند و شرایط جوری بود که امکان در کنار هم بودن فراهم نمی شد ولی در مراسم مذهبی همیشه با هم بودیم که بهترین خاطرات من با حسین در لحظات دعا و نیایش بود.
اواخر سال 64 عملیات غرور آفرین فاو بود که حسین جرجانی به عرش پر کشید. پسر عمویم محمد مقصودلو که بعدا به اسارت دشمن بعثی درآمد نیز در آن عملیات حضور داشت. وقتی حمله فاو آغاز شد همه خانواده های پشت جبهه در تلاطم و دلواپسی بودند.
وقتی محمد آمد به او گفتم از حسین خبری نداری ؟ به من گفت: احتمالا یا شهید شده یا اسیر؛ چون هنوز خیلی از جنازه ها را به عقب انتقال نداده بودند. چند روز بعد بود که از بنیاد شهید خبر شهادت حسین را به من دادند. حسین 28 ساله بود که شهید شد و من در آن زمان 27 سال داشتم.
27 ساله بودم که شوهرم را از دست دادم و بعد از آن تصمیم گرفتم دیگر ازدواج نکنم و تصمیم گرفتم فقط به بچه هایم و موفقیت آنها فکر کنم و بعد از آن ازدواج نکردم و بعد از مدتی شروع به درس خواندن کردم.
البته خانواده شهید خیلی اصرار داشتند که من درس نخوانم و به بچه ها برسم اما حمایت های خانواده ام و بنیاد شهید استان باعث شد تا همت و پشتکارم بیشتر شود و هم به بچه ها برسم و هم درس بخوانم. در کنکور سال 73 در رشته علوم پزشکی دانشگاه بابل با رتبه 173 قبول شدم. بعد از یکسال چون رفت و آمد برای من سخت بود انتقالی گرفتم و از بابل به گرگان آمدم.
با اینکه سال 73 در کنکور قبول شده بودم اما درس خواندن من خیلی طول کشید و در سال84 بود که مدرک دکترای خودم را در رشته پزشکی عمومی گرفتم. علتش هم بچه هایم بودند که در این سال ها مشغول درس و تحصیل بودند و من در این سال ها بارها از مرخصی استفاده کردم تا بچه هایم بتوانند به مدارج بالای علمی برسند.
وقتی الان به دوران تحصیل و بچه داری خودم در آن زمان فکر می کنم باورم نمی شود که این همه سختی و مرارت را تحمل کرده باشم. آن موقع جوان بودم و پر انرژی و مشکلات و سختی ها را احساس نمی کردم. به زندگی ام با وجود بچه هایم امید داشتم و همین امید به من انگیزه می داد. همیشه به من می گفتند که تو با سه تا بچه چه جوری رشته پزشکی درس می خوانی و من جواب می دادم که کار خارق العاده ای انجام نمی دهم. ولی الان وقتی به آن روزها فکر می کنم می فهمم که چه کار بزرگی انجام داده ام.
سه تا فرزند من اولی اش مهدی جرجانی است که کارشناسی مهندسی برق و قدرت و فوق لیسانس مدیریت دولتی دارد و الان در بندر ترکمن کار می کند. دومین فرزند من دخترم سوده جرجانی است که پزشکی عمومی را تمام کرده و در حال گرفتن تخصص رادیولوژی است. محمد علی جرجانی هم سومین فرزند من است که او هم کارشناسی مهندسی برق و قدرت و فوق لیسانس الکترونیک را گرفته است.
من به فرزندانم می بالم. آنها بدون اینکه سایه مهربان پدر را بالای سر خود داشته باشند زحمت کشیدند و درس خواندند و به این مدارج علمی بالا رسیدند.
در سال87 بالاخره به استخدام دولت در آمدم و در حال حاضر در مرکز بهداشت روستای امیرآباد گرگان به عنوان پزشک طبابت می کنم.
در کشور کویت سالانه همایشی تحت عنوان تجلیل از بانوان فداکار برگزار می شود که امسال من تنها خانمی بودم که از ایران به این همایش دعوت شدم و ولی چون مشکل ویزا داشتم نتوانستم در این همایش حضور پیدا کنم.
از مسئولان هم می خواهم در درجه اول به وضع معیشت مردم برسند و اوضاع اقتصادی را سر و سامان دهند. یک سری مشکلات و معضلات فرهنگی هم وجود دارد که باید با فرهنگ سازی آنها را حل کنند.
حرف آخرم اینکه بنا دارم در شهر سرخنکلاته مکانی را تحت عنوان خانه شهید راه اندازی کنم، نه برای شهید خودم بلکه برای خانواده های شهدا و برای بیان حرف دل آنها که نمی توانند در جاهای مختلف بیان کنند.
پایان پیام/
نظر شما