عشق رضای (ع) فاطمه (س) مرا رها نمیکند
از بَر پُر محبتش، دمی جدا نمیکند
دل شده دیوانه او، روی به مشهد آورد
آینه جمال حق، هیچ خطا نمیکند
عاشق دلشکسته را، کسی صلا نمیزند
هیچکسی به جز رضا، جود و عطا نمیکند
بنده پاکباخته، رو به کسی نمیبرد
به شهر طوس، جز رضا غمی دوا نمیکند
عاشق بینوا بیا، چنگ به دامنش بزن
هر که بریده از خدا، رضا رضا نمیکند
شیعه معتقد چرا، ضجه به شب نمیزند؟
روی به مشهدِ رضا، خدا خدا نمیکند
معرفتی میطلبد، خاکنشینِ در او
پیروی او، حقیقتاً، رنگ و ریا نمیکند
ز رنج و درد دوستان، چرا نشستهای خموش
مکتب شیعه پس چرا، شور به پا نمیکند؟
حلّه و بعلبک نگر، به خاک و خون کشیده شد
این همه خلق پس چرا، دفع بلا نمیکند
آتش جور ظالمان، زبانه میکشد هنوز
خصم زبون و فتنهگر، دمی حیا نمیکند
امام راستین ما، مددرسان شود اگر
دشمن دین احمدی، دگر بقا نمیکند
جان به فدای او کند(فرائی) از صمیم دل
عاشق کوی آشنا، چون و چرا نمیکند
پایان پیام/
نظر شما