به گزارش سرویس دیگر رسانه های خبرگزاری شبستان، زمانی که فعالیت فرهنگی را آغاز کردم از همان ابتدا در نوشتن وسواس داشتم و هرچه مینوشتم چندین بار بازخوانی و بازنویسی میکردم ولی در موسسه فرانکلین بود که قواعد ویراستاری و اعمال این قواعد به طور گسترده و به عنوان یک رسم در ایران معمول و مرسوم شد. گاهی کتابی ترجمه میشد و برای ویراستاری (که آن روزها لفظ «ادیت» به کار میرفت) برایمان میآمد.
باری، ویراستاری کتاب در حقیقت از اینجا باب شد و به جاهای دیگر راه یافت ولی سنگ اول این روش را در ایران موسسه فرانکلین گذاشت. بعد هم عدهای از سوی این موسسه (که کتابهای درسی را هم تألیف و منتشر میکرد) برای مطالعه در روشهای ویراستاری به اروپا و امریکا فرستاده شدند که من هم جزو آنها بودم. برای تألیف و تدوین و ویراستاری کتابهای درسی وزارت فرهنگ گروههایی انتخاب شدند.
برای بخش ادبیات فارسی دوره دبیرستان مرحوم دکتر خانلری و خانم ایشان دکتر مقربی و من انتخاب شدیم. خانم ثمینه باغچه بان دختر مرحوم باغچه بان و لیلی آهی برای کتابهای فارسی دبستان انتخاب شدند و برای بخشهای دیگر چون ریاضیات و طبیعیات و تاریخ و دروس دیگر کسانی از برجستهترین دبیران و صاحب نظران مانند ابوالقاسم قربانی، دکتر بهزاد، دکتر حافظ فرمافرماییان، رضا اقصی، احمد آرام و برای کارهای هنری کتابها کسانی مانند هرمز وحید کلانتری، زمان و... این عده راهی سفر به امریکا شدند. در دانشگاه کلمبیا برنامهای ترتیب داده شد از سوی موسسه فرانکلین مرکزی و دانشگاه کلمبیا که توسط استادان و متخصصان تألیف کتابهای درسی و ویراستاری اداره میشد.
بعدها با وجود سوابقی که در ادبیات انگلیسی و ادبیات فارسی داشتم، به رشته الهیات علاقهمند شدم چرا که برای من یک چیزهایی ذاتی است و یک چیزهایی عرضی. برای من آن چیزهایی که ذاتی بوده تاریخ و فرهنگ ایرانی و زبان و ادبیات ایران و مواریث معنوی این سرزمین بود.
وقتی به تحصیل ادبیات انگلیسی پرداختم نه برای این بود که صرفاً ادبیات انگلیسی بخوانم بلکه برای این بود که دریچههای نو در پیش چشمم گشوده شود و به افقهای تازه نظر داشته باشم و میدانستم با زبان فارسی به این مقصود نمیتوان رسید. حتماً باید برای راه یافتن به دنیای جدید و عوالم فکری و فرهنگی دیگر با زبان این دنیا و با زبان فرهنگ این دنیا آشنا شد. اگر تصور شود که این مقصود مثلاً از راه مطالعه کتابهای فارسی و عربی و آثار ترجمه شده ممکن است تصور باطل و خطایی است، اما اینکه با این سوابق مطالعاتی چطور به سمت تاریخ و فلسفه ادیان و دانشکده الهیات کشیده شدم مسبوق به سوابقی بود.
کار من در دانشکده الهیات است، ولی رشته تخصصی من تاریخ ادیان و فلسفه شرق و هند است و رساله دکتریام هم درباره یکی از مکتبهای فلسفه ودانته هند بوده است و تصحیح و ترجمه کتاب معروف منتخب جوک بشست میرفندرسکی.
اما اینها همه برای من درحقیقت یک نوع وسیله بوده است برای شناخت بهتر حیات روحی و معنویت فرهنگ بومی خودم. در سالهای جنگ جهانی و زمانی که دانشآموز دبیرستان بودم، به وسیله افسری هندی که از مسلمانان بنگال هند بود و با من دوست شده بود، با آثار رابیند رانات تاگور، شاعر و حکیم هند آشنا شدم و مشابهتهای بسیار نزدیک میان فکر عرفانی اسلامی خودمان و افکار تاگور احساس کردم. در همان اوقات مقداری از اشعار او را به فارسی ترجمه کردم.
از طریق تاگور با فلسفه و فکر هندی آشنا شدم و هرچه پیشتر میرفتم موضوع جذابتر میشد. شما اگر دنبال فکر و مکتبی را که تاگور بدان تعلق داشت بگیرید به نهضت بهکتی هند که نهضتی دینی و عرفانی بود میرسید و سرانجام به افکار کسانی مانند رامانوجا و راماننده و کبیر و آمیزش عرفان اسلامی و هندی در آثار و افکار کسانی مانند کبیر و نانک و ادامه جریان بهکتی تا برسد به تاگور.
نخستین کسی که برای تاگور شرح حال نوشت و آثارش را معرفی کرد، من بودم یعنی در سال 1334. ولی تاگور در سال 1311 به ایران دعوت شد و در ایران با بعضی از اهل علم ملاقات داشت و از شیراز و اصفهان هم دیدن کرد. در آن اوقات و پس از آن در جراید ایران درباره او چیزهایی نوشته شد و بعضی از آثارش هم ترجمه شد.
من تاریخ ادیان و فلسفههای شرق را در هاروارد امریکا خواندم. در هند ودانته کار کردم و مقداری هم آشنایی به زبان سنسکریت دارم و منظومه دینی و عرفانی هندویی معروف به بهگودگیتارا در لاهور خواندم، بعد به امریکا رفتم و پنج سالی که در امریکا بودم در بخش هندشناسی و ایرانشناسی دانشگاه هاروارد زبانشناسی زبانهای هندی و ایرانی و متون دینی هندی و ایرانی را خواندم و در مرکز مطالعات در ادیان جهان، تاریخ تطبیقی ادیان تحصیل کردم، سپس به هند برگشتم و مدتی در بنارس بودم. باز به امریکا بازگشتم و پس از چندی به ایران آمدم و دوباره به هند رفتم و در همین احوال ماموریت فرهنگی یافتم و مدت 3سال به عنوان رایزن فرهنگی در آنجا بودم.
البته رفتن من به هند نیز باز فرع مقصود دیگری بود و وسیلهای بود برای اینکه بهتر و بیشتر بتوانم درباره فرهنگ ایرانی و سوابق آن و ارتباط تاریخی آن با شرق و فرهنگ هند مطالعه کنم.
علیرغم علاقهای که به تاگور، این حکیم هندی، دارم او را هرگز ندیدم.
سالها پیش از آنکه من به هند بروم تاگور درگذشته بود، ولی من به شانتی نیکتان رفتم، مدرسهای که تاگور درست کرده بود در نزدیکی کلکته و مدرسهای بود که کلاسهای درس آن در جنگل و زیر درختها تشکیل میشد.
مرحوم پورداوود در زمان حیات تاگور مدتی در آن مدرسه به سر برده بود و تدریس هم کرده بود اما هنوز هم مدرسه تاگور در همانجا وجود دارد. از طریق تاگور و رنگ و روح عرفانی آثار او بود که من به سوی عرفان هندی و فلسفه هندی کشیده شدم و آفاق شرقی را شناختم.
منبع: ایران
نظر شما