به گزارش خبرگزاری شبستان باراک اوباما با وجود سخنان خوفناک، بدون اعتماد به نفس رفتار می کند. اگر آغاز جنگهای قبلی آمریکا و فشار تجاوزکارانه تبلیغاتی در آستانه همه آنها را به خاطر داشته باشیم این وضع غیر عادی به نظر میآید.
ولی این دفعه تصویر دیگری مشاهده می شود که بی دلیل نیست.فرآیندهایی که در سال 2011 شروع شده و بزودی توسط آمریکایی ها « بهار عربی » نامگذاری شدند، مانند سابق بر لایه ضخیمی از علل عینی داخلی استوار است.
باراک اوباما از بهار عربی برای راه اندازی طرح خود در زمینه بازسازی خاور میانه استفاده کرد که در آن جنبش «اخوان المسلمین» نقش مهمی بازی میکرد. این وسیله آمریکایی برای برقراری «نظم نوین» بود.
معنی و مفهوم برقراری این نظم نوین نسبتاً مبهم است ولی این کار برای آمریکا ضروری بود.
جنگ عراق و افغانستان که برای ایالات متحده به بیش از 2 تریلیون دلار تمام شد،به توانمندی آمریکا لطمه محکمی زده و این کشور را به باقی ماندن در «مرداب» منطقه ای وادار کرد در حالی که امکان جابجایی دستگاه نظامی آمریکا منتفی شد.
در این شرایط خطر اساسی برای آمریکا از طرف چین بر میآید که طرح آمریکایی در جهت منزوی کردن چین از منابع خاور میانه به وسیله اعزام نیروها به کشورهای کلیدی و اساسی این منطقه شکست خورد.
چین نفوذ خود را در مناطق و کشورهایی توسعه داد که ایالات متحده آنجا حضور ضعیفی داشت و اروپایی ها نمی توانستند در مقابل حرکت های چین مقاومت مؤثری بکنند.
منظور قبل از همه آفریقا است که ذخایر عظیم مواد خام آن توجه ویژه اقتصاد در حال رشد سریع چین را به خود میخکوب کرد.ایالات متحده که در خاورمیانه گیر کرد،
بیش از این نمی توانست منافع چین را در آفریقا و آمریکای لاتین و حتی در خاورمیانه تهدید کند که چینی ها در این منطقه از طریق برقراری روابط مشارکت با ایران، این غول مهم نفتی، احساس راحتی نمودند.
ایالات متحده احتیاج مبرم به عقب کشیدن نیروهای خود از منطقه را احساس کرد.
باراک اوباما با طرح شعار پایان جنگ و عقب کشیدن نیروهای آمریکایی برنده انتخابات اول ریاست جمهوری شد
ولی آمریکا قصد نداشت این منطقه را ترک کرده و به حال خود بگذارد. به جای آن می خواستند آلترناتیو جدیدی برای حضور مستقیم آمریکا و ایجاد جو نامساعد برای منافع چین در این منطقه پیدا کنند.
نخبگان غیر مذهبی فاسد و عوض نشدنی کشورهای عربی نمی توانستند جای حضور امریکا را بگیرند که باراک اوباما در این شرایط به اسلام گرایی تندرو امید بسته و در سیاست خود به ایجاد
شرایط کامله الوداد برای این جریان پرداخت.
در این شرایط امید به »اخوان المسلمین» از همه معقولانه تر به نظر میآمد.
هدفی که در برابر اخوان گذاشته شد، ایجاد دولت واحد پان عربی و در آینده پان اسلامی مبتنی بر دفاع از ارزشهای اسلام به تعبیر اصول گرایانه آن بود.
این روند بایستی بازسازی کامل مرزهای موجود و بالتبع انقلابها و جنگهای طولانی را به دنبال داشته باشد.
در این صورت این منطقه برای مدت طولانی به گرداب رویارویی افتاده و فعالیت اقتصادی سالم و عادی در آن غیر ممکن می شد در حالی که ایالات متحده از طریق شبکه پایگاههای نظامی و اقمار منطقهای خود که مسئول امور منطقه منصوب شدند می توانست بر وضعیت دولت های ضعیف جدید نظارت کند.
قطر و اسراییل در میان آنها هستند. شکست دادن عربستان سعودی و ایران و تجزیه سرزمین آنها به عنوان اوج این برنامه ها در نظر گرفته شده بود.
ولی باراک اوباما این واقعیت را نادیده گرفت که هر انقلابی زمانی به ضد انقلاب تبدیل می شود. بهار عربی طی حدود دو سال مطابق با جهت گیری تعیین شده توسط آمریکا توسعه مییافت.
ولی ابعاد گسترده این فرآیند باعث از زیر کنترل در رفتن آن شد. سناریوی باراک اوباما هنوز جایی عملی نشده بود و به همین علت فناوری جا افتاده این روند وجود نداشت.
جریان های جدید در کشورهای اسلامی از حمایت آمریکا بی نیاز شدند که در این شرایط به جای «اخوان المسلمین» که سازمانی معتدل ولی مصمم در کار خود است، تندروان سلفی کنترل نشده به پیش صحنه مبارزه منتقل شدند.
القاعده که ابزار سیاسی قبلی ایالات متحده بود، از مفعول به فاعل تبدیل شد که در این شرایط طرحهای ایالات متحده بیش از پیش دچار انحطاط شدند.
قتل سفیر ایالات متحده در بن غازی، لحظه کلیدی شکست سیاست باراک اوباما بود. به نظر میآید که رئیس جمهور آمریکا در همان زمان تصمیم گرفت تمام راهبرد منطقه ای خود را تغییر دهد.
سعودی ها در این میان فوراً فهمیدند که تلاشهای محتاطانه آمریکا در جهت آشتی و نزدیکی روابط با ایران، به فروپاشی و از بین رفتن دولت عربستان سعودی خواهند انجامید.
تازه ایالات متحده هرگز پنهان نکرده است که بر طبق همه برنامه های آنها عربستان سعودی باید به چند منطقه تاریخی خود تجزیه شود.
مسأله بقای وجود برای این پادشاهی به مسأله کلیدی مبدل شد که در این شرایط جنگ سوریه به وسیله تأمین بقای وجود تبدیل گردید.
شکست رژیم اسد به معنی تضعیف نفوذ ایران در منطقه و ایجاد شکاف در کمربند شیعی بود که از سازمان حزب الله لبنان،
رژیم معتدل غیر مذهبی ولی باز هم علوی سوریه، دولت محکم شیعی عراق و ایران تشکیل شده است.
تشدید جنگ در سوریه با همین ملاحظات ارتباط دارد ولو اینکه در این جنگ چند عامل ژئوپلتیکی اعم از منافع ژئواقتصادی، ژئوپلتیکی و تا حدودی فرهنگی به هم گره خورده اند.
ایالات متحده در جنگ سوریه چند هدف دنبال می کرد که یکی از آنها از بین بردن سلفیونی بود که مخالف برنامه های آمریکا هستند.
اسد که در راه بقای وجود خود مبارزه می کرد، این برنامه ایالات متحده را «در ابعاد صنعتی» اجرا می کرد.
تلفات عظیم شبه نظامیانی که به لحاظ نظامی نمی توانند با ارتش سوریه (که در جریان نبردها تجربه بیشتری کسب کرد) مقابله کنند،
کاملاً جوابگوی برنامه های باراک اوباما بود. شدت مناقشه با روشهای عادی تنظیم می شد و آن کم و زیاد کردن ارسال اسلحه و پول برای شبه نظامیان است.
بدون تردید، این فرآیندها گسترده بوده و در بعضی زمینه ها سکته میکرد ولی در مجموع، برنامه عمومی اجرا می شد.
هدف دیگر ایالات متحده از این جنگ، به فرسایش کشاندن عربستان سعودی بود.
بیشتر می خواستند نه توان مالی بلکه توان انسانی عربستان سعودی را کاهش دهند زیرا توده های وسیع شبه نظامیان سلفی از نظر عربستان سعودی منبع ارزنده ای است اما عربستان سعودی به لحاظ نظامی چندان قوی نیست.برگزاری کنفرانس صلح بایستی اوج جنگ سوریه شود.
انتظار می رفت که در جریان آن ادامه وجود سوریه به ریاست اسد به عنوان کشوری مستقل ولی تضعیف شده به وسیله جنگ، به رسمیت شناخته شود.
بعد از آن ایالات متحده می توانست همراه با ایران، برنده جنگ سوری و رهبر جدید منطقه به تقسیم منطقه دست بزند. ایران در نتیجه این جنگ مدعی نقش اساسی در سراسر خاور نزدیک و حتی میانه می شد.
چین در این شرایط نمی توانست منابع منطقه ای را به دست آورد و توان نظامی آمریکا می توانست به منطقه جنوب شرق آسیا منتقل شده و شکم نرم آسیب پذیر چین را هدف قرار دهد.
اما عمل تحریکآمیز در غوطه شرقی که آنجا سلاح شیمیایی به کار گرفته شد، باراک اوباما را غافلگیر کرد.
این امر بعد از سکوت هفت روزه و سخنان نامفهوم وی روشن شد که او گویا خواهان مجازات مقصرین شد ولی جرأت نکرد بار مسئولیت را قبول کند و حل و فصل این مسأله را به کنگره واگذار نمود.
از اینجا بر می آید که باراک اوباما قطعاً نمی خواهد در سوریه بجنگد زیرا در این صورت امکان نزدیکی روابط با ایران منتفی خواهد شد. همه برنامه های بعدی هم خنثی خواهند گردید.
از مکثی که تا 9 سپتامبر اعلام شد، استفاده خواهد شد تا طی مذاکرات پشت پرده نمایندگان کنگره را متقاعد کنند مانع از عملیات جنگی شوند.
باراک اوباما در اجلاس گروه 20 نیز همین هدف را دنبال کرده و به رهبران جهانی اجازه داد که او را به حل و فصل صلح آمیز و دیپلماتیک مسأله متقاعد کنند.
باراک اوباما نمی تواند به خود اجازه دهد به عنوان رهبر ضعیفی جلوه کند زیرا کسی با طرف ضعیف مذاکره نمی کند در حالی که ایران اوضاع را به دقت رصد می کند.باراک اوباما باید مهارت فوق العادهای از خود نشان دهد و از خط باریکی رد شود تا تصمیمات غلط اصلاح نشدنی را اتخاذ نکند.
اگر او در این زمینه موفقیت کافی از خود نشان ندهد، مناقشه جنگی ناگزیر اتفاق خواهد افتاد.
در این صورت برنامه های او باید بار سوم مورد بازنگری قرار گیرند ولی جای شک و تردید باقی است که او از عهده این کار بر آید.
نظر شما