به گزارش خبرنگار سیاسی خبرگزاری شبستان، سازمان بسیج مستضعفین در برنامه امروز دیدار با خانواده شهید دستباز و پدر این خانواده را به عنوان جانباز ترور برنامهریزی کرده بود که اصحاب رسانه برای شنیدن وقایع ترور این پدر شهید و همچنین زندگینامه شهید بزرگوار محمدحسین دستباز در منزل این شهید بزرگوار واقع در محله خزانه تهران کوچه شهید دستباز حضور یافتند.
پدر شهید دستباز در مورد ویژگیهای فرزندش محمدحسین و شهیدشدن او میگوید: محمدحسین 16 سال داشت و ترک تحصیل کرده بود، به حرفه نجاری مشغول بود و بعد از آغاز جنگ در جبههها حضور یافت، حضور او با اشتیاق کامل بود و یک هفته بعد از آزادی خرمشهر به درجه رفیع شهادت نایل شد.
پدر شهید دستباز در مورد زمان شهادت پسرش میگوید: فرزند بزرگترم نیز در زمان شهادت برادرش سرباز بود و در تماسی که با منزل گرفت به او نگفتیم برادرش شهید شده، به او گفتند ببین در جبهه سراغی از محمدحسین میتوانی بگیری. با مراجعه پسرم برای مرخصی با حجله برادرش در سر کوچه مواجه شد و از هوش رفت.
پدر شهید دستباز با اشاره به اقدامات منافقین در تسخیر مسجد جامع در دهه 60 تصریح کرد: یک شب برای حضور در مسجد حاضر شدم و دیدم جوانکی از میان نمازگزاران گفت: دیگر جای شما در مسجد نیست، شما باید بروید و جوانها در مسجد نماز بخوانند.
وی در مورد صفات منافق اظهار کرد: منافق حرفاش زیر زبان است و همه جور آن را بیان میکند اما مؤمن از قلباش حرف میزند و از ولیامرش اطاعت میکند.
وی در مورد نحوه ترور خود اظهار کرد: چند وقتی بود که فردی با تلفن مرا تهدید میکرد و بارها گفته بود که در هفته پیش رو شما را ترور میکنیم، دقیقا یادم هست چهارشنبه شب بود که به تلفن منزل تماس گرفتند و پسر کوچکام پاسخ داد و گفتند به پدرت بگو فردا ترورت میکنیم.
وی ادامه داد: در مغازه حضور داشتم و مشغول کسب و کار بودم، صدای تیر را شنیدم، رفتم بیرون دیدم خبری نیست، بعد دیدم فردی سرآسیمه به من گفت حاجآقا از این کوچه گذشت اما نتوانست به کسی آسیبی برساند، رسیدم سر کوچه و دیدم جوانکی سرآسیمه تفنگ در دست و جماعتی از مردم دور آن حلقه زدند، به خاطر اینکه به دیگران آسیبی نرسد خودم را به روی او انداختم، صدای خفیفی شنیده شد و یک لحظه دیدم که دستهایم به نخی آویزان است.
این پدر شهید ادامه داد: مرا به بیمارستان رساندند، در بیمارستان اصلا به فکر دستهایم نبودم اما احساس درد شدیدی در شکم داشتم، پزشکان به پسرم گفته بودند که باید دستهای او را قطع کنی و در صورتی که این کار انجام نشود عفونت کرده و موجب مرگ او میشود، آن روز پنجشنبه بعدازظهر بود و باران میآمد، 14 ساعت در اتاق عمل بودم.
دستباز اظهار کرد: با انفجار نارنجکی که همراه این فرد منافق بود 35 نفر زخمی شدند، وقتی به هوش آمدم به پسرم گفتم من نماز نخواندم، صدای اذان را میشنیدم. با مراجعه دوباره پزشکان به من گفتند باید دوباره عمل شوم زیرا بدنم پر از خمپاره است. این خمپارهها اکنون نیز با من هستند. بعد از چند روز از بیمارستان مرخص شدم، دوباره فردی مرا تهدید میکرد اما این بار صدای او را ضبط کردم، از روی صدای ضبطشده یک روز یکی از همسایگان او را در خیاطی محل دستگیر کرد و تحویل پلیس داد، بعد از دو ماه پدر و مادر این فرد برای گرفتن رضایت به منزل ما مراجعه کردند، گفتم رضایت نمیدهم، مادرش از زیر چادرش قرآن درآورد و گفت او را ببخش، به خاطر این قرآن از او بگذر، او دارای دو فرزند است.
وی اظهار کرد: با دیدن قرآن گریه کردم و گفتم او که به دیگران رحم نمیکند چگونه میخواهد به فرزندان خود رحم کند، او را بخشیدم و در شب عید فطر رضایت دادم و از زندان آزاد شد.
پدر شهید دستباز با اشاره به خاطرات خود از شهید لاجوردی خاطرنشان کرد: در جریان همین درگیریها هشت منافق دستگیر شده بودند که یکی از آنها در سر همین کوچه در درگیری با من کشته شده بود و از این هشت نفر شش نفر زنده بودند که حکم آنها برای اعدام صادر شده بود.
وی گفت: شهید لاجوردی یک روز مرا به زندان دعوت کرد تا آنها را شناسایی کنم، به من گفت با آنها صحبت نکن، آنها خیلی ناپاکاند، خطاب به منافقین گفتم چرا شما مردم را میکشید، منافق جواب داد به ما از خارج دستور میدهند، خطاب به او گفتم به مادرت بگو چه کرده است که تو خونریز شدهای، آیا از این همه خونریزی سیر شدی؟
پدر شهید دستباز از خاطرات زمان طاغوت نیز یاد کرد و گفت: در همان زمان در دو مغازه مشروبفروشی را بستند، یکی از مغازهها در سمت راست منزل ما و دیگری در سمت چپ منزل ما بود، آن موقع منزل ما دروازه غار بود، رییس کلانتری گفت شما ریشدارها چه میخواهید، من روزی 30 تومان پول توالت خانمام است باید آن را درآورم و از همین افراد آن را میگیرم.
وی ادامه داد: به رییس کلانتری گفتم تو چگونه میتوانی راحت سر به بالین بگذاری وقتی که دو طرف منزل تو مغازه مشروبفروشی باشد، این دو مغازه با اعتراض من بسته شدند.
وی از خاطرات خود با ریاستجمهوری آن زمان نیز گوشههایی را تداعی کرد و در اینباره گفت: چند روز بود از بیمارستان مرخص شده بود، یکی از بچه بسیجیها آمد و گفت شب برای عیادت شما از هیئت محل میآییم، گفتم قدمتان سر چشم.
پدر شهید دستباز اظهار کرد: شب شد و درب خانه ما به صدا درآمد، دیدم چند نفر بسیجی وارد خانه شدند اما در پشت سر آنها باز ماند، رفتم بیرون در دیدم رییسجمهور وقت رهبر معظم انقلاب در حال آمدن از پلهها هستند، رویشان را بوسیدم و گفتم اولاد پیغمبر شما چرا، خطاب به او گفتم این لباس شما دشمن شماست چرا بدون محافظ، گفت باید میآمدم وظیفهام بودم و بیایم شما را ببینم.
وی خطاب به دولت نیز گلایههایی را عنوان کرد و گفت: از دولت گلایه دارم چرا کوپن سوخت جانبازان قطع نخاعی را قطع کرده است، اگر این بچه بسیجیها و شهدا نبودند آیا رؤسا میتوانستند ریاست کنند، آن وقت دو سه میلیارد از همین هزینهها را برای فوتبالیستها هزینه میکنند.
بنا بر این گزارش، یکی از خبرنگاران بنیادشهید در این جلسه حضور داشت و خطاب به شهید دستباز گفت: آیا منزل شما برای جانبازی شما از سوی بنیادشهید مناسبسازی شده است و پدر شهید دستباز در پاسخ گفت خیر ما حتی از سهمیه بنیادشهید نیز استفاده نکردهایم، من دو بار به مکه مشرف شدهام و هر دو بار را با هزینه خودم تشرف یافتهام.
پایان پیام/
نظر شما