شهادت امام جعفر صادق (ع) در آیینه شعر فارسی

خبرگزاری شبستان: شاعران و دل‌باختگان حضرت امام جعفر صادق (ع) ارادتی ویژه به موسس مذهب تشیع دارند که این موضوع در اشعارشان مشهود است.

به گزارش خبرنگار ادبیات خبرگزاری شبستان، عصر زندگی حضرت امام صادق (ع)، عصر جنبش فرهنگی و فکری و برخورد فرق و مذاهب گوناگون بود. پس از رسول خدا دیگر چنین فرصتی پیش نیامده بود تا معارف اصیل اسلامی ترویج شود، به ویژه که قانون منع حدیث و فشار حکام اموی باعث تشدید این وضع شده بود. امام صادق (ع) از فرصت ‌های گوناگونی برای دفاع از دین و حقانیت تشیع و نشر معارف صحیح اسلام استفاده می‌برد و در این بین مناظرات زیادی نیز در همین موضوعات میان ایشان و سران فرقه ‌های گوناگون انجام پذیرفت که طی آنها با استدلال‌های متین و استوار، پوچی عقاید آن‌ها و برتری اسلام ثابت می‌شد.

پس از به قدرت رسیدن عباسیان، همانطور که آن حضرت پیش بینی کرده بود فشار بر شیعیان افزایش یافت و با روی کار آمدن منصور این فشار به اوج خود رسید. امام نیز از این فشار ‌ها مستثنی نبود. این دوران، یعنی چند سال آخر عمر آن حضرت بر خلاف دوران اولیه امامتشان، دوره سختی ‌ها و انزوای دوباره آن حضرت و حرکت تشیع بود. منصور شیعیان را به شدت تحت کنترل قرار داده بود. سرانجام کار به جایی رسید که با تمام فشارها، منصور چاره‌ای ندید که امام صادق را که رهبر شیعیان بود از میان بردارد و بنابراین توسط عواملش حضرت را به شهادت رساند.

آن حضرت در سن ۶۵ سالگی در سال ۱۴۸ هجری به شهادت رسید و در قبرستان معروف بقیع در کنار مرقد پدر و جد خودش مدفون شدند. در زمینه فضایل و مکارم اخلاقی حضرت صادق روایات و وقایع بسیار زیادی نقل شده است. آن حضرت با رفتار کریمانه و خلق و خوی الهی خود بسیاری از افراد را به راه صحیح هدایت فرمود، به گونه‌ای که پیروان دیگر مکاتب و ادیان نیز زبان به مدح آن حضرت گشوده اند.

شاعران و نویسندگان شیعی ارادت خود را به تشیع و همچنین موسس مذهب شیعه نشان داده‌اند که در زیر نمونه هایی از این اشعار را می‌خوانید:

آتش در گلستان

تا گلستان نبی از جور اعدا، در گرفت
جسم و جان دوستان از شعله‌اش آذر گرفت
در سرای صادق آل نبی آتش زدند
چون خلیل آن شاه دین جا در دل آذر گرفت
نیمه شب در بزم منصورش ببردند از عناد
آنکه خورشید فروزان از رخش زیور گرفت
چون برون از خانه ی منصور شد دل پر ز خون
حضرت روح الامین دست عزا بر سر گرفت
ساخت چون منصور نا منصور مسمومش ز کین
رفت شادی از میان، غم ما سوی را بر گرفت
زد شرر بر جسم و جانش زهر کین با صد محن
شعله اش اندر جنان بر قلب پیغمبر گرفت
دین عزادارست و، مذهب شد یتیم و سوگوار
عالمی را ماتم نور دل حیدر گرفت
خون دل از دیده می افشاند با صد درد و داغ
تا سرِ او را بدامن موسی جعفر گرفت
افتخار مرثیت خوانی صفا روز نخست
در خصوص خاندان از حضرت داور گرفت

علی سهرابی تویسرکانی

*****************

عزادار

دین از تو پدیدار شده حضرت صادق
شیعه ز تو بیدار شده حضرت صادق
از مکتب تو جن و ملک علم گرفتند
انسان ز تو دیندار شده حضرت صادق
دانشگاه شیعه که وجودش همه فخر است
از توست، گوهر بار شده حضرت صادق
تا یاد کنم ظلم پر از کینه‌ی منصور
آن جا بصرم تار شده حضرت صادق
یک لحظه نیاسود مطهر گلِ جسمت
چون دم به دم آزار شده حضرت صادق
آن شب که در راز نشستی بَرِ معبود
دشمن ز تو بیزار شده حضرت صادق
آمد که تو را زخم زند بین امارت
جدّت که تو را یار شده حضرت صادق
لیکن چه گریز از غم همدردی مادر
در کوچه گرفتار شده حضرت صادق
چون فاطمه بنشست به خاک غم و غربت
افتاده به دیوار شده حضرت صادق
آمد نظرش مادر خود گفت سؤالی
او را که مددکار شده حضرت صادق؟
فطرش چو شنیدش غم تو ای گلِ زهرا
عمریست عزادار شده حضرت صادق

******************

اشک ملائک

زین ماتمی که چشم ملایک ز خون، ترست
گویا عزای صادق آل پیمبرست
یا رب چه روی داده، کزین سوگ جانگداز
خلقی پریش خاطر و، دلها پر آذرست
مُلک و مَلک به ناله و افغان و اشک و آه
چون داغدار، حضرت موسی بن جعفرست
خون می رود ز فرط غم از چشم شیعیان
زیرا که قلب عالم امکان مکدرست
منصور، شاد گشت ز قتل خدیو دین
اما به خُلد، غمزده زهرای اطهرست
او گرچه کشت خسرو دین را ولی به دهر
نامش به ننگ تا به ابد ثبت دفترست
تن در نداد بر ستم و، این کلام نغز
بر پیروان حق و عدالت مقررست:
آزاد مرد، تن به زبونی نمی دهد
مرگ از حیات در نظر مرد خوشترست
تنها نه اشکبار چشم صفا زین عزا بود
دلهای شیعیان همه از غم مکدرست

******************

دیده ها تا به ابد در غمتان گریان است

اشک روز و شب ما موهبت یزدان است

چشم عشاق شده خیره به دستان شما

صــحــن دل مُـنـتـظـر آمـدن بـاران است

لاعلاج است تب عشق شما در سر من

چقدر درد عزیزیست که بی درمان است

سهمم از مهریه ی مادرتان ناچیز است

قطره اشکیست که برچهره ی من مهمان است

حرف از مهریه و کوچه وُ آب آمده است

اصـلاً انـگار فـلـک در غـم او نـالان است

حسّ سرمای زمستان بـه دلـم رخنه نـمـود

این چه حالیست خدا در دل تابستان است؟

نـکـنـد بـاز کـسـی فـزتُ و ربّـی گـفـتـه

یا که در کوچه ی غربت بدنی لرزان است

گفت منصور تو را می کشد از بغض علی

یارب انگار فلک بر سر این پیمان است

بارالاها فــرج مـهـدی مـا را برسان

این دعا ذکر لب دائمی یاران است

اصغر چرمی

******************

اگر چه اصل و نسب از تبار اُلفت داشت
به بی وفائی این روزگار عادت داشت

دوباره سینه ی دریائی اش پر از غوغاست
که بین آن همه شاگرد باز هم تنهاست

شب و سکوت و مناجات دل نوازش بود
فضای شهر پر از عطر جانمازش بود

ز سوز اشک، تن پیرمرد می لرزید
وَ پا به پای تنش خاک سرد می لرزید

نشانه ها همه آیات شام آخر بود
که این همه به لبش ذکر وای مادر بود

سر نماز و دعا بود دوره اش کردند
چقدر مردم این قوم پست و نامردند

چقدر ساده شکستند خلوت او را
وَ زیر پای نهادند حرمت او را

طناب و این همه آدم دگر برای چیست؟
برای بردن یک پیرمرد لازم نیست

دوباره داغ مدینه خدا به خیر کند
امام و دشمن و کینه خدا به خیر کند

برو فرشته بیاور عبای آقا را
دوباره جفت نما کفش های آقا را

کسی نمی دهد این جا بها به موی سپید
که باز کار امامی به قتلگاه کشید

امام پیر پیاده نفس نفس می زد
زمین که خورد اجازه نداشت برخیزد

به روی خاک کشیدند جسم مولا را
دوباره تازه نمودند داغ زهرا را

شبانه رفت و غریبانه تا خدا پر زد
از این قفس وَ از این شهر بی صفا پر زد

دوباره باز عزا بین عرش بر پا شد
امام پیر هم از بی حرم ترین ها شد

محمد ناصری

******************

دل من باز روضه می خواند ، روضه ی غربت شقایق را

روضه ی حرمت و شکستن را ، روضه ی گریه های صادق را

روضه ای را که باز می خواهند، پر پروانه را بسوزانند

اصلاً انگار شیوه ی خصم است ، نیمه شب خانه را بسوزانند

وحشیانه هجوم آوردند ، دشمنت داشت خنده سر می داد

با طنابی که بست دست تو را ، تا کشیدند عمامه ات افتاد

نه عبایی به روی دوشت بود ، پا برهنه زِ خانه ات بردند

ای محاسن سفید شهر رسول ! خون دل اهل خانه ات خوردند

بین آن کوچه ای که باریک است چه غم گریه آوری داری

از زمین خوردن تو فهمیدم چقَدَر ارث مادری داری

ارث آن مادری که در کوچه صورتش در هجوم سیلی بود

بعد از آن ضربه، سخت پا می شد پلک هایی که شد سیاه و کبود

ولی آقا خیالتان راحت ، بین آن کوچه ظلم باطل شد

معجر مادر زمین خورده ، بین صورت وَ دست حائل شد

گرچه بردند وحشیانه تو را تازیانه نخورد همسر تو

خانه ات را اگرچه سوزاندند ، زخم خاری ندید دختر تو

گرچه بردند وحشیانه تو را خواهرت بین کوچه دیده نشد

از عقب بی هوا به پنجه ی باد ، موی طفلت دگر کشیده نشد

حمید رمی

 

 

پایان پیام/

 

 

کد خبر 288425

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha