خبرگزاری شبستان: سخن در این است که آیا پیغمبران کار خود را از درون آغاز میکنند یا از بیرون ؟ آیا اول دست به انقلاب درونی از راه تولید عقیده و ایمان و شور معنوی میزنند و مردمی را که انقلاب توحیدی فکری احساسی عاطفی یافتهاند برای توحید اجتماعی و اصلاح اجتماعی و برقراری عدل و اقامه قسط میشورانند ، یا اول با فشار آوردن روی اهرمهای مادی یعنی توجه دادن به محرومیتها و مغبونیتها و استضعاف شدگیها مردم را به حرکتمیآورند و شرک اجتماعی و تبعیض اجتماعی را از میان میبرند آنگاه در جستجوی ایمان و عقیده و اخلاق برمیآیند ؟ استاد شهید مطهری در کتاب "جامعه و تاریخ" به این سوالات اینگونه پاسخ داده است:
اندک مطالعه و توجهی به روش پیامبران و اولیای خدا نشان میدهد که پیامبران برخلاف مصلحان و یا مدعیان اصلاح بشری از فکر و عقیده و ایمان و شور معنوی و عشق الهی و تذکر به مبدأ و معاد آغاز میکنند . ترتیب سورهها و آیههای نازل شده قرآن که از چه مسائلی شروع شده و همچنین مطالعه سیره رسول اکرم که در سیزده سال مکه به چه مسائلی پرداخت و در ده سال مدینه به چه مسائلی پرداخت ، کاملا روشنگر مطلب است .
اینکه مخالفان پیامبران منطق محافظهکارانه داشتهاند امری طبیعی است . البته اگر از قرآن استنباط میشد که مخالفان پیامبران بلا استثناء چنین منطقی داشتهاند ، معلوم میشد که مخالفان پیامبران همه از طبقه برخوردار و مرفه و استثمارگر بودهاند ، ولی آنچه از قرآن استنباط میشود این است که این منطق ، منطق سردمداران مخالفان بوده است که همان ملا و مستکبرین بودهاند و آنها که به قول مارکس مالک کالاهای مادی جامعه بودهاند ، این کالای فکری را برای دیگر مردم صادر میکردهاند .
اینکه منطق پیامبران منطق تحرک و تعقل و بیاعتنایی به سنن و تقالید باشد ، باز هم طبیعی است و باید اینچنین باشد ، اما نه بدان جهت که محرومیتها و مغبونیتهای طبقاتی و استضعاف شدگیها وجدان آنها را به این شکل میساخته است و این منطق انعکاسی قهری و طبیعی از محرومیتهای آنهاست ، بلکه بدان جهت که در انسانیت ، یعنی در منطق و تعقل و عواطف و احساسات انسانی ، به رشد و کمال رسیدهاند .
بعدا خواهیم گفت که بشر به هر اندازه در انسانیت به رشد و کمال برسد از وابستگیاش به محیط طبیعی و محیط اجتماعی و شرایط مادی کاسته میشود و به وارستگی و استقلال میرسد . منطق مستقل پیامبران ایجابمیکرده که پایبند سنن و عادات و تقلید نباشند و مردم را نیز از پیروی کورکورانه از آن سنن و تقالید رهایی بخشند .
قسمت اول بحث درباره آیه استضعاف
آنچه در مورد استضعاف گفته شد نیز قابل قبول نیست . چرا ؟ برای اینکه اولا قرآن در آیات دیگر خود با صراحت تمام سرانجام و سرنوشت تاریخ را - که ضمنا بستر تکامل تاریخ را نیز توضیح میدهد - به صورت و شکل دیگر بیان کرده است و آن آیات مفاد این آیه را - بر فرض اینکه مفادش آن باشد که گفته شد - توضیح میدهد و تفسیر میکند و مشروط مینماید و ثانیا برخلاف آنچه رایج و معمول است اساسا آیه استضعاف هیچ اصل کلی بیان نکرده تا در مقام مقایسه با آیاتی که در این زمینه آمده نیازی به تفسیر و توضیح و احیانا مشروط شدن داشته باشد . این آیه مرتبط است به آیه پیش و آیه بعد از خودش .
با توجه به آن دو آیه روشن میشود که این آیه در مقام بیان اصل کلی به گونهای که به آن استدلال شده نیست . پس بحث ما درباره این آیه در دو قسمت است : در قسمت اول فرض بر این است که این آیه را از دو آیه قبل و بعدش جدا کرده و از آن یک اصل کلی تاریخی استفاده کردهایم و آن را با آیات دیگری که اصلی تاریخی برخلاف اصل مستفاد از این آیه بیان میکنند مقایسه میکنیم تا ببینیم از مجموع چه به دست میآید و در قسمت دوم بحث در این است که این آیه اساسا در مقام بیان اصل کلی تاریخی به گونهای که به آن استدلال شده نیست .
اما قسمت اول : در آیاتی چند از قرآن سرانجام و سرنوشت تاریخ و ضمنا مسیر و بستر تکامل تاریخ به صورت پیروزی ایمان بر بیایمانی ، پیروزی تقوا بر بیبندوباری ، پیروزی صلاح بر فساد ، پیروزی عمل صالح و خداپسند بر عمل ناشایسته بیان شده است .
در سوره نور آیه 55 کسانی که به آنها وعده و نوید پیروزی نهایی و خلافت و وراثت زمین داده شده مؤمنان شایسته کارند . در این آیه برخلاف آیه استضعاف که بر استضعاف شدگی و محرومیت و مظلومیت تکیه شده است .
بر خصلتی ایدئولوژیکی و دیگر اخلاقی و رفتاری تکیه شده است ، و در حقیقت ، پیروزی و سلطه نهایی نوعی عقیده و نوعی ایمان و نوعی رفتار را اعلام میدارد . به عبارت دیگر ، در این آیه پیروزی انسان به ایمان رسیده و حقیقت دریافته و راست کردار اعلام شده است و آنچه در این پیروزی نوید داده شده یکی استخلاف است ، یعنی تصاحب قدرت و کوتاه کردن دست قدرتهای پیشین ، و دیگر استقرار دین یعنی تحقق یافتن همه ارزشهای اخلاقی و اجتماعی اسلام از عدل ، عفاف ، تقوا ، شجاعت ، ایثار ، محبت ، عبادت ، اخلاص ، تزکیه نفس ، و غیره ، سوم نفی هرگونه شرک در عبادت یا طاعت .
در سوره اعراف آیه 128 نیز چنین آمده است :
موسی به مردم خود گفت : از خداوند استعانت بجویید و شکیبا باشید ، همانا زمین ملک خداست ، به هر کس از بندگان خود بخواهد وراثت آن را واگذار میکند و ( اما ) عاقبت و پایان از آن متقیان است .
یعنی سنت الهی این است که در نهایت امر ، متقیان وارث زمین خواهند بود .
در سوره انبیاء آیه 105 میفرماید :
در زبور ، پس از آنکه یک بار دیگر ( در کتابی دیگر ) یادآوری کرده بودیم نوشتیم که وراثت زمین به بندگان شایسته کار من خواهد رسید .
بررسی مفاد آیه استضعاف و استخلاف
در این زمینه آیات دیگر نیز هست . اکنون چه بکنیم ؟ مفاد آیه استضعاف را بگیریم و یا مفاد آیه استخلاف و
چند آیه دیگر را ؟ آیا میتوانیم بگوییم این دو تیپ آیات گرچه بر حسب ظاهر دو مفاد دارند ولی یک حقیقت را میگویند به این بیان که مستضعفان همان مؤمنان و صالحان و متقیاناند و برعکس ، استضعاف عنوان اجتماعی و
طبقاتی آنهاست و ایمان و عمل و صلاح و تقوا عنوان ایدئولوژیکی آنهاست ؟
البته نه ، زیرا : اولا در پیش ثابت کردیم که نظریه تطابق عناوین به اصطلاح روبنایی ایمان و صلاح و تقوا با عناوین به اصطلاح زیربنایی استضعاف شدگی و محرومیت و غارت شدگی ، از نظر قرآن صحیح نیست . از نظر قرآن ممکن است گروههایی مؤمن باشند و مستضعف نباشند و ممکن است مستضعف باشند و مؤمن نباشند و قرآن هر دو گروه را معرفی کرده است . البته همانطور که سابقا هم اشاره کردیم در یک جامعه طبقاتی ، آنگاه که یک ایدئولوژی توحیدی مبنی بر ارزشهای خدایی عدل و ایثار و احسان عرضه میشود ، بدیهی است که اکثریت پیروان آن را مستضعفان تشکیل میدهند ، زیرا موانعی که در راه فطرت طبقه مخالف هست در آنها نیست ، ولی هیچ گاه طبقه مؤمن منحصر به طبقه مستضعف نیست . ثانیا هر کدام از این دو آیه دو مکانیسم مختلف از تاریخ ارائه میدهند.
آیه استضعاف بستر و مسیر تاریخ را جنگ طبقاتی معرفی میکند و مکانیسم حرکت را فشار وارده از ناحیه استضعافگران و روحیه با لذات ارتجاعی آن طبقه و روحیه انقلابی استثمار شدگان به دلیل استثمار شدگی بیان میکند که البته نتیجه نهاییاش پیروزی طبقه استضعاف شده است ، خواه از ایمان و عمل صالح به مفهوم قرآنی بهرهمند باشد یا نباشد وفیالمثل شامل مردم استثمار شده ویتنام و کامبوج و غیره هم هست و اگر از وجهه الهی بخواهیم مفاد آیه را توضیح دهیم باید بگوئیم این آیه میخواهد اصل حمایت حق از مظلوم که در قرآن آمده است ( « و لا تحسبن الله غافلا عما یعمل الظالمون ») یعنی عدل الهی را توضیح دهد و آنچه به مفاد آیه استضعاف از وراثت و امامت ظاهر شده و خواهد شد مظهر " عدل الهی " است .
اما آیه استخلاف و آیات مشابه آن از نظر جریان طبیعی ، مکانیسم دیگری از تاریخ ارائه میدهد و از وجهه الهی ، اصلی شاملتر و جامعتر از اصل عدل الهی که شامل عدل الهی نیز میشود بیان میکند . آن مکانیسمی که این آیه و آیات مشابه ارائه میدهد این است که در میان انواع مبارزاتی که در جهان وجود و ماهیت مادی و منفعتی داشته است مبارزهای " لله وفی الله " و ارزشخواهانه و مقدس و مبرا از منفعت جوییها و انگیزههای مادی که پیامبران و به دنبال آنها مؤمنان آن را رهبری میکردهاند بوده است و بشریت را در ناحیه تمدن انسانی این مبارزات پیش برده است . تنها این مبارزات است که شایسته است نام " جنگ حق با باطل " به آنها داده شود و این مبارزات بوده است که تاریخ را از نظر انسانیت و معنویتهای انسانی به پیش رانده است .
نیروی محرک اصلی این مبارزه فشار طبقه دیگر نبوده است ، بلکه همان عامل غریزی و فطری گرایش به حقیقت و شناخت نظام وجود چنانکه هست و گرایش به عدالت یعنی ساختن جامعه چنانکه باید ، بوده است . احساس محرومیتها و مغبونیتها نبوده که بشر را به پیش رانده است ، بلکه احساس فطری کمال جویی بوده که بشر را به پیش رانده است .
استعدادهای حیوانی انسان در انجام تاریخ همان است که در آغاز بوده است ، رشد و نمو علاوهای در طول تاریخ نصیبش نشده و نمیشود ، ولی استعدادهای انسانی انسان تدریجا شکوفاتر میشود تا آنجا که در آینده بیش از آنچه هست خود را از قیود مادی و اقتصادی میرهاند و به عقیده و ایمان میگراید . آن بستری که تاریخ در آن بستر رشد کرده و تکامل یافته ، مبارزات مادی و منفعتی و طبقاتی نیست ، بلکه مبارزات ایدئولوژیکی ، خدایی و ایمانی است . این است مکانیسم طبیعی تکامل انسان و پیروزی نهایی پاکان و صالحان و مجاهدان راه حق .
و اما وجهه الهی این پیروزی . از نظر وجهه الهی آنچه در طول تاریخ جریان پیدا میکند و تکامل مییابد و در سرانجام تاریخ به نهایت خود میرسد ، ظهور و تجلی [ ( ربوبیت " و " رحمت " الهی است که اقتضا میکند تکامل موجودات را ، نه صرفا عدل الهی که اقتضا میکند " جبران " را .
به عبارت دیگر ، آنچه نوید داده شده بروز و ظهور ربوبیت ، رحیمیت و اکرمیت خداوند است نه صرفا بروز جباریت و منتقمیت الهی .
پس میبینیم که آیه استضعاف و آیه استخلاف ( و آیات مشابه ) هر کدام منطق خاصی دارد ، چه ، از نظر طبقهای که پیروز میگردد و از نظر بستری که تاریخ طی میکند تا به آن پیروزی میرسد و از نظر مکانیسم یعنی عامل طبیعی حرکت تاریخ و از نظر وجهه الهی یعنی مظهریت اسماء الهی ، هر کدام منطق ویژهای دارد ، و ضمنا روشن شد که آیه استخلاف از نظر نتایجی که ارائه میدهد جامعتر است . آنچه بشر طبق آیه استضعاف به دست میآورد جزئی بلکه جزء کوچکی است از آنچه طبق آیه استخلاف به دست میآورد ارزشی که آیه استضعاف ارائه میدهد . یعنی دفع ظلم از مظلوم و به عبارت دیگر ، حمایت خداوند از مظلومان ، جزئی است از ارزشهایی که آیه استخلاف ارائه میدهد .
قسمت دوم بحث درباره آیه استضعاف :
حقیقت این است که آیه استضعاف به هیچ وجه درصدد بیان اصل کلی نیست و در نتیجه نه بستر تاریخ را توضیح میدهد و نه درباره مکانیسم تاریخی اشارهای دارد و نه پیروزی نهایی تاریخ را از آن مستضعفان از آن جهت که مستضعفاند میداند . این اشتباه که فرض شده این آیه یک اصل کلی را بیان میکند از آنجا پیدا شده که این آیه را که مرتبط و پیوسته به آیه قبل و آیه بعد است از آنها جدا کرده و " الذین " را ( الذین استضعفوا ) مفید عموم و استغراق گرفتهاند و آنگاه از آن اصلی استنباط کردهاند که با اصل مستفاد از آیه استخلاف معارض درمیآید . اینک مجموع سه آیه :
"ان فرعون علا فی الارض و جعل أهلها شیعا یستضعف طائفة منهم یذبح أبنائهم و یستحیی نسائهم انه کان من المفسدین 0 و نرید أن نمن علی الذین استضعفوا فی الارض و نجعلهم أئمة »²و نجعلهم الوارثین 0 و نمکن لهم فی الارض و نری فرعون و هامان و جنودهما منهم ما کانوا یحذرون"
این سه آیه به یکدیگر مرتبط اند و مجموعا یک مطلب را بیان میکنند . معنی مرتبط سه آیه اینست :
فرعون در زمین برتری جویی کرد و مردم زمین را فرقه فرقه کرد ، گروهی از آنان را ذلیل و ضعیف میساخت ، پسران آنها را سر میبرید و ( تنها ) دخترانشان را باقی میگذاشت . او از مفسدان بود . و حال آنکه ما اراده میکردیم که بر همان استضعاف شدگان از ناحیه فرعون منت نهیم و آنان را پیشوایان و وارثان قرار دهیم و آنان را در زمین مستقر سازیم و به دست آنان به فرعون و ( وزیرش ) هامان آن را نشان دهیم که از آن حذر میکردند.
میبینیم که جمله " « و نمکن لهم فی الارض » " و جمله " « و نری فرعون و هامان ». . . " از آیه سوم ، عطف است به جمله "أن نمن "از آیه دوم و متمم مفاد آن است و بنابراین این دو آیه را نمیتوان از یکدیگر مجزا ساخت . از طرف دیگر میبینیم محتوای جمله دوم از آیه سوم یعنی جمله " « و نری فرعون وهامان ». . . " مربوط است به محتوای آیه اول ، و سرنوشت فرعون را که در آیه اول جباریتهایش مطرح شده است مطرح کرده است ، پس آیه سوم را از آیه اول نمیتوان ج دا کرد و چون آیه سوم عطف به آیه دوم و متمم آن است ، آیه دوم را نیز از آیه اول نمیتوان جدا کرد . اگر آیه سوم نبود یا در آیه سوم سرنوشت فرعون و هامان مطرح نشده بود ، ممکن بود آیه دوم را از آیه اول جدا کنیم و مستقل بگیریم و از آن یک اصل کلی استفاده کنیم ، اما پیوند جداناشدنی این سه آیه به یکدیگر مانع استفاده یک اصل کلی است .
آنچه استفاده میشود این است که فرعون برتری جویی و تفرقهاندازی و استضعافگری و فرزندکشی میکرد ، در حالی که در همان وقت اراده ما بر آن قرار داشت که بر همان مردم تحقیر شده و مظلوم و محروم منت نهیم و آنها را پیشوایان و وارثان قرار دهیم ، پس " الذین " در آیه اشاره به " معهود " است نه عام استغراقی .
بعلاوه نکته دیگری در آیه هست و آن اینکه جمله " و نجعلهم أئمة ." عطف شده بر جمله "أن نمن. . . " که مفادش این است : بر آنها منت نهیم و آنها را چنین و چنان قرار دهیم ، نفرموده است " بأن نجعلهم . . . " . که مفادش این بود : منتی که بر آنها نهادیم عینا همان اعطای امامت و وراثت بود چنانکه معمولا این گونه تفسیر میشود . مفاد این است که اراده ما این بود که بر آن مستضعفان از راه فرستادن پیامبر و کتاب آسمانی ( موسی و تورات ) و تعلیم و تربیت دینی و تولید اعتقاد توحیدی منت نهیم و آنها را اهل ایمان و صلاح قرار دهیم و در نتیجه آنها را امامان و وارثان زمین ( زمین خودشان ) قرار دهیم . پس آیه میخواهد بگوید : " و نرید أن نمن علی الذین استضعفوا ( بموسی و الکتاب الذی ننزله علی موسی ) و نجعلهم أئمة . . . " . علیهذا مفاد آیه استضعاف هر چند خاص است عینا مفاد آیه استخلاف است ، یعنی مصداقی از مصادیق آن آیه را بیان میکند .
قطع نظر از اینکه عطف جمله " « و نجعلهم أئمة ». . . " . بر جمله " « أن نمن »" چنین حکم میکند ، اساسا نمیتوان احتمال داد که آیه میخواهد بگوید بنیاسرائیل به دلیل اینکه مستضعف بودند به امامت و وراثت میرسیدند ، خواه موسی به عنوان پیامبر ظهور میکرد و خواه نمیکرد ، خواه تعالیم آسمانی موسی آمده بود و خواه نیامده بود ، خواه آنها به آن تعالیم آسمانی گرویده بودند و خواه نگرویده بودند . ممکن است طرفداران نظریه مادیت تاریخ از نظر اسلام ، مطلب دیگری مطرح کنند و آن اینکه فرهنگ اسلامی از نظر روح و معنی ، یا فرهنگ طبقه مستضعف است و یا فرهنگ طبقه استضعافگر و یا فرهنگ جامع .
اگر فرهنگ اسلامی فرهنگ طبقه مستضعف است پس ناچار باید رنگ طبقه خودش را داشته باشد ، مخاطبش ، رسالتش ، جهتگیریاش همه بر محور مستضعف دور بزند و اگر فرهنگ اسلامی فرهنگ طبقه استضعافگر باشد آنچنانکه ضداسلامها مدعی هستند ، علاوه بر آنکه رنگ طبقاتی خواهد داشت و بر محور یک طبقه خواهد گشت فرهنگی ارتجاعی و ضد بشری خواهد بود و بالضروره خدایی نخواهد بود .
هیچ مسلمانی چنین نظریهای را نمیپذیرد و بعلاوه سراپای این فرهنگ برخلاف آن شهادت میدهد . باقی میماند که بگوییم فرهنگ اسلامی فرهنگ جامع است .فرهنگ جامع یعنی فرهنگ بیطرف ، فرهنگ بیتفاوت ، فرهنگ بیمسؤولیت ، فرهنگ نامتعهد ، فرهنگ اعتزالی که میخواهد کار خدا را به خدا و کار قیصر را به قیصر واگذارد ، فرهنگی که میخواهد میان آب و آتش ، میان مظلوم و ظالم ، میان استثمارگر و استثمار شده آشتی دهد و همه را زیر یک سقف گرد آورد ، فرهنگی که شعارش این است که نه سیخ بسوزد و نه کباب .
یادآور می شود: جامعه و تاریخ جلد پنجم از مجموعه ” مقدمهای بر جهان بینی اسلامی ” به قلم متفکر شهید استاد مرتضی مطهری میباشد و میتوان آن را آخرین اثر نگارشی استاد دانست . در زمان شهادت آن بزرگوار ، این کتاب آماده حروفچینی بود و کار چاپ و نشر اولین چاپ آن پس از شهادت استاد انجام گرفت .
پایان پیام/
نظر شما