تعجب ‌آمریکایی‌ها از رمان‌خوانی رهبر انقلاب

خبرگزاری شبستان: توی امریکا، وقتی به آمریکایی‌ها می‌گفتم رهبر سیاسی ایران، ژان کریستف و دن آرام و رومن رولان و جنگ و صلح می‌خواند، باور نمی‌کردند. می‌گفتند مگر آخوندها از این چیزها می‌خوانند؟

به گزارش سرویس دیگر رسانه‌های خبرگزاری شبستان به نقل از فارس، سال گذشته ماهنامه داستان در شماره سوم خود، گفت‌وگویی با سیدمحمود گلابدره‌ای منتشر کرده بود که روایت زندگی این نویسنده از زبان خودش است و ناگفته‌ها و ناشنیده‌های بسیاری دارد. در این بخش تکه‌های جالبی از روایت‌های گلابدره‌ای در آمریکا، برخوردش با نویسندگان روشنفکر و فراری و کلاس‌های قصه نویسی‌اش را می‌آوریم:

**تو همان میبدی والا حضرت اشرف! هستی؟

مجله جوانان ذکایی که در آمریکا می آمد نقد یک خانم را چاپ کرده بود بر رمان «دال» که من نوشته‌ام. ذکائی یک نسخه از این شماره مجله را برای به سوئد فرستاد. تلفن کرد گفت دوست داری بیای آمریکا؟ برایت دعوت نامه می‌فرستم . دیدم اگر ذکایی «جوانان» قبل از انقلاب مرا دعوت کند، برایم خوب نیست.

با او نرفتم. ولی وقتی رسیدم آمریکا، آمد دنبالم. توی ماشین حرف می‌زد که کی آمدی کجا می‌روی و از این حرف‌ها. رادیوی ماشین روشن بود.

رادیو آمریکا گفت: سرانجام محمود گلابدره‌ای هم از رژیم جلاد جمهوری اسلامی گریخت و به آمریکا آمد.

گفتم ذکایی تو به اینها گفتی من آمدم؟ گفت به خدا تقصیر من نیست. همه فهمیده‌اند و باید مصاحبه کنی و حرف بزنی. قرار شد مصاحبه کنیم. روی آنتن زنده رادیو گفتم: «تو همان علیرضا میبدی هستی که پیش والا حضرت اشرف پهلوی بودی و براش مجله در می‌آوردی؟»

قطع کرد. میبدی توی آمریکا گفته بود: من چریک فدایی بودم در سیاهکل تیر خوردم و فرار کردم» حالا او شده قهرمان ایرانی‌ها که آنجا هستند.

**آقای نویسنده مردمی!

محمود دولت آبادی، یک قصه درباره انقلاب یا 8 سال جنگ این مردم ننوشته است. آقای نویسنده مردمی! تو که این همه کتاب نوشته‌ای، خب یک صفحه هم درباره ماجراهای جنگ بنویس. 2 صفحه ای درباره صدام بنویس که به سرزمین تو حمله کرده. این یک نویسنده است!

**رهبری که رمان می‌خواند

توی آمریکا، وقتی به آمریکائی‌ها می‌گفتم رهبر سیاسی ایران، ژان کریستف و دن آرام و رومن رولان و جنگ و صلح می‌خواند، باور نمی‌کردند. می‌گفتند مگر آخوندها از این چیزها می‌خوانند؟ می‌دانستند دروغ نمی‌گویم. می‌پرسیدند واقعا؟ می‌گفتم بله. ولی فضای روشنفکری در ایران چنان است که نمی‌توانند به این آدم که از همه فرهنگی‌تر و با مطالعه‌تر است، افتخار کنند. آدمی که این همه کتاب خوانده و به اتفاق های فرهنگی دقت دارد.

* در کلاس‌های داستان نویسی مجبورشان می‌کردم با مداد بنویسند

اولین بار در فرهنگسرای جوان سال 81 داشتم می‌رفتم کلاس داستان نویسی. 50-60 نفر می‌آمدند سر کلاس. کاکایی و قزوه هم کلاس شعر داشتند. جلسه اول گفتم من محمود گلابدره‌ای‌ام و می‌خواهم چکیده آنچه می‌دانم به شما بگویم.

ساعت یک بعدازظهر کلاس شروع می‌شد. آژانس می‌آمد دنبالم. آن زمان توی غار دارآباد بودم. از دم غار سوار می‌شدم، از دارآباد تا فرهنگسرای جوان. سر ساعت کلاس شروع می‌شد. بعد در را می‌بستم و کسی را راه نمی‌دادم. از جلسه اول مجبورشان می‌کردم بنویسند. با مداد، نه با خودکار. می‌گفتم چه یک خط، چه یک صفحه، چه 5 هزار صفحه.

بنویسید چه طور پایتان به اینجا کشیده شده و از کجا آمده‌اید. هر کس می‌آمد، می‌گفتم اسم 5 نویسنده ایرانی را بگو. بعضی‌ها اسم یک نویسنده را هم به زور می‌گفتند. اگر طرف نویسنده‌ها را می‌شناخت و می‌گفت، می‌پرسیدم کدام کتابش را خوانده‌ای؟ هر جلسه که می‌آمدند، باید یک قصه می‌آوردند. می‌خواندند و بقیه درباره قصه حرف می‌زدند.

**آئین قصه نویسی/ تو آمریکا به همه می‌گفتم بگویید «اذا زلزلت الارض زلزال‌ها»

نه. راهش همین است. می‌گفتم سفرنامه ناصر خسرو و کشف الاسرار را بخوانید. می‌گفتم همه با هم بگویید «اذا زلزلت الارض زلزال‌ها». همه با هم می‌گفتند و آهنگ آیه توی کلاس می‌افتاد. بعد می‌گفتم چه حسی دارید. گیر می‌کردند. توی امریکا می‌رفتم روی سن، می‌گفتم می‌دانید من از کجا آمده‌ام؟ می‌گفتم از ایران. بعد می‌گفتم یک جمله به زبان اجدادم می‌گویم، خودتان معنی‌اش را می‌فهمید. به زبان فارسی نه، که زبان مادرم است. به زبان پدری.

می‌گفتم بعد از من تکرار کنید و بگویید چه حسی دارید. داد می‌زدم «اذا زلزلت الارض زلزال‌ها» و چند بار تکرار می‌کردم. طرف می‌گفت «YOU ARE TALKING ABOUT EARTH QUICK». درباره زمین لرزه حرف می‌زنی.

این‌ها را به چه کسی بگویم؟ به تلویزیون؟ می‌گفتم بله، این یک آیه قرآن است. حالا توی این کلاس‌ها هم همین کار را می‌کردم. چند بار آیه را تکرار می‌کردیم تا بچه‌ها آهنگ نثر را درست یاد بگیرند.

پایان پیام/
 

کد خبر 281442

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha