آیا فلسفه بهانه ای بود تا مردم را از رجوع به اهل بیت(ع) بازدارد؟

آیت الله طباطبایی معتقدند که ترجمه فلسفه یونان به منظور بستن در خانه اهل بیت(ع) بوده است ولی این منظور ناموجه حکومت‌های وقت و سوء استفاده‌شان از ترجمه و ترویج الهیات ما را از بحث‌های الهیات مستغنی نمی‌کند.

خبرگزاری شبستان: س1. آیا فلسفه یونان (الهیات) که چند قرن بعد از بعثت نبی اکرم (ص) در اثر ترجمه کتب یونانی به عربی وارد جامعه مسلمین شد، تنها برای این منظور بود که مسلمین با علوم خارج از کشور خود آشنا شوند و یا اینکه بهانه‌ای بود تا مردم را از از رجوع به اهل بیت وحی باز دارند؟

 

ج1. در قرون دوم و سوم هجری نه تنها الهیات از یونانی به عربی ترجمه شده بلکه علوم زیادی از قبیل منطق، علوم طبیعی، علوم ریاضی و طب و غیر آنها از یونانی و سریانی و زبان‌های دیگر به عربی ترجمه شده، پس در حالی که در قرن اول هجری به حکم خلفای وقت نوشتن غیر قرآن، حتی نوشتن حدیث و نوشتن تفسیر اکیدا قدغن بود، طبق آنچه تاریخ ضبط نموده، کتب بسیاری (علی ماببالی نزدیک به دویست کتاب) از انواع و اقسام علومی که در دنیای آن روز دایر بوده ترجمه شده است و ظاهر حال این است که این عمل به منظور تحکیم مبانی ملیت اسلامی و فعلیت دادن به هدف‌های دین بوده، چنانکه قرآن کریم تأکید زیادی در تعقل و تفکر در همه شئون آفرینش و خصوصیات وجود آسمان و زمین و انسان و حیوان و غیره دارد و به موجب آن مسلمین باید به انواع علوم اشتغال ورزند.

 

در عین حال، حکومت‌های معاصر با ائمه هدی نظر به اینکه از آن حضرات دور بودند، از هر جریان و از هر راه ممکن، برای کوبیدن آن حضرات (ع) و بازداشتن مردم از مراجعه به ایشان و بهره‌مندی از علوم‌شان استفاده می‌کردند، می‌توان گفت که ترجمه الهیات به منظور بستن در خانه اهل بیت (ع) بوده است ولی آیا این منظور ناموجه حکومت‌های وقت و سوء استفاده‌شان از ترجمه و ترویج الهیات ما را از بحث‌های الهیات مستغنی می‌کند و موجب این می‌شود که از اشتغال به آنها اجتناب و خودداری کنیم؟

 

متن الهیات مجموعه بخش‌‌هایی است عقلی محض که نتیجه آنها اثبات صانع و اثبات وجوب وجود، وحدانیت و سایر صفات کمال او و لوازم وجود او از نبوت و معاد می‌باشد و اینها مسایلی هستند که به نام اصول دین که ابتدائا باید از راه عقل اثبات شوند تا ثبوت و حجیت تفاصیل کتاب و سنت تآمین شود وگرنه احتجاج و استدلال به حجیت کتاب و سنت از خود کتاب و سنت احتجاجی است دوری و باطل، حتی مسایلی که از اصول دین مانند وجود خدا و وحدانیت و ربوبیت وی در کتاب و سنت وارد شده است به همه آنها از راه عقل استدلال شده است.
 

***

س2. آیا فلسفه یونان (الهیات) آنچه همراه داشت در متن اسلام و فرمایشات معصومین (ع) است یا خیر؟ چنانچه آن مطالب موجود است، پس چه حاجتی به فلسفه می‌باشد و اگر وجود ندارد، پس معلوم می‌شود فلسفه یونانی باعث شد که معارف اسلامی تکمیل شود؟!

 

ج2. بیانات دینی و محتویات کتاب و سنت همه معارف اعتقادی و عملی را اجملا یا تفصیلا دارد ولی نظر به اینکه خطابات دینی به همه مردم جهان، اعم از عالم و جاهل و تندفهم و کندفهم چه شهری و بادیه‌نشین و مرد و زن متوجه است با زبانی وارد شده که هر فهم با اختلافی که در میان‌شان هست هر کدام به اندازه ظرفیت خود بهره‌مند شود. در این صورت تردید نیست اگر بخواهیم از همین معارف در سطح عالی بحث کرده و مطالبی که فهم آنها مخصوص افهام عالیه می‌باشد، بدست آورده استخراج کنیم از ترتیب مطالب و تنظیم مسایل و وضع یک سلسله اصطلاحات چاره و گریزی نداریم.

 

پس موجود بودن مسایل و معارف الهیات در متن کتاب و سنت، از وضع علمی مخصوص به همین مسایل در سطح عالی مغنی نخواهد بود، چنانکه در علوم دیگر نیز وضع به همین قرار است، مثلا علم کلام علمی است که مسایل آن در کتاب و سنت موجود است، در عین حال جداگانه و مستقلا تنظیم گردیده و مجرد بودن این مسایل در کتاب و سنت مغنی از آن نشده است.

و اینکه در سؤال گفته شده اگر بعضی از مسایل الهیات در متن کتاب و سنت موجود نباشد معلوم می‌شود که فلسفه یونان معارف اسلامی را تکمیل می‌کند یعنی اسلام ناقص است و نواقص آن را فلسفه رفع می‌کند، اشتباه است. به گواهی اینکه ما از معارف حقیقیه اسلامی حتی یک مسئله بدون استمداد از منطق نمی‌توانیم اثبات کنیم، در حالی که در متن کتاب و سنت مسایل منطقی ذکر نشده و همچنین در مسایل فرعی دین (احکام) حتی یک مسئله را بدون به کار انداختن علم اصول، نمی‌توان استنباط نمود، با اینکه در متن کتاب و سنت از این علم پهناور خبری نیست. منطق نسبت به مسایل معارف و علم اصول نسبت به مسایل فقهی، طریق هستند و طریق غیر از تکمیل است.
 

***

 س3. قرن‌ها بعد در اثر کوشش پایدار شیعه، فلسفه به اوج خود رسید (یعنی زمان مرحوم صدرالمتألهین شیرازی) آیا آنچه را که مرحوم ملاصدرا در اسفار و سایر کتب خود آورده، می‌توان از متون آیات و اخبار استنتاج کرد یا اینکه فقط می‌توان آیات و اخبار را بر آن منطبق نمود؟

 

ج3. اینکه می‌گوییم فلسفه به اوج خود رسید معنی‌اش این است که بحث‌های فلسفی اخیر با مقایسه بحث‌های گذشتگان در یک سطحی بسیار عالی که مناسب معارف حقیقیه است قرار گرفته نه این است که محتویات کتب حکمت، مانند اسفار و منظومه و نظایر آنها متن واقع و وحی منزل و مصون از هر اشتباه و خطایی می‌باشند، نه بلکه کتب مزبور چنانکه صواب دارند ممکن است خطا نیز داشته باشند و متبع در هر حال برهان است نه شخصیت صاحبان سخن.

 

***

س4. اگر هیچ فرق بین فلسفه (الهیات) با روایات و آیات نیست، جز اختلاف تعبیر، پس آنچه که پروردگار متعال و ائمه معصومین (ع) از جهت تعبیر آورده‌اند، اتم و اکمل است و اگر بهتر از آن یافت می‌شد، می‌فرمودند، به این لحاظ چه حاجتی به تعبیرهای فلاسفه و حکما می‌باشد؟

 

ج4. اگر بگوییم هیچ فرقی میان فلسفه و آیات و روایات نیست جز اختلاف تعبیر، منظور (چنانکه در پاسخ دوم گفته شد) این است که معارف حقیقیه که کتاب و سنت مشتمل بر آنها است و با زبان ساده و عمومی بیان شده همان معارف حقیقیه است که از راه بحث‌های عقلی بدست می‌آید و با زبان فنی و اصطلاحات علمی بیان شده و فرق این دو مرحله همان فرق زبان عمومی ساده و زبان خصوصی فنی است، نه اینکه بیانات دینی فصیح‌تر و بلیغ‌تر است.

 

***

س5. روایاتی که در خصوص ذم اهل فلسفه به ویژه در دوره آخرالزمان وارد شده است که در کتب حدیث از قبیل بحارالانوار، حدیقه الشیعه مسطور می‌باشد، متوجه چه کسانی می‌شود و منظور از این احادیث چیست؟

 

ج5. دو سه روایتی که در بعضی از کتب در ذم اهل فلسفه در آخرالزمان نقل شده، بر تقدیر صحت، متضمن ذم اهل فلسفه است نه خود فلسفه، چنانکه روایاتی نیز در ذم فقهای آخرالزمان وارد شده و متضمن ذم فقها است نه فقه اسلامی و همچنین روایاتی نیز در ذم اهل اسلام و اهل قرآن در آخرالزمان وارد شده (لایبقی من الاسلام الا اسمه و من القرآن الارسمه) و متوجه ذم خود اسلام و خود قرآن نیست.

 

و اگر این روایت‌ها که خبر واحد ظنی می‌باشند در خود فلسفه بود و مسایل فلسفی (چنانکه در جواب سؤال دوم گذشت) مضمونا همان مسایلی است که در کتاب و سنت وارد شده این قدح عینا قدح در کتاب و سنت بود که این مسایل را با استدلال آزاد بدون تعبید و تسلیم مشتمل شده است. اصولا چگونه متصور است که یک خبر ظنی در برابر برهان قطعی یقینی قد علم کرده و ابطالش کند؟
 

***

س6. نظر به اینکه در زمان امیرمؤمنان (ع) شیعیان آن حضرت از نظر عکس‌العمل اجتماعی بر دو گروه تقسیم شدند، اول: آنهایی که از جار و جنجال‌ها و غوغای اجتماع و کشمکش‌های دوران به دور و فقط با صلاح خویش و تهذیب نفس پرداختند (مانند اویس قرنی، کمیل و غیره) تا اینکه در رکاب آن حضرت شهید شدند و با اینکه به دست دیگری به قتل رسیده و یا بالاخره از دنیا رفتند.

دوم: گروه دوم آن کسانی که بر عکس طائفه اولی در گیرودارهای اجتماع وارد شده و همه جا مشغول فعالیت بودند مانند مالک اشتر و غیره.

این دو جبهه در قرون اخیر بهتر نمایان است. از گروه اول مرحوم حاج ملاحسینعلی همدانی و تلامیذ خاصش و از گروه دوم مرحوم آقا شیخ محمدحسین کاشف الغطاء و سید شرف‌الدین جبل عاملی و غیره را می‌توان نام برد.

 

با توجه به اینکه در مورد اشخاص نظری نیست و فقط طرح این سؤال بدین جهت است که آیا تهذیب اخلاق در متن جامعه است و یا اینکه احتیاج به عزلت و تنهایی دارد و کدام یک از این دو روش مورد توجه اسلام و پیشوایان بوده و در راه پیشبرد اهداف عالیه اسلام مؤثرتر است؟

 

ج6. آنچه از لابه‌لای کتاب و سنت دستگیر می‌شود این است که اسلام کمال خداشناسی و خلوص بندگی می‌خواهد، به طوری که انسان به غیر خدا عزاسمه تعلق (هیچ‌گونه تعلق) نداشته باشد از این استکمال هر چه میسور است مطلوب است. کم یا زیاد "اتقوالله حق تقاته" و "ففروا الی الله جمیعا ایها المؤمنون".

جز اینکه اسلام دینی است اجتماعی که رهبانیت و عزلت را الغاء نموده کسانی که به تهذیب نفس و تکمیل ایمان و خداشناسی مشغول هستند کمال را در متن اجتماع با مشارکت با دیگران باید بدست آورند. تربیت‌شدگان ائمه هدی (ع) نیز در صدر اسلام همین رویه را داشته‌اند. سلمان که درجه دهم ایمان را داشت در مداین حکومت می‌کرد و اویس قرنی که ضرب‌المثل کمال و تقوی بود، در جنگ صفین شرکت کرد و در رکاب امیرالمؤمنین (ع) شهید شد.

 

پی نوشت:

برگرفته از جلد دوم کتاب بررسی های اسلامی با عنوان "انسان و نیازمندیهای انسان معاصر"

تالیف استاد علامه سید محمد حسین طباطبائی، به کوشش سید هادی خسروشاهی

 

پایان پیام/
 

کد خبر 27366

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha