به گزارش خبرنگار خبرگزاری شبستان، دکتر غلامحسین ابراهیمی دینانی، عضو هیئت علمی موسسه پژوهشی حکمت و فلسفه ایران، در آخرین جلسه از سلسله نشست های فلسفی موسسه حکمت و فلسفه ایران، با موضوع "اصالت عقل در فلسفه" به سخنرانی پرداخت.
وی سخنانش را با طرح این دو پرسش که "بین نفهمدین هستی و فهمیدن نیستی چه فرقی هست؟" و "آیا می شود فکر کردن و اندیشیدن را آموخت و آموزش داد؟" آغاز کرد و رویکرد سخنرانی خود را رسیدن به طرح اصالت عقل در فلسفه از ورای پاسخ به این دو پرسش دانست.
استاد برجسته دانشگاه های ایران، در تبیین پرسش دوم، با طرح اینکه اندیشه ها را می توان آموزش داد، افزود: شاید حتی بتوان تصور کرد که می توان کسی را به فکر کردن عادت داد، اما آیا عادت کردن و شرطی شدن، همان تفکر اصیل است؟
وی بر این باور است که آموزش فکر کردن سخت است و شاید اصلا نتوان آن را آموزش داد و در همین باره افزود: اما هر فکر کردنی تفکر فلسفی نیست، چرا که همه فکر می کنند، اما نمی توان گفت که همه فیلسوف اند.
مولف کتاب "ابن رشد در حکمت مشاء" با طرح سوال سومی مبنی بر اینکه "فلسفه که با اندیشه سروکار دارد، چه مشکلی را از سر راه مردم برداشته است؟" ادامه داد: آیا اصلا وظیفه فلسفه رفع مشکلات روزمره است و یا وظیفه دیگری پیش روی دارد؟
وی با رد این نظر که وظیفه فلسفه حل مشکلات روزمره بشر باشد، افزود: فیلسوف نمی تواند روزمرگی مردم را حل کند، بلکه فلاسفه به مسایل بنیادین بشر می پردازند و هماره خود را هستی شناس و وجود شناس معرفی کرده اند.
مولف کتاب "عقلانیت و معنویت" در ادامه تبیین خود از موضوع و دلمشغولی فلسفه، اظهار داشت: فیزیکدان، هستی شناس نیست، بلکه موضوع خاص خود را دارد و موجود شناسی می کند. اقتصاد دان، جامعه شناس، طبیب و هر اندیشمند و عالم دیگری بر روی موجودی از موجودات مطالعه و تحقیق دارند.
وی از آنچه که تاکنون گفته بود، به سوال اول خود بازگشت و با این ادعا که با این تفاسیر کسی نیستی شناسی نمی کند، اظهار داشت: تا به حال ندیدیم که کسی نیستی شناسی کند. اصلا نیستی کجاست؟ چطور می توان نیستی را فهمید؟ آیا وقتی هستی را می فهمیم، نیستی پیدا می شود، یا نیستی را مستقیما می فهمیم؟
مولف کتاب "نیایش فیلسوف" بر این باور است که با عدم فهم هستی، نیستی را نیز نخواهیم فهمید. نیستی را باید با نحو ایجابی فهمید و ندانستن فهم، نیستی نیست. وی در همین باره افزود: دانستن نیستی، فهم نیستی است و هر دانستنی لایه ای از واقعیت است. بنابراین خود نیستی هم لایه ای از واقعیت می باشد.
وی با بیان این مطلب که بحث از چنین اموری ما را به مباحث وجود ذهنی منتقل می کند، اظهار داشت: هر چند در غرب کسی از وجود ذهنی سخن نمی گوید، اما این فهم نیستی همان مطلبی است که حکمای اسلامی از آن به وجود ذهنی تعبیر آورده اند. اصلا یکی از دلایل وجود ذهنی همین است که ما نیستی را می فهمیم.
مولف کتاب "مختارات من فصوص الفلسفه الاسلامیه " فهم اموری همچون "امتناع اجتماع نقیضین" و دیگر امور ممتنع و فهم هر امر معدوم را دلیل بر وجود ذهنی دانست و گفت: از سوی دیگر گفته می شود که علم همیشه متعلق می خواهد، و علم بدون معلوم امکان ندارد. وقتی شما می دانید، یعنی هماره چیزی را می دانید. پس وقتی شما نیستی را می دانید، باید دید این نیستی کجاست؟
وی همین امر اخیر را مبنی بر متعلق علم واقع شدن نیستی دانست و گفت: بنابراین نیستی و اموری از قبیل شریک الباری و اجتماع نقیضین در ذهن ماست و لایه ای از حقیقت را داراست.
مولف کتاب "اسماء و صفات حق" پس از طرح این مباحث که به پاسخ به سوال نخست خود نزدیک شده بود، با اذعان به تفاوت بین ندانستن هستی و دانستن نیستی، اظهار داشت: دانستن نیستی وقتی میسر می شود که ابتدا هستی را بفهمیم و اگر هستی را نفهمیم هیچ سخن و گفتگویی دیگر صورت نخواهد گرفت. این مسئله "هست" و "نیست" یک کار صد درصد فلسفی است.
وی در ادامه خواست به نسبت بین هستی و نیستی دست یابد و با طرح این پرسش ها که "اگر نیستی فهمیده می شود، هستی چگونه پیدا شده است؟" و "هستی با نیستی چه نسبتی دارد؟" و اینکه "آیا هستی از دل نیستی بیرون می آید؟"، بلافاصله پاسخ داد: هرگز چنین نیست که هستی از دل نیستی بیرون بجهد.
دکتر دینانی که اکنون به سوال بنیادین از هستی رسیده بود، با طرح پرسش از "چیستی هستی"، رویکرد عقل در فلسفه را آشکار کرد و گفت: با توجه به این مسئله است که سخن لایب نیتس، مبنی بر اینکه "اشیاء به جای اینکه نباشند، چرا هستند؟" ظهور می کند و جایگاه عقل در فلسفه نیز همین جا است.
وی پرسش از "بودن" به جای "نبودن" را اساسی ترین و بنیادین ترین مسئله فلسفه دانست و گفت: برای بودن و هستی، دلیل کافی و مرجح نیاز است؛ زیرا اشیایی که بودن و نبودنشان ترجیحی ندارد، برای بودن و هست شدنشان مرجح می خواهند.
مولف کتاب "منطق و معرفت در نظر غزالی" با پرسش از این چیستی این مرحج، به اختلاف بزرگ میان فیلسوفان و متکلمات مسلمان اشاره کرد و گفت: متکلمان معتقدند که برای هست شدن صرفا یک اولویت کافی است اما حکما بر این باورند که شیء برای آنکه بتواند موجود باشد، باید به سر حد ضرورت وجود برسد.
وی با این بیان که در این بحث، متکلمان نگران بحث اختیار خدا هستند و لذا این امر را به اولویت سوق می دهند، اظهار داشت: این امر ما را به سادگی منجر به این مطلب خواهد کرد که فلسفه تضمین عقلانی است و نمی تواند با احتمال و اولویت پیش برود. عقلا به دنبال قطعیت فلسفی هستند و لذا ضرورت اگر نباشد، هستی شیء را نمی پذیرند: الشیء ما لم یجب، لم یوجد.
مولف "وجود رابط و مستقل در فلسفه اسلامی" با این ادعا که این، همان اصالت عقل در فلسفه است، به سوال دوم خود مبنی بر امکان آموزش عقلانیت و تفکر فلسفی بازگشت و گفت: فکر فلسفی در بنیادین ترین مسایل هستی است که در نهایت به پرسش از چیستی هستی منجر می شود؛ پرسشی که باید با اصالت و محوریت عقل و قطعیت بدان پاسخ داد.
وی با طرح تمایز بین موجود و وجود و طرح سوال هایی همچون "ما وجود را می بینیم یا موجود را؟" و اینکه "خود وجود کجاست؟"، ادامه داد: همانطور که سقراط این روش را پی می گرفت، فلسفه، پرسش و پاسخ است. فلسفه تا مادامی که سوال و جواب نشود، و شما در موقعیت پرسش ها قرار نگرفته و با مسئله درگیر نشوید، نمی شود نام آن فرآیند را فلسفه گذاشت.
مولف کتاب "معاد از دیدگاه حکیم مدرس زنوزی " با اشاره به اینکه فلسفه همین سوال هایی است که عقل باید به آنها پاسخ دهد، اظهار داشت: فرق علم و فلسفه در این است که علم موضوع و مسئله را از بیرون می بینید، در حالی که فیلسوف باید به درون اشیاء و موضوعات برود؛ فلسفه، هستی را از درون می شناسد و هستی شناسی می کند.
وی در پایان سخنانش از این رهیافت، به مسئله خودشناسی گریزی زد و گفت: رجوع به درون برای هستی شناسی، ما را به خودشناسی می رساند، بنابراین اولین قدم در طریق هستی شناسی، خود شناسی است. به زبان دینی، می توان گفت که تنها راه خداشناسی، همان خودشناسی است؛ در صورتی که اگر در بیرون هزاران سال بگردید، اثری از خدا و هستی نخواهید یافت.
پایان یام/
نظر شما