درس بر حذر بودن از نفاق// خیزش های اسلامی منطقه مواظب باشند

تشابهات بنی صدر و میرحسین:فقدان تربیت دینی و داشتن مواضع التقاطی/نقاب خط امامی/غرور کاذب و توهم مقبولیت عامه/انتخاباتی صحیح است که ‌ پیروز آن باشم!/ <BR> ساختارشکنی و ریزش آرا و ...


به گزارش خبرگزاری شبستان؛این روزها در کشور ومنطقه مسلمان نشین خاورمیانه وشمال آفریقا تحولاتی در جریان است که به اذعان همه آگاهان داخلی و بین المللی؛ انقلاب اسلامی نقش اساسی را در این بیداری اسلامی داشته و جالب اینکه بسیاری از مراحل این اتفاقات در این کشورها؛ بسیار شبیه تحولات تاریخ انقلاب اسلامی ایران است. یکی از خطراتی که انقلاب های حال حاضر دو کشور تونس ومصر را تهدید می کند خطر مصادره ونفوذ عوامل وابسته به همان حامیان دیکتاتورهای سابق یعنی آمریکا و جهان غرب است، چیزی که در انقلاب اسلامی ما هم بارها شاهد آن بوده ایم.
یکی از این مقاطع 14 اسفند 59؛ است که عواملی سعی می کنند با خلق حوادثی فتنه گون بطور همه جانبه به ارکان انقلاب حمله کرده و هیمنه خود را به رخ نیروهای اصیل انقلاب بکشند. هم ضرورت توجه به فتنه مرده سبز و هم ضرورت هشدار به انقلابیون کشورهای اسلامی؛ مارابرآن داشت تا ابتدا به گوشه هایی از اتفاقات آن روز تاریخی وحساس، که پرونده بسیاری از انحرافات را در تاریخ انقلاب بست، نگاهی انداخته و بعد به تشریح وتحلیل آن از ابعاد گوناگون بپردازیم.
بازخوانی واقعه 14 اسفند1359 دانشگاه تهران
به منظور ایجاد هماهنگی‌های لازم جلسات متعددی دردفتر ریاست جمهوری تشکیل شده است، به گفته یکی از اعضای دفتر، دستور یکی از آخرین جلسات، طرح سخنرانی بنی‌صدر بوده که می‌باید از مصدق دفاع کند. علاوه بر این، محل برگزاری نیز باید مشخص می‌شد. گزینه‌هایی که وجود داشت، عبارت بودند از:
1- احمدآباد ( بر مزار مصدق ) 2- میدان آزادی 3- دانشگاه تهران
سرانجام مسعودی ( از اعضای دفتر بنی‌صدر) می‌گوید: نظر دفتر این است که اولا در میدان آزادی نمی‌توان حفاظت برقرار کرد و در احمدآباد هم مردم نمی‌توانند شرکت کنند. او پیشنهاد می‌کند مراسم در دانشگاه تهران باشد و سایرین هم می‌پذیرند
رادیو گزارش می دهد: دکتر سیدابوالحسن بنی‌صدر رئیس جمهوری پیش از ظهر روز پنج شنبه 14 اسفند، سال روز وفات دکتر مصدق با نثار دسته گلی بر آرامگاه وی در روستای احمدآباد نسبت به وی ادای احترام می‌کندو پس از دیدار با خانواده دکتر مصدق برای حضور در مراسم سخنرانی به تهران باز می‌گردد .
بنی‌صدر در تشریح حوادث آن روز می گوید: آنها در حالی که عکس کسی را در دست داشتند ،‌مقابل پنجره اتاق شعار می‌دادند و ناسزا می‌گفتند . این افراد تا ساعت30/5 که برای سخنرانی رفتم حضور داشتند و به رئیس جمهور منتخب مردم می‌گفتند : سپه سالار پینوشه ، ایران شیلی نمی‌شه بعضی به من گفتند ، این ها همان القائات حزب منحوس (جمهوری اسلامی) است .
مراسم آغاز می‌شود . ابتدا تلاوت آیاتی از قرآن ، سپس پخش قسمتی از سخنرانی آیت‌الله طالقانی که در 14 اسفند 57 بر مزار مصدق ایراد شده و پس از پخش جملات و عباراتی از دکتر مصدق که در زمینه استقلال، آزادی و نفی وابستگی می‌باشد .
گزارشگر انقلاب اسلامی به ذکر احوالات یک گروه تقریبا 200 نفری می‌پردازد که نیم ساعت قبل از سخنرانی در حالی که پلاکاردی که نشان و شعار حزب‌الله روی آن نقش بسته در دست دارند ، با دادن شعار وارد محوطه دانشگاه می‌شوند .در دست این عده عکس‌هایی از رهبران حزب جمهوری اسلامی و دست نوشته‌هایی چون «اول سپه سالاری، بعداً تاج گذاری» دیده می‌شود . این گروه مخالف بنا به گزارش کیهان پلاکاردها و عکس‌های متعددی از دکتر مصدق در حین تنظیم و بوسیدن دست ثریا همسر شاه و صباغیان در حین فشردن دست و تعظیم در برابر هویدای معدوم را در دست دارند و شعارهایی با این عنوان می‌دهند :
جمهوری اسلامی ، راه مصدق نمی‌ره
تا مرگ شاه دوم نهضت ادامه دارد
اینها بودند می‌گفتند ، بختیار سنگرت را نگهدار

عزت‌الله سحابی این جمعیت را به عمل خلاف قانون حمل پلاکارد متهم می‌کند ، چرا که از قبل اعلام شده بود، هیچ کس حق آوردن پلاکارد با خود را ندارد . وی این کار مخالفین را نشانه آمادگی و تدارک فراوان ایشان می‌داند .
کیهان می‌نویسد : اکثر شرکت کنندگانی که در جلو و شرق زمین نشسته‌اند ، دختران و پسران محصل بین سنین 14 تا 18 سال تشکیل می‌دهند و نظمی که در شعارها، نشستن، حرکات و تهاجم از خود نشان می‌دهند، نشان گر یک نظم تشکیلاتی است . به نظر می‌آید اینان از اعضای میلیشیای سازمان مجاهدین خلق باشند .حدود 40 نفر با روپوش‌های غالبا به رنگ سورمه‌ای به طور منظم نشسته‌اند و در پلاکاردهایی با عناوین زیر در دست دارند ( البته احتمالا این پلاکاردها از چشمان تیزبین سحابی به دور مانده‌اند):
چوب ، چماق ، شکنجه ، دیگر اثر ندارد
مسلمان به پا خیز ، حزب شده رستاخیز
علاوه بر این پلاکاردهایی هم با عناوین؛ درود بر مصدق ، سلام بر آزادی و پوستری از شریعتمداری به چشم می‌خورد .

ساعت 40/3 سخنرانی با قرار گرفتن بنی‌صدر در جایگاه شروع می‌شود ، به گزارش کیهان، چند دختر چادری که در میان زمین چمن پلاکاردهایی از سخنان امام بر ضد ملی گرایی و عکس‌هایی از امام در دست دارند ، مورد یورش جوانی قرار می‌گیرند. وی پلاکاردها و عکس امام را پاره پاره کرده، به هوا پرتاب می‌کند و جمعیت هم با کف زدن او را تشویق می‌کنند.
فریاد «بنی‌صدر ، بنی‌صدر ، بلندگو را قطع کردند» از جانب میلیشیا به گوش می‌رسد. بنی‌صدر از پلیس استمداد می‌جوید تا چماق داران!! را از دانشگاه بیرون کند. ولی پلیس نه باتون دارد و نه تجهیزات .بنی صدر ادعا می‌کند کاری از پلیس ساخته نیست و به مخالفان اخطار می‌کند که اگر مأمورین انتظامی از عهده دستگیری‌ آن‌ها بر نیایند ، این کار را به مردم خواهد سپرد . رئیس جمهور از بالای جایگاه به حضار نه چندان آرام می‌نگرد. دختران و پسران و سپس جمعیت فریاد می‌زنند :
مراسم را حزب ( حزب جمهوری اسلامی ) به هم می‌زند
نصر من الله و فتح قریب ، مرگ بر این حزب مردم فریب
چماقدار ، چماقدار مرگت فرا رسیده
مرگ بر بهشتی
بنی‌صدر ، بنی‌صدر افشا کن ، بهشتی را رسوا کن
جمعیت با شعارهای: کیش ، کیش ، چماقدار و مرگ بر بهشتی به طرف آنها می‌روند .
تعدادی از کارت‌ها و برگه‌های شناسایی به تریبون می‌رسد. رئیس جمهور آنها را به جمعیت نشان داده و متعلق به کمیته، حزب جمهوری اسلامی و می‌خواند .جمعیت شعار می‌دهند : مرگ بر بهشتی سردسته چماقداران بهشتی
عده‌ای پا بر زمین می‌کوبند و فریاد می‌زنند: بنی‌صدر، بنی‌صدر حکم جهادم بده
مهدی بهنیا سرپرست مرکز تلفن بین‌المللی اداره مخابرات، یکی از مضروبان حادثه 14 اسفند است: در ضلع شرقی مقابل دانشکده ادبیات بودم . گروه قلیلی حدود صد نفر که اغلب جوان بودند، شعارهای تحریک کننده علیه روحانیت می‌دادند و پلاکاردی در دست داشتند که علناً روحانیت و شخصیت‌های مذهبی را مورد اهانت قرار می‌داد. من آنها را دعوت به آرامش کردم تا بتوانم سخنان رئیس جمهور را بشنوم. ناگهان دور من حلقه زدند . می‌گفتند این ریشو است. حتما حزب‌اللهی است. جبیب‌هایم را خالی کردند . دفترچه تعاونی اداره را از جیبم بیرون آوردند . می‌گفتند او عضو انجمن اسلامی مخابرات است، او را بزنید . همه آنها به جان من افتادند و سخت مرا کتک زدند . یکی گفت ، آخوند است و عمامه‌اش را برداشته . در این میان از یکی از مأمورین شهربانی که در این نزدیکی بود کمک خواستم ، اما نتوانست کاری بکند .

پایینی‌ها؛ کسانی که ریش و اورکت سبز داشتند و به شهادت برخی دیگر؛ دو تن از خواهران را نیز‌می گرفتند و در حالی که با مشت و لگد صورتشان را نشانه می‌گرفتند ، آنها را به دوستان خود؛ در بالای دیوار می‌سپردند. بهنیا ادامه می‌دهد :مرا به طرف دیوار کنار چمن هل دادند و در حالی که لباسم از تنم جدا شده بود از یک دیوار دو متری پایین انداختند . در پایین نیز عده‌ای دیگر به سختی مرا کتک زدند . یکی از آنها با مشت محکم به چشمم کوبید که عینکم روی صورتم شکست . از مأمورین انتظامی درخواست کمک کردم . گفتند سرت را پایین بگیر.

چیزی در گردنم انداخته بودند که داشتم خفه می‌شدم . هنوز هم مرا با مشت و لگد می‌زدند و جیبم پاره شده بود و تمام محتویات آن به سرقت رفته بود . در آنجا پنج تن از نمایندگان عضو نهضت آزادی را دیدم و از لاعلاجی به آنها متوسل شدم ، ولی آنها گفتند :گذشت کنید به هر حال در یک اجتماع سخنرانی این امور پیش می‌آید . شما بفرمایید منزلتان ، گفتم : جرم من چه بوده است که چنین مجازات شده‌ام ؟ گفتند : بگویید چه کسی این کار را کرده است ؟
به آنهاگفتم : شما که خود شاهد بودید چه کسی گفت چنین بر سر و جان من بی پناه بتازید . من چه گناهی جز دعوت به آرامش برای امکان استماع سخنان رئیس جمهور داشتم ؟ آیا داشتن ریش گناه من است ؟ این آقایان که جوابی نداشتند ، راه خود را گرفتند و بی تفاوت رفتند . البته عزت‌ا.... سحابی در جای دیگر ، به این سؤال جواب می‌دهد : بعضی وقت‌ها خیلی شلوغ بود ، طبعا افرادی را هم اشتباهی می‌گرفتند .به دنبال تحقیقاتی که پس از این واقعه انجام گرفت ، دادگستری اعلام کرد ، واقعه 14 اسفند دانشگاه تهران یکی حرکت سازمان یافته و از پیش طراحی شده علیه انقلاب اسلامی و خط امام بوده است ، چند ماه پس از این حادثه مجلس شورای اسلامی رأی به استیضاح ابوالحسن بنی‌صدر داد و امام خمینی نیز رأی مجلس را تنفیذ نمود و خط امام بر بنی‌صدر چیره گشت . در مرداد ماه 1360 ، بنی‌صدر با لباس مبدل و آرایش زنانه به همراه مسعود رجوی از ایران گریخت . هر چند دیگر بهشتی نبود تا طعم شیرین پیروزی خط امام را بچشد.
 

 

بنی‏صدر درصدد حذف نیروهای انقلابی‏ای بود که پس از اشغال لانه جاسوسی آمریکا، به‌عنوان نیروهای خط امام متشکل شده بودند ولی تحولات جنگ، موقعیت را برای او دشوار کرد. در این روند، حادثه 14اسفند در دانشگاه تهران، نشانه سرفصل جدیدی از تلاش ضدانقلاب در داخل کشور محسوب می‏شد. در این روز که به مناسبت سالروز دکترمصدق در دانشگاه تهران برگزار شده بود، بنی‏صدر در سخنرانی خود، به شخصیت‏های انقلاب و نهادهای انقلابی توهین کرد که با اعتراض امت حزب‏الله مواجه شد. پس از آن گارد شخصی بنی‏صدر و منافقان مسلح، به دستور بنی‏صدر، به مردم انقلابی حمله کرده و گروه بی‏شماری را زخمی و دستگیر کردند. این حادثه منجر به وقوع رخدادهایی شد که سرانجام به درگیری مسلحانه در داخل کشور و در نهایت شکست ضد انقلاب و حذف آنها از صحنه سیاسی شد.
حال به طور گذرا نگاهی به تاریخچه لیبرالها و زمینه های نفوذ آنها در مناصب بالای انقلاب اسلامی می پردازیم. نفوذی که اگرچه در ظهور و افول آن در همان ابتدای انقلاب شکل گرفت اما ریشها و اعقاب فکری آن چنان در اذهان گوناگو ریشه دوانید که مجدداً در خرداد 1376 نمایان شده و باز هم پس از یک جواب نه محکم از سوی مردم؛ دوباره در سال 88به همان فتنه انگیزی هایی پرداخت که در سال های اول انقلاب مبادرت ورزیده بود.
مشکل عمده گروه‌های ملی‌گرا از گذشته این بود که خودشان را سازمان‌های نخبه می‌دانستند یعنی نهضت آزادی هیچ گاه به دنبال عضو گیری مردمی نبود و عملا بین مردم پایگاه مردمی نداشت و جبهه ملی نیز خود را سازمان نخبگان و اشراف می‌دانست و هیچ همگامی با مردم نداشتند و به تعبیری پیاده نظام نداشتند و در واقع بنی‌صدر نیز همین گونه بود و پیاده نظامی نداشت و یک عنصر بی هویتی بود که با یک حادثه سیاسی توانسته بود اکثریتی را به دست آورد و در یک فاصله تبلیغاتی کوتاه مدت به قدرت برسد این‌ها برای اینکه بتوانند قدرت را از دست جریان اصلی انقلاب خارج سازند به پیاده نظام نیاز داشتند و عملا برای اینکه بتواننداین پیاده نظام را کسب کنند به سراغ مجاهدین خلق رفتند.
بعد از به قدرت رسیدن ابوالحسن بنی صدر و تصدی پست ریاست جمهوری اسلامی ایران، به عنوان شخصی که چندان سابقه ای در انقلاب نداشت، برخی نیروهای انقلابی به او بدگمان بودند و عده ای نیز او را شخص صدیق و کارآمدی می دانستند. در این میان با گذر زمان اختلافات فکری و عقیدتی بنی صدر با خط انقلاب و امام مشخص تر شد و درگیری لفظی رئیس جمهور با یاران امام و افراد موثر انقلاب و نظام؛ به درگیرهای مطبوعاتی و محفلی نیز کشیده شد. بنی صدر در چرخش سریعی به سمت ارزشها و آرمانهای لیبرالیستی انقلابیون را متهم به دیکتاتوری می نمود و در این میان سعی کرد با ائتلاف با ملی گراها و جبهه ملی و مجاهدین خلق؛ کودتایی سیاسی- اجتماعی را علیه انقلابیون رقم بزند، ولی در این میان حضور در صحنه مردم و نیروهای انقلاب او را از این خیال خام ناامید کرد و بعد از بالاگرفتن تمایزاتش با خط انقلاب؛ زمینه برای صدور حکم بی کفایتی اش از مجلس صادر شد و چندی بعد نیز با لباس زنانه، به همراه مسعود رجوی سرکرده منافقین، از کشور گریخت.
فضای سیاسی کشور قبل از ریاست جمهوری بنی‌صدر
بعد از پیروزی انقلاب یکی از مسائل این بود که چه کسانی باید عهده‌دار امور اجرایی کشور گردند و تصور غالب این بود که امام و اطرافیان او؛ این سمت‌ها را بر عهده می‌گیرند اما این اتفاق نیفتاد. اینکه چرا با وجود اینکه بار انقلاب به خصوص در اوایل پیروزی و تا خرداد ماه 1360، بر دوش حضرت امام و مردم و مذهبی ها بود، جریانی به نام لیبرال موفق به کسب مناصب کشوری گردید دارای دلایل فراوانی است. یکی از دلایل مهم آن که تقریبا جایی به آن اشاره نشده است عدم خودباوری نیروهای مذهبی است. یعنی نیروهای مذهبی اعم از روحانیت و غیر روحانیت بعنوان کسانی که نقش مهمی در پیروزی انقلاب داشتند، خود باوری لازم را برای تصدی امور مملکتی نداشتند . البته باید افرادی همچون شهید بهشتی و برخی دیگر را از این میان استثنا کرد. اما غالباً خودباوری در بین نیروها وجود نداشت و طبیعی است که روحانیون به دلیل عدم وجود این خودباوری به حضرت امام (ره) پیشنهاد می‌کنند که نیروهای غیر روحانی که مذهبی هم هستند تصدی امور را به دست بگیرند و دلیلی که ما در این خصوص داریم گفتار حضرت امام (ره) است که می فرمایند که از ابتدا با نخست وزیری بازرگان مخالف بوده‌اند و فقط به دلیل اصرار برخی از دوستان پذیرفته‌اند .
کسانی که مهندس بازرگان را برای نخست وزیری معرفی کرده و اولین گام در رخنه لیبرالیسم در اداره امور جمهوری اسلامی را موجب می شوند، آن دسته از روحانیونی هستند که قبل از انقلاب با امثال بازرگان ارتباط داشتند و بازرگان را یک چهره مذهبی می‌دانستند و البته در خودشان هم نمی‌دیدند که مسائل جامعه اسلامی را اداره کنند. این احساس موجب گردید که رخنه لیبرالیسم به صحنه حاکمیت کشور تسهیل گردد و امام (ره) هم با توجه به سرعت تحول روزگار فرصت مماشات و از دست دادن زمان را نداشتند به همین خاطر وقتی احساس می‌کنند که جناح مذهبی تمایل به گرفتن اداره امور کشور ندارد، با وجود اینکه شخصا راضی به این کار نبودند، با نخست وزیری بازرگان موافقت می‌کنند.
مهندس بازرگان بعد از نخست وزیری تیمی را روی کار می‌آورد که این تیم یا از چهره‌های طاغوتی هستند مثل شاهپور آذرورزین فرمانده نیروی هوایی، که در زمان پهلوی این فرد جانشین نیروی هوایی بوده و از افسران مورد اعتماد محمدرضا پهلوی بوده است یا فردی به نام دریادار مدنی، فرمانده نیروی دریایی که پس از آن سمت‌های دیگری همچون استانداری خوزستان و .... را به عهده می‌گیرد یا چهره‌هایی که در گذشته در سیستم پهلوی دارای سمت‌هایی بوده‌اند و به دلایلی مغضوب گردیده‌اند مثل شمس امیرعلایی که در زمان پهلوی در وزارت خارجه شاه مناصبی داشت و بعدا به عنوان اولین سفیر ایران در پاریس منصوب گردید. یا چهره‌هایی بودند که با عنوان جبهه ملی یا نهضت آزادی شناخته می‌شدند که شاخص لیبرالیسم بودند که اگر کابینه بازرگان را ببینیم متوجه این عده می‌گردیم. این خطی که با روی کار آمدن بازرگان خودش را نشان داد بهانه‌ای شد که فضای به قدرت رسیدن بنی‌صدر را آماده کند.
بنی‌صدر چهره‌ای است که قبل از انقلاب عملا در مبارزات انقلابی گم بوده و هیچ حضوری نداشته است و به طور کم رنگ در انجمن‌های اسلامی دانشگاه های اروپا حضور داشته است و اگر به سوابق او بنگریم می‌بینیم که خانواده وی، همسر و فرزندانش، تقریبا مذهبی نبوده‌اند و شعائر مذهبی را رعایت نمی‌کردند و خود ایشان نیز چندان مقید به این امور نبوده است. اما بعد از انقلاب با پرواز حضرت امام از فرانسه به ایران بر می‌گردد و به دلیل عدم خودباوری نیروهای مذهبی و با استفاده از خلا شخصیت موجود - چون عملا شخصیت‌های عصر پهلوی حذف گردیده‌اند و شخصیت‌های مذهبی نیز از اینکه مناصب اجرایی را به دست گیرند ابا می‌کنند- وارد عرصه گردد. بنی‌صدر در قالب سخنرانی‌هایی که در دانشگاه‌ها برگزار می‌کند یا مناظراتی که انجام می‌دهد خودش را چهره غالب معرفی می‌کند .لذا مهمترین نکته در به قدرت رسیدن بنی‌صدر خلا فضا است نه اینکه بنی‌صدر وزنه مهمی باشد.
در آن مقطع وقتی بحث انتخابات ریاست جمهوری مطرح ‌گردید جناح مذهبی روحانی عمدتا به سراغ شخصی به نام جلال‌الدین فارسی رفتندکه از مبارزین دوره انقلاب بوده و تأثیر قابل توجهی در مبارزات خارج از کشور داشت، اما جزء شاگردان مشخص حضرت امام نبوده است. البته در آن مقطع شخصیتی مثل شهید بهشتی هم بوده‌اند اما ایشان کارهای دیگری که وجود روحانی در آن بسیار با اهمیت‌تر بوده است را بر عهده می‌گیرند مثل امور قضایی کشور، در نتیجه عملا صحنه کشور از وجود روحانیونی همچون شهید بهشتی که جرأت اداره کشور را داشته باشد خالی می شود . این خلأ موجب گردید که شخصی مانند فارسی وارد گردد و او هم به دلیل مشکلاتی که برایش ایجاد شد نتوانست وارد گردونه قدرت شود، بنابراین عرصه برای بنی‌صدرآماده می‌گردد . بنی‌صدر یک عنصر بی هویت سیاسی بود و هیچ پس زمینه‌ای در میان نیروها نداشت. او هم عملا در ابتدا با جریان لیبرال، هم خوانی و هم صدایی نداشت به دلیل اینکه یک عنصر شخصی بود و عضو گروه نهضت آزادی یا جبهه ملی به صورت شفاف نبود و برای خودش می‌خواست یک کانال مجزا باز کند.
موج اول لیبرال ها که با آمدن بازرگان و همراهان او؛ وارد گردید این ها احساس کردند که اگر بخواهند در حوزه قدرت جمهوری اسلامی باقی بمانند باید با نیروهای اطراف خودشان ائتلاف کنند به همین خاطر در موج اول می‌آیند و با بنی‌صدر ائتلاف می‌کنند و بنی صدر هم این ائتلاف را می‌پذیرد چرا که می‌بیند در فضای سیاسی بعد از انقلاب کسی را نزدیکتر از نهضت آزادی و جبهه ملی به خود نمی‌بیند به همین خاطر از مقطعی به بعد با شعار اینکه «رهبر من مصدق است » خودش را به نمایش می‌گذارد و این تغییر فاز که اصولی هم نیست انتصاب بنی‌صدر به جناح لیبرال با هویت و ریشه نهضت آزادی و جبهه ملی را به اثبات می‌رساند.
وقتی این جریان جلو می‌رود و کم کم نیروهای انقلاب احساس برتری می‌کنند و چهره‌هایی مثل شهید رجائی کشف می‌گردد و با قدرت سکان امور اجرایی کشور را بر عهده می‌گیرند، فضایی ایجاد می‌گردد که جناح لیبرال احساس می‌کند که باز هم وزنه کم آورده است و عملا امید آنها به کودتا که قرار بود برگزار شود و سقوط جامعه اسلامی را به دنبال داشته باشد، تا این عده به عنوان «آلترناتیو» غرب برای حاکمیت ایران مطرح گردند، به یأس تبدیل می‌گردد .سه کودتا در فضای حاکمیت لیبرال‌ها داشته‌ایم: یکی کودتای پایگاه هوایی شهید نوژه ، کودتای سازمان نقاب و کودتای سازمان پارس. این ائتلاف بین بنی‌صدر و اطرافیان او به عنوان بخش بی هویت لیبرالیسم با بازرگان ( نهضت آزادی ) به عنوان بخش ریشه‌دار لیبرالیسم این ائتلاف شکل می‌گیرد و ما علامت‌هایی را مشاهده می‌کنیم که جناح لیبرال احساس می‌کرد که با سرنگونی جمهوری اسلامی این‌ها تنها گزینه مورد دلخواه غرب خواهند بود.
نکته قابل توجه اینکه نقطه ائتلاف لیبرالیسم ریشه‌دار و لیبرالیسم بی هویت در مقوله ولایت فقیه است و مثلا ما در قضیه قانون اساسی شاهدیم که این نیروها (نهضت آزادی و جبهه ملی و بنی‌صدر) به عنوان صف اول مخالف مقوله ولایت فقیه در قانون اساسی خود را مطرح می‌کنند و تا آخرین حد توان سعی می‌کنند که این مسئله در قانون اساسی ذکر نگردد و این باعث می‌گردد که این‌ها به هم بیشتر احساس نزدیکی کنند و در ائتلاف این دو گروه کمک قابل توجهی می‌کنند.
اما با توجه به اینکه کم کم انقلاب قوی‌تر می‌گردد و اندیشه ولایت فقیه بیشتر حاکمیت خود را نشان می‌دهد و هر چه ما بیشتر جلو می‌آئیم و نیروها خودشان را بیشتر باور می‌کنند فضا برای لیبرال‌ها تنگ‌تر می‌گردد،لذا در سومین موج ما شاهد ائتلاف دو گروه لیبرال اول یعنی نهضت آزادی و جبهه ملی از یک سو و بنی‌صدر و اطرافیان او از سوی دیگر و سازمان مجاهدین خلق هستیم .
این سازمان همچنانکه مهندس بازرگان و رهبران آن همچون مهندس رجبی اعلام کرده بودند و نسبت رابطه فکری این سازمان به نهضت آزادی و مهندس بازرگان می‌رسید و هم بازرگان مجاهدین خلق را فرزندان فکری خود می‌دانست و هم مجاهدین خلق ، بازرگان را پدر فکری و معنوی خود می‌دانستند . این مطلب بارها در نشریه «مجاهد» اواخر سال 59 مطرح گردیده بود .

روی کار آمدن بنی‌صدر
وقتی برای «فارسی» آن مشکل که اصالتا ایرانی نیست پیش می‌آید و«حسن حبیبی» هم چهره‌ای است که نسبت به بنی‌صدر هیچ شانسی برای بردن ندارد، عملا صحنه به نفع بنی‌صدر خالی می‌گردد و بنی‌صدر با یک عمل قانونی به قدرت می رسد. اگر کسی در به قدرت رسیدن بنی‌صدر مقصر باشد گروه‌ها و جناح‌های مذهبی‌اند که خود باوری نداشته‌اند و به جای اینکه خودشان پیشگام گردند فرد دیگری را پیش گام کردند. بعد از اشغال سفارت ( لانه جاسوسی )آمریکا؛ دانشجویان پیرو خط امام، سندی را پیدا کردند که در آن سند از بنی‌صدر به صراحت به عنوان شریک لانه جاسوسی آمریکا نام برده شده بود، به این مضمون که بنی‌صدر با کد و اسم مستعار حاضر شده که در عوض دریافت پول ماهیانه‌ای، اطلاعات مشاوره‌ای در خصوص فضای اقتصادی ایران ارائه کند .این سند در آن هیاهوی انتخابات ریاست جمهوری گم شد و پیروان خط امام (ره) نیز که رسانه‌ای در دست نداشت، دو رسانه در آن روز در دست قطب زاده بود که جزء همین جناح لیبرال است و بخش اعظم مطبوعات نیز با فضای جمهوری اسلامی سازگاری نداشت، لذا بنی صدر توانست به قدرت برسد.
14 اسفند نقطه تلاقی تمامی گروه‌های ضد انقلاب لیبرال (غرب گرا) است. علی رغم شعارهای به ظاهر ضد کاپیتالیسم و ضد امپریالیستی که مجاهدین خلق می‌دادند، احساس کردند که در صحنه قدرت پایگاه مهمی ندارند. چون نتوانستند در انتخابات خبرگان و ریاست جمهوری شرکت کنند و حتی با وجود تبلیغات بسیار در انتخابات مجلس شورای اسلامی نتوانستند حتی یک نماینده اختصاصی بفرستند. لذا وقتی دیدند که در راه‌های قانونی کسب قدرت سهمی ندارند، چرا که راه خودشان را از مردم جدا کرده بودند، احتیاج به چند هزار نیروی پیاده نظام از جمله جوانان دانش‌آموز و دانشجو داشتند، لذا برگزاری رژه‌های خیابانی، تشکیل گروه‌های مسلح دختر و پسر، تشکیل خانه‌های تیمی دختر و پسر، بی توجهی به مبانی دینی و فقهی و آزادی‌های درون گروهی و سرودهای مهیج؛ بهانه‌هایی بود که به وسیله آن توانسته بودند عمدتا دانش‌آموز و کمتر دانشجو را جذب کنند. لذا این سازمان به نسبت نهضت آزادی و جبهه ملی که دستشان از وجود پیاده نظام خالی بود، دست پری داشتند.
14 اسفند نقطه تلاقی این هاست. یعنی مجاهدین خلق وجهه بین‌المللی ندارند و در صحنه بین‌المللی شناخته شده نیست و اگر قرار باشد انقلاب را سرنگون کنند و خودشان حاکم گردند نیازمند چهره‌های سرشناس مثل نهضت آزادی و بنی‌صدر هستند اما از آن طرف بنی‌صدر و نهضت آزادی برای بدست گرفتن قدرت نیازمند پیاده نظام‌اند و این نیازمندی دو جانبه این ها را به هم نزدیک می‌کند و این 2 گروه در 14 اسفند به هم می‌رسند و از آن طرف صف بندی انقلاب مشخص می‌گردد و سخنرانی بنی‌صدر به مناسبت مرگ مصدق است و از آن طرف مجاهدین خلق فراخوان کامل می‌زنند که امنیت این مراسم را در مقابل حزب‌اللهی ها حفظ کنند یعنی ، نهضت آزادی، بنی‌صدر و مجاهدین خلق در یک نقطه به هم می‌رسند یعنی حفظ امنیت به وسیله چماق داران مجاهدین خلق ، سخنرانی به عهده بنی‌صدر و پوشش فکری به وسیله لیبرال‌ها با رهبری مصدق تامین شد و این نقطه تلاقی در واقع یک جبهه مقابل انقلاب اسلامی تشکیل می داد.
جبهه انقلاب اسلامی با رهبری حضرت امام و همراهی مردم و فرزندان انقلاب و حزب جمهوری و نهادهای انقلاب از یک سو و در سوی دیگر ملی گراها ، نهضت آزادی ، مجاهدین خلق و بنی‌صدر و این‌ها صف آرایی می‌کنند و دانشگاه تهران عملا صحنه نمایش پایبندی لیبرال‌ها به لیبرالیسم می‌گردد. یعنی اقلیت لیبرال برای اینکه پایبندی خودشان را به تفکر لیبرال و دموکراسی نشان دهند با انواع سلاح‌های سرد به جان مردمی می‌افتند که تحمل تصاحب انقلاب به دست نامحرمان را نداشته اند. ما با مراجعه به اسناد می‌توانیم بگوئیم که در این دوران اگر کسی به یک نهاد انقلابی منتسب بود – از جمله کمیته انقلاب اسلامی و جهاد – اگر کارت جهاد سازندگی از وسایل یک جوان کشف می‌گردید سند مزدور بودن او می‌بود و باعث می‌گردید در حد مرگ کتک بخورد و یا حتی به قتل برسد و بسیاری از کسانی که آن روز به طرز فجیعی کتک خوردند و در آستانه مرگ قرار گرفتند، جرمشان این بود که مجاهدین خلق از جیب‌های این‌ها کارت جهاد یا کارت انقلاب اسلامی یا بسیج یا .... پیدا کرده بودند و همین به عنوان مدرک جرم کفایت می‌کرد تا با دستور رئیس جمهور وقت - بنی‌صدر - و در سالگرد مصدق فرزندان انقلاب قربانی گردند به جرم اینکه به نهادهای انقلابی وابسته‌اند یا تصویر حضرت امام در دست آن‌هاست یا از افرادی همچون رجائی و بهشتی حمایت می‌کنند و عملا این ماجرای 14 اسفند موجب گردید که این صف بندی به اوج خود برسد.
در اردیبهشت و خرداد سال 60، انقلاب از وجود عناصر مزاحم مثل لیبرال‌ها و مجاهدین خلق و بنی‌صدر و ..... تصفیه می‌شود و در واقع این پالایش انقلاب از وجود این افراد که در حال مکیدن خون انقلاب بودند و می‌خواستند انقلاب را به نفع خودشان تصاحب کنند موجب شدکه حتی آن‌هایی که خوش خیال بودند که می‌توان به نوعی با لیبرال‌ها مماشات کرد به این نقطه می‌رسند که هیچ مماشاتی با لیبرالیسم وجود ندارد و عناصر دمکرات و لیبرال و غرب گرا برای رسیدن به قدرت حاضرند فاشیستی ترین روش‌ها را به کار گیرند.
اتهام خشونت به حزب جمهوری و نیروهای مذهبی
کسی که خود را دمکرات و غرب گرا می‌داند و اعتقاد دارد که اکثریت باید به قدرت برسد و اکثریت به او پشت کند و اکثریت به قدرت نرسد اقلا برای رسیدن به قدرت مجبور است از زور استفاده کند اما استفاده از زور برای کسی که شعار دموکراسی می‌دهد چندان جالب نیست به همین خاطر باید توپ را در زمین مقابل بخواباند . وقتی پینوشه به قدرت رسید وی جناح آلنده و مردم شیلی را چه کسانی معرفی کرد ؟ آیا گفت من با مردم شیلی مقابله کرده‌ام و پیروز شده‌ام و به قدرت رسیده‌ام یا اینکه گفت که با یک عده شورشی مقابله کرده‌ام ؟ تمام کسانی که غرب گرا هستند و شعار دموکراسی می‌دهند و طالب قدرت‌اند و اکثریت موافق آن‌ها نیست برای رسیدن به قدرت دست به خشونت می‌برند و چون خشونت با شعار دموکراسی هماهنگ نیست خشونت را به زمین مقابل پرتاب می‌کنند . چیزی که ما در دوم خرداد و فتنه 88 دیدیم . این رویه‌ای بوده است که از کودتاهای آمریکای لاتین شاهد آن بوده‌ایم که کسانی که با حمایت آمریکا و شرکت‌های چند ملیتی به قدرت می‌رسیدند بر خلاف منافع اکثریت مردم آمریکای لاتین ، خودشان را دمکرات و حافظان امنیت و نظم و جناح مقابل را که اکثریت مردم بودند به عنوان شورشی و خرابکار معرفی می‌کردند. در عهد پهلوی نیز همین گونه بوده که جلادان پهلوی خود را حافظان نظم و مردم بی سلاح و بی دفاع انقلابی را خرابکار معرفی می‌کردند و ما آن خط را از ابتدای انقلاب تا امروز شاهدیم. لیبرال‌ها و غرب گرایان و کسانی که شعار دموکراسی می‌دهند چون مردم مسلمان ایران هیچ گاه با آن همگام نبوده‌اند برای رسیدن به قدرت ناگزیر از خشونت بودند و خشونت خود را هم این گونه توجیه می‌کردند که طرف مقابل خشونت کرده‌اند و ما قربانی خشونت شده‌ایم .

فقدان تربیت دینی و داشتن مواضع التقاطی
بنی‌صدر یک نیروی بی‌ریشه و بدون اصل و نسب فکری بود، با آنکه روحانی‌زاده بود، اما تربیت عمیق دینی نداشت. وی درکتاب خاطراتش که در فرانسه به چاپ رسید، اعتراف می‌کند که فعالیت‌های دانشجویی‌اش بیشتر تحت تأثیر نیروهای ملی بود تا مکتبی و نگرش‌های ملی‌گرایی عمیق‌تری نسبت به نگرش‌های اعتقادی و دینی داشت. کسانی که خانواده بنی‌صدر در قبل از انقلاب را دیده بودند، مشاهده کرده بودند که رفتار و پوشش غربی داشته و به بدیهیات شرعی نیز معتقد نبودند. اما اینکه چطور چنین فردی به گروه یاران امام پیوست، باید گفت از آنجا که اکثر همراهان امام زبان خارجی نمی‌دانستند تحصیل در فرانسه و آشنایی با زبان این کشور، امتیازی برای بنی‌صدر بود تا بتواند خود را وارد صف یاران امام قرار داده و در پرواز انقلاب با امام همراه شود. با آنکه اکثر مسئولان اول انقلاب سال‌ها در زندان ساواک بسر برده و زجر کشیده بودند اما آقای میرحسین موسوی حتی یک سیلی نیز نخورده بود. وی در سال‌های 55 تا 57 برای تحصیل در امریکا تشریف داشتند. شهید دیالمه همان روزها متوجه انحراف فکری وی و همسرش شده و تفکرات وی را تأثیر پذیرفته از«جنبش مسلمانان مبارز» به رهبری حبیب‌الله پیمان دانسته بود. این شهید بزرگوار با اشاره به روزنامه جمهوری اسلامی که موسوی سردبیرآن بود، می‌گوید:«موضع‌گیری‌های روزنامه در بعضی از موارد، کم و بیش موضع‌گیری‌های روزنامه امت (منظور روزنامه دکتر پیمان) است. به عنوان مثال برای مصدق مطلب چاپ می‌کند اما حتی یک خط، خوب دقت کنید، حتی یک خط در مورد آیت‌‌الله کاشانی نمی‌نویسد.»
نقاب خط امامی
بنی‌صدر برای نشان دادن میزان ولایت پذیری‌اش کاندیداتوری خود برای ریاست جمهوری را بعد از ملاقات با امام و هنگام خروج از بیت امام(ره) اعلام می‌نماید و روز تنفیذ برخلاف تصور بسیاری از افراد وی ابتدا بر دست امام(ره) بوسه می‌زند. موسوی نیز در بدو ورود به انتخابات احیای آرمان‌های زمان امام و حمایت از مستضعفان را اولویت خود معرفی می‌کند اما به‌تدریج این افکار رنگ باخته و «فلسطین در اولویت ما نیست» و «حمله به نهاد‌های انقلابی» جایگزین آن می‌شوند.
غرور کاذب و توهم مقبولیت عامه
بنی‌صدر توانست در اولین انتخابات ریاست جمهوری در 5 بهمن و سه ماه پس از تسخیر لانه جاسوسی با نقاب انقلابی‌گری و خط امامی بودن 14 میلیون رأی از مجموع 21 میلیون یعنی 67 درصد را به خود اختصاص دهد. این آرای میلیونی چنان بنی‌صدر را دچار غرور ساخت که فکر می‌کرد می‌تواند از این پس افکار واقعی خود را رو کرده و در مقابل امام و انقلاب بایستد. اما او فراموش کرده بود که رأی مردم به وی در حمایت از امام و انقلاب و به‌دلیل حمایت انقلابیون بود. آقای موسوی نیز همانند بنی‌صدر و به‌رغم آنکه حتی مانند وی موفق به کسب اکثریت آرا نشد اما آرای 13 میلیونی وی را دچار توهم محبوبیت ساخت و فکر می‌کرد می‌تواند با حمایت این آرا به راحتی مقابل نظام بایستد.
تغییر رفتار بعد از انتخابات
بنی‌صدر بعد از انتخابات با تغییر رفتار 180 درجه‌ای به تقابل با مجلس خط امام می‌پردازد. حزب جمهوری اسلامی را که غالباً از اصحاب امام بودند متهم به تلاش برای ایجاد دیکتاتوری می‌نماید، نهادهای انقلابی را متهم به چماقداری می‌کند. صدا و سیما را انحصاری و در دست عده‌ای خاص معرفی می‌کند، به نصایح و فرامین امام که در زمینه‌های مختلف صادر می‌شود کمترین توجهی نمی‌کند و سرانجام جمهوری اسلامی را متهم به شکنجه زندانیان می‌نماید و می‌گوید این جمهوری اسلامی جمهوری اسلامی‌ای نیست که من به آن افتخار کنم.
موسوی نیز روز بعد از انتخابات هویت واقعی خود را نشان داده و همان رفتارهای بنی‌صدر را تکرار می‌کند. مقابله با اوامر ولایت فقیه، حمله به نهادهایی مانند شورای نگهبان و سپاه و بسیج، دیکتاتور خطاب کردن نظام، اتهامات فراوان به نظام، کشته‌سازی ساختگی و متهم کردن نظام به قتل آنان و ده‌ها مورد دیگر از جمله این شباهت‌های رفتاری است.
انتخاباتی صحیح است که ‌ پیروز آن باشم!
بنی‌صدر پس از عزل از فرماندهی کل قوا مردم را به استقامت در مقابل جمهوری اسلامی و تجمع و تظاهرات دعوت کرد که یک نمونه آن را در غائله 14 اسفند شاهد بودیم. بنی‌صدر مدعی شد نظام با صندوق‌سازی قصد تقلب در انتخابات را دارد و پس از انتخاب شهید رجایی به عنوان رئیس جمهور نیز ادعای تقلب را مطرح کرد و تنها انتخاباتی‌ که خود در آن پیروز شد را صحیح می‌دانست. موسوی نیز پس از اعلام نتایج آرا و مشاهده شکست سنگین خود حامیانش به حضور در خیابان‌ها و تجمع دعوت کرد و در اولین بیانیه خود آورد که تسلیم این صحنه‌آرایی خطرناک نخواهد شد. وی حتی به درخواست بازشماری آرا پاسخ مثبت نداد. موسوی تنها بر طبل انتخابات می‌کوبید و انتخاباتی را می‌خواست که نتیجه‌اش پیروزی او باشد.
ساختارشکنی و ریزش آرا
رفتارهای ساختارشکنانه بنی‌صدر طی یک سال مسئولیت پست ریاست جمهوری باعث شد دلسوزان نظام از حمایت او دست برداشته و منتقد او گردند و نهایتاً در غائله 14 اسفند تنها سازمان منافقین و زاویه‌داران با انقلاب در حمایت از وی به خیابان‌ها بریزند. موسوی نیز که تجمع 25 خرداد 88 وی را دچار توهم و غرور کاذب کرده بود با بیانیه‌ها و رفتارهای ساختارشکنانه روز به روز حامیان خود را از دست داد به گونه‌ای که در ظهر عاشورای 88 تنها عده‌ای عضو رسمی منافقین، سلطنت‌طلب و بهایی در حمایت از این افراد شعار سر می‌دادند.
دفاع بنی‌صدر از منافقین
پس از غائله 14 اسفند در دانشگاه تهران، بنی‌صدر در نامه خود که 6 روز بعد خطاب به دادستان کل کشور، آیت‌‌الله موسوی اردبیلی نوشت، علت اصلی بروز واقعه 14 اسفند را نه سخنان تحریک‌کننده‌اش در این روز و شعارها و توهین هوادارانش به امام(ره)، که حضور چماقداران می‌داند و عملاً تمامی نقشه‌های گروهک‌های حامی خود از جمله مجاهدین خلق و... را در حمله به مخالفین خود منکر می‌شود:«آقای دادستان محترم! هیچ کس نمی‌پذیرد که گروهک‌ها چنین و چنان کردند، چرا که اگر چماقداران نمی‌آمدند هیچ کس هیچ کار نمی‌کرد!» میرحسین نیز پس از افتضاح روز عاشورا مقصر را نه شعارهای ضددینی حامیانش که برخورد نظام با این خداجویان می‌دانست.


پایان پیام/

 

کد خبر 24927

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha