خبرگزاری شبستان: اومانیسم (Humanism) یا همان انسان گرایی، عنوان یکی از مکاتب غربی است که در آن "انسان" محور مسائل قرار داده شده است.در واقع اومانیسم جنبش فلسفی و ادبی است که در نیمه دوم قرن چهاردهم در ایتالیا پدید آمد و به کشورهای دیگر اروپا کشانده شد. این جنبش یکی از عوامل فرهنگ جدید به شمار می آید.
اومانیسم ارزش یا مقام انسان را ارج می نهد و او را میزان همه چیز می شناسد؛ به عبارت دیگر ، سرشت انسانی و حدود و علائق طبیعت آدمی را موضوع قرار می دهد.
اومانیسم در معنای ابتدایی اش که مفهومی تاریخی است، جنبه اساسی و زیربنایی رنسانی به شمار می آید؛ همان جنبه ای که متفکران از آن طریق تفسیر انسان و کمال انسانی را در جهان طبیعت و تاریخ جست وجو کردند. اصطلاح اومانیسم در این معنا از "اومانیتاس" مشتق شده است.
در این مجال، با توجه تفاسیر یاد شده و همچنین ضرورت شناخت صحیح از ماهیت شکل گیری هر مکتب اعم از آنکه خاستگاه آن غرب یا شرق باشد، با مریم صانع پور، مولف " خدا و دین در رویکرد اومانیستی" به گفت وگو نشسته ایم که حاصل آن از نظرتان می گذرد:
به عنوان نخستین پرسش، اساسا مکتب اومانیسم چگونه شکل گرفت؟
در واقع اومانیسم یک جریان در جریان فلسفه غرب از دوره رنسانس به بعد است که برای شناخت این جریان، باید بازگشتی به دوره قبل از شکل گیری این مکتب داشته باشیم.
در قرون وسطا چون اصولا و فضای کلیسای برای جامعه تصمیم گیرنده بود و به نوعی یک تئوکراسی (حاکمیت خدا در جامعه سیاسی) برقرار شده بود، از این جهت، به اسم تئوکراسی اهداف کشیش ها در جامعه پیاده می شد.
کشیشان، ادعا داشتند ما مفسران کتاب مقدسیم و مردم بلاواسطه نمی توانند از کتاب مقدس درک داشته باشند و راهش آن است که از طریق قرائت ما با این کتاب آشنا شوند.
یعنی ارباب کلیسا خود را واسطه میان انسان و خدا می دانستند؟
بله، به این معنا که اصحاب کلیسا، خود را واسطه بین زمین و آسمان می دانستند و دنیا شهر زمینی تلقی می شد و آسمان به نحوی در تصاحب ارباب کلیسا بود؛ حتی آنها بهشت ودوزخ را معامله می کردند و کسانی که گناه کار بودند و قصد داشتند که توبه کنند، باید این توبه توسط کشیشان پذیرفته می شد یا فرد پولی می پرداخت تا توبهاش مقبول شود. با این وصف می توان گفت تمامی شئون زندگی مردم در دست کلیسا بود.
از مسائل فردی تا اجتماعی تحت تصاحب فکری ارباب کلیسا بود و همین باعث شد تا جامعه آن زمان در اروپا دچار سرخوردگی شدید نسبت به نظام مستبد کلیسا شده و احساس حقارت کند چراکه افراد احساس می کردند با این شاریط کرامت انسانی خود را از دست داده اند.
به هر حال انسان به ماهو انسان خودش می تواند با خدا و کتاب آسمانی ارتباط برقرار کند، در نتیجه کم کم رگه های این تفکر و مکتب شکل گرفت.
سرآمدان مکتب اومانیسم و پایه گزاران اش چه کسانی هستند؟
یکی از کسانی که بنیان گزار تلقی اومانیستی است "اراسموس" است؛ او متأله و انسانی دین دار بود.
او به این نتیجه رسید که هر انسانی فی نفسه آن قدر شأن و منزلت دارد که می تواند خودش با خدا ارتباط برقرار کند و نیازی به وساطت دیگران و قرائت خاص نیست.
بنابراین شروع اومانیسم، بازگشت به شأن و منزلت انسان و دفاع از کرامت انسانی او بود.
دقیقا، اومانیسم به عنوان یک نهضت آغاز شد. از "دکارت" به عنوان یکی از فلاسفه ای که جریان اومانیستی را در "اندیشه گسترش" دادند، یاد می شود. البته به اعتقاد من، بهترین کسی را هم که می توان مثال زد دکارت است، او یکی از اولین فیلسوف ها و بنیان گزار فکر فلسفی اومانیستی بود. او با آن جمله معروف خود "می اندیشم پس هستم"، تفکر فلسفی اش را آغاز کرد و گفت انسان باید از خودش آغاز کند.
آیا کار دکارت هم برای دفاع از دین بود؟
بله، در واقع دکارت می گفت اگر بخواهیم نقطه آغاز دین داری را کتاب مقدس قرار دهیم، ممکن است کسی به آن اعتقاد نداشته باشد پس هر فرد باید اول از خودش شروع کند و بیان دیگر برای اثبات وجود خدا از اندیشه فرد محور است. همان طور که مولوی فرمود: ای برادر تو همان اندیشه ای مابقی تو استخوان و ریشه ای.
بنابراین نقطه آغازین افکار دکارت، اندیشه محور است.
بله، دکارت از اینجا شروع کرد و بعد یک فلسفه (subjective)(ذهنی) را پایه ریزی کرد که بعدها در کانت به اوج خود رسید.
با اصالتی که کانت برای فاعل شناسا قائل شد و باقی عالم را متعلق شناسایی معرفی کرد، ذهن انسان در اوج قرار گفت و همه چیز ابژه Obje و متعلق و مفعول این فاعلیت ذهن انسان شد.
به هر حال اومانیسم از این سیر آغاز شد و سیر تفکری آن بعد از دوره رنسانس شکل گرفته و در حوزه های مختلف از فلسفه، هنر و باقی شئون اجتماعی اعم از سیاست و .. حضور یافت.
بنابراین اومانیسم به عنوان مکتبی که به کمال انسان توجه داشت، مورد توجه قرار گرفت، اما علت مخالفت هایی که با اومانیسم بود در چه مواردی نمود دارد؟
اومانیسم، اصالت را به اندیشه می داد، تا آنجا که اومانیست ها، شأن و منزلت انسان را در تفکر سیاسی ، اقتصادی، هنر و تکنولوژِی پاس داشتند. البته این موارد چیز بدی نیست چون دفاع از هر انسان به ماهو انسان، متناسب با همان دیدگاه اسلامی است که خدا می فرماید: "من در هر انسانی از روح خود دمیدم"، یعنی انسان ها همه دارای کرامت ذاتی هستند که کسی حق ندارد آن را مخدوش کند و ادعا کند که تو نمی فهمی و من باید جای تو بفهمم.
اما مشکلی که ما با مدرنیته اومانیستی غرب در حال حاضر داریم این است که در تفکرشان آن سوژه یا فاعل شناسا یا آن انسانی که قرار است همه عالم متعلق شناسایی او شوند بنابر تفاسیر فیلسوفان غربی، یک انسان سفید پوست غربی مذکر است!
یعنی تفکر نژادپرستانه در این مکتب ریشه دارد؟
بله، در تفکر آنان عقلی که قرار است بر عالم حاکمیت کند؛ انسانی را رقم زند و بسازد و دریافت کننده باشد و در زمینه معرفت شناسی و وجود شناسی حرف اول را بزند، این به نوعی نژادپرستانه بود.
یعنی عقل انسان غربی، به این مفهوم که انسان غربی رشد یافته است و انسان های دیگر به آن رشد لازم نرسیدند که بتوانند عقلانیت خودشان را در عالم حاکمیت بخشند و تازه این انسان غربی، باید مرد هم باشد.
چرا مرد در تفکر اومانیستی حرف اول را می زند؟ بر چه اساس؟ مگر بر کرامت انسانی تکیه ندارند؟
آنها اعتقاد داشتند که زن وجودی عاطفی و احساسی را داراست و چندان نصیبی از عقلانیت ندارد؛ بنابراین او را از اندیشه خود بیرون راندند.
یعنی کسانی که غیر غربی و مونث هستند جایی در اندیشه شان نداشتند، که این نگاه نژادپرستانه و تبعیض گرایانه است که دنیا با این نگاه مدرنیته مشکل دارد وگرنه اصولی که مدرنیته و مباحث اومانیستی در حوزه های دیگر در باب کرامت انسانی عنوان می کند، از نظر اسلام مشکلی ندارد.
اشاره به اندیشه اسلام داشتید، تفاوتی که میان مکتب اسلام و اومانیسم وجود دارد، در چه مواردی است؟
من کارهای تخصصی متعددی در رابطه با اومانیسم داشته ام، از جمله دو کتاب " خدا و دین در رویکرد اومانیستی" و "نقدی بر مبانی معرفت شناسی اومانیستی". طی این پژوهش ها به این نتیجه رسیدم که اسلام شأنی که برای انسان به ماهو انسان قائل است، از شانی که مدرنیته غربی و تفکر اومانیستی به بعد از رنسانس به ویژه برای زن قائل می شود بسیار بالاتر است.
بنی آدم فارغ از آنکه چه دینی، مذهب و نژادی دارد طبق گفته خداوند دارای کرامت است، بنابراین هیچ کس حق اختیارداری به دیگری را ندارد، مگر آنکه آن انسان اختیار خود را به دیگری دهد یعنی وکالت دهد به دیگری.
تفکر اومانیستی نیز محور را به انسان می دهد و او را دارای کرامت معرفی می کند، به دموکراتیک بودن تاکید می کند، اسلام نیز برای هر فرد شان و منزلت و آزادی را قائل شده است.
بله، اصلی که در تفکر اومانیستی و کلا در غرب، مانند یک رگ کلیه شئون را در دوره روشنگری آبیاری کرد شاخصه دموکراتیک بودن است، یعنی انسان ها باید در مورد سرنوشت شان تصمیم بگیرند و کسی حق تصمیم گیری به جای شهروندان را ندارد.
و این اصلی است که پیامبر اسلام(ص) در 1400 سال قبل مطرح کردند و حق تصمیم گیری را برای هر فرد تعریف کردند. در دوره ای که همه حکومت ها امپراطوری محض بود.
آیا فارغ از جنبه نژادپرستانه به نظر وجه اشتراک زیادی میان اسلام و اومانیسم وجود دارد؟
بله، تفکر اسلامی با دیگر تفرکات دعوا ندارد، در طول تاریخ ابن سیناها، ابن رشدها و ... زیادی داریم که بدون تعصب و به راحتی و با نهایت مسالمت آمدند و نظرات خود را عنوان کرده و به استقبال نظرات دیگران نیز رفتند و به جای مقابله ترجمه کردند. به هر حال اسلام آموزه هایی جهانی دارد، بنابراین هر تفکری قابلیت هضم در اسلام را دارد.
مخالفت های زیادی با اومانیسم می شود، با توجه به اشتراکاتی که میان تفکر اسلامی و این مکتب وجود دارد، علت چیست؟
ببینید، بسیاری اساسا مطالعه درستی روی این مکتب و اسلام ندارند و صرف شنیده های خود مطالبی را عنوان می کند، ما نمی توانیم خودمان را از جهان اندیشه و تجربه دور کنیم، که اگر چنین شود از هستی ساقط شده ایم، و خودمان را به انزوا کشانده ایم.
باب اول اصول کافی، پیرامون عقل است، همین بس که باید قبل از هر اظهارنظری به تامل بپردازیم.
بومی کردن و اسلامی کردن علوم به این معنا نیست که چشم را به روی تمامی تفکرات ببنیدیم و بگوییم در فضای خلأ می خواهیم تولید کنیم، این کفران نعمت است، ما باید خوب فرهنگ ها و تفکرات دیگر را بشناسیم، با دیگران شور کنیم، چرا که عدم مشورت سبب می شود تا از عقل دیگران محروم شویم.
البته اومانیسم، به انحرافاتی هم کشیده شد، مثلا در تفکر سارتر و نیچه که انسان را از خدا بریدند، آنان دچار افراط شدند. زمانی که نگاهی افراطی باشد، به سمت و سوی سقوط می رود.
همین تفکر افراطی را در حال حاضر در غرب نیز می بینم، در آمریکا که به خود اجازه می دهد در سیاست خارجی همه کشورها دخالت نکند و از امکانات دیگر کشورها به نحوی فریبکارانه استفاده کند، این همان تفکر افراطی نیچه ای است.
بنابراین اومانیسم ریشه های افراطی دارد اما بالذات طرفداران آن ملحد نیستند؟
بله، ما در تفکر دینی مان هم حق نداریم که بگوییم هر اومانیستی ملحد است، متاسفانه در ادبیات ژورنالیستی ما اومانیسم را مساوی با الحاد قرار داده اند. تفکر اومانیستی در باب دین سه تنوع تفکر دارد.
تفکر اول، اصالت به عقل انسان می دهد مثل تفکر کانت که می گوید وقتی عقل انسان شأنی دارد که می تواند دانسته هایش زیاد شود و حقایق عالم را بشناسد نیازی به واسطه ای دیگر ندارد و نباید کسی را وجه المصالحه قرار دهد.
کانت می گوید برای داشتن این عقل عملی باید با همین تفکر عقلانی و حیاتی انسانی عقلانی داشته باشیم و لزومی به کتاب خدا نداریم.
رویکرد دئیستی اومانیست ها معتقد است که عقل کفایت می کند و کتاب آسمانی برای افرادی است که عقل شان را به کار نینداخته اند.
آنها خدا را نفی نمی کنند، بلکه می گیوند عقل انسان، او را به وجود خدا هدایت می کند و لزومی به وحی نیست.
و خدا را نفی نمی کنند. می گویند عقل انسان را به وجود خدا هدایت می کند ،لزومی به وحی نیست.
رویکرد دوم الهیات "تئیستی" است که به کتاب خدا اذعان دارد و از آن مدد می گیرد، افرادی مانند "بولتمان"، و "کارل بارت" این رویکرد را دارند، اینان اومانیست های خداپرستی هستند که توسل به متن مقدس دارند، منتهی حرف شان این است که انسان ادبیات وحیانی را باید در وجودش بپروراند.
اگر بخواهیم این رویکرد با ادبیات دینی خودمان مقایسه کنیم به این نکته می رسیم که آنها نگاه اخباری به وحی ندارند بلکه نگاهی عقل گرایانه دارند.
دیدگاه سوم "آتئیست" که ملحدانه است و افرادی مثل "سارتر"، "نیچه" و "آگوست کنت" این رویکرد را دارند.
آنها می گویند ما اصلا کاری با آسمان نداریم خدا همان انسانیت کلی است، این دیدگاه در اینجا نیز به افراط کشیده شده است.
دیدگاه آتئیستی طغیان گرایانه است، و پرسش از خدا را برنمی تابد؛ یا می گوید خدا وجود ندارد یا می گوید وجود دارد اما،ما به او دسترسی نداریم، و ادیان باعث ضعف انسان اند.
بنابراین به طور کلی عقل انسانی را نمی توان انکار کرد چون در صورت انکار دیگر سنگ بنایی برای سنجش وجود ندارد، اما باید از افراط در هر اندیشه ای دوری جست.
پایان پیام/
نظر شما