شهر امروز خود به تنهایی گواه آن است که لحظه ای نیست که از فضا لذت ببریم

دکتر مهدی حجت معتقد است: شاعرانگی معماری در دستیابی به حقیقت زندگی و به ظهور رساندن آن در اثر است و از همین روست که گفته می شود سکنا گزیدن انسان شاعرانه است.

خبرگزاری شبستان: معماری و شهرسازی، دو نمود بارز فرهنگ ایرانی- اسلامی در طول تاریخ گستره فرهنگی ایران است که بنابر آن چه اکثر کارشناسان معتقدند از پیش از اسلام تا اواخر قاجار سیری پیوسته و متداوم را طی نموده است. اهمیت این شئون از زندگی انسان تا بدان جاست که در دوره استعمار، تغییر در معماری یک مستعمره، از لوازم تسلط فرهنگی بر آن به حساب می آمد که این نشان از رابطه تنگاتنگ انسان و معماری دارد. تا آن جا که گفته اند: "ما شهرها را می سازیم و شهرها ما را می سازند".


اما آن چیست که جایگاه معماری و شهرسازی را تا بدین حد در زندگی ما پررنگ می کند؟ به عبارت دیگر کدام ویژگی معماری آن را از سایر شئون زیست فرهنگی انسان متمایز می سازد؟


آن چه در پی می آید متن سخنرانی منتشر نشده ای از دکتر مهدی حجت، استاد دانشکده معماری و و از فعالان تأثیرگذار در حوزه مبانی نظری معماری در سال های اخیر است. حجت در این سخنرانی می کوشد تا تفسیری از ماهیت معماری،‌ وضع موجود و افق مطلوب آن ارائه دهد:
 

فلسفه وجودی معماری امروز به نظر من از بین رفته است و ما اساساً نمی دانیم که حقیقت آن چه را که معماری خطاب می کنیم چیست. در واقع این حقیقت گم شده است.


در ابتدا باید چند کلمه ای درباره اهمیت معماری سخن بگویم چراکه در این روزها همه چیز مظلوم است و معماری مظلوم تر و مفاهیمش درک نمی شود.


تصور می کنم که این معماری است که انسان را اهلی می کند. انسان با معماری است که اهلی می شود. با سکنا گزیدن و استقرار است که انسان این امکان را در خود می یابد که به ارزش های درونی اش پی ببرد و آن چه را که انسانیت است پیدا کند و یا به تعبیر مولانا پنج حس مسی او به پنج حس طلایی تبدیل شود. پیش از استقرار، اهلی شدن مفهومی ندارد. همان طور که در کشاورزی و دامداری، خانه انسان را اهلی می کند. اهمیت معماری تا به این جاست.


آن چه از مجموعه اسناد گذشته ما نیز فهمیده می شود مبین این معناست که استقرار به معنای واقعی کلمه است که انسان را به حقیقت انسانی رهنمون می سازد.


با آغاز دوره مدرن که در آن توجه مجدد انسان به بیرون از خود (آفاق) معطوف می شود و ما می خواهیم هرآن چه هست را در بیرون بیابیم، دوره شکارورزی جدید آغاز می شود. همان طور که پیش از استقرار شکارورز بودیم و به دنبال غذا و حیوانات می دویدیم امروز نیز از آغاز مدرنیست تاکنون به دنبال چیزی در بیرون خود می دویم که البته ماهیت این دو با یکدیگر تفاوتی ندارد و تنها صورتشان متفاوت است.


انسان تا متوجه این نکته نشود که باید مستقر شود به سکینه نمی رسد و سکینه انسان در سکنا گزیدن است. و بنابراین امر معماری، انسان را به اهلیت وامی دارد و به او اجازه می دهد که خود را پیدا کند که این بسیار متفاوت از تعبیر امروز ما از معماری است.


معماری در بسیاری از رفتار و حالات ما مؤثر است به طوری که انکار این حقیقت، به انکار اساس معماری می انجامد. در زبان فارسی خانه و خانواده هردو وجه مشترکی به نام خانه دارند و من معتقدم به میزانی که خانواده در شکل گیری شخصیت و هویت ما تأثیرگذار است خانه نیز به همان میزان مؤثر است و ما فرزندان خانه های خود هستیم اما به آن توجهی نداریم و این همان مظلومیت معماری است که به آن اشاره شد.
 

انسان امروز به طور ناخودآگاه به این حقیقت آگاه است که برای آسایش می بایست به فضایی طبیعی رجوع کند نه فضایی مصنوع. او فضاهای طبیعی را آرامش بخش و پاسخگو به نیازهای درونی اش می یابد.


شهر امروز ما خود به تنهایی گواه این نکته است که لحظه ای از زندگی ما نیست که در آن از فضا لذت ببریم. اما نکته جالب توجه این است که ما از یک نقاشی، یک موسیقی، یک تأتر و یک فیلم خوب لذت می بریم اما از فضا لذت نمی بریم و این در حالی است که هریک از این هنرها با یکی از قوای حسی ما مرتبط است و فضا با همه قوای حسی.


فضا متشکل از تمام توانایی های ادراکی ماست که همه قوای حسی ما را به استخدام خود درمی آورد، اما با این وجود ما از فضاهای مصنوع لذت نمی بریم که این نشانه نوعی غفلت و بدفهمی نسبت به نقش و جایگاه معماری است.


حال پرسش این است که دلیل این بدفهمی و غفلت نسبت به معماری چیست؟
 

از نظر کیفیت ظهور شاعرانگی معماری که با انواع شاعرانگی هنرهای دیگر اشتباه شده است و این عامل خسارت بسیار بزرگی در شرایط کنونی شده است.


شعر چیست؟ شعر زبان را از طریق استفاده از کلماتی که بر معانی خاصی دلالت می کنند، استخدام می کند تا آن چه را که پنهان است آشکار کند. در واقع شعر نوع خاصی از چینش کلمات است که از طریق آن می توان به معانی دست یافت که در صورت مستقیم این کلمات دریافت نمی شد.


همه آثار هنری همین کار را می کنند. به عبارت دیگر همه هنرها، عناصر هنری را به نحوی در کنار یکدیگر قرار می دهند تا بتوان از طریق آن، امر پنهان را به منصه ظهور رساند. امر پنهان، حقیقت است و به همین جهت است که حقیقت باید پرده افکنی شود.


هر اثر هنری به اندازه خودش دریچه ای است به سوی حقیقت که در تلاش است تا آن حقیقت نایافته کلی را پرده افکنی کند.


هنرمند در تلاش است تا آن یافته عزیز و زیبا و پنهان خود را با این صناعت و واقعیت مکاشفه کند. آن حقیقت را با این واقعیت مکاشفه کند.
 

اما در معماری چه اتفاقی می افتد؟


ریشه تغییر در معماری را باید در زمانی جست که امر معماری را اعتباراً به مفید بودن، ایستا بودن و زیبا بودن تفکیک کردیم. خصوصاً در دوره مدرن وقتی تصور شد که معماری می بایست پاسخ نیازهای فیزیکی انسان را به زیبایی محقق کند که در آن زیبایی تا حد مفاهیم استاتیکی نازل شده بود، زمینه برای تغییر فلسفه وجودی معماری آغاز شد.


البته در سوق یافتن معماری به این سو، جریانات فکری اروپا از جمله مدرسه بوزار بسیار موثر بود. از سوی دیگر به جهت انقلاب صنعتی، آرام آرام معماری به صنعت گران واگذار شد و معماران عملاً هنرمند تلقی شدند.


اما دراین جا این پرسش مطرح می شود که در شرایط پس از مدرنیست چه چیزی ناقص بود؟


آن پرده افکنی از حقیقت که در هر یک از هنرهای شاعرانه روی می دهد و در آن از طریق واقعیت، حقیقت امکان بروز می یابد در معماری باید به سمت بیان حقیقت زندگی سیرمی کرد چرا که معماری محل تجلی شکل حقیقی زندگی انسان است.


معماران ما باید امکان دستیابی انسان به معنای حقیقتی زندگی (زندگی شاعرانه) را در آثارشان دنبال می کردند.
 

شاعرانگی معماری یعنی دستیابی به حقیقت زندگی و به ظهور رساندن آن در اثر و از همین روست که گفته می شود سکنا گزیدن انسان شاعرانه است.


پرسش این است که امروز آثار معماری محل تجلی تمنیات معمار است یا محل بروز آن حقیقت زندگی. آیا امروز معماری از بشر برای اعتلا دستگیری می کند؟ آیا ما را به حقیقت زندگی نزدیک می کند؟


تقریباً در همه ادیان آن چه که به عنوان ما به ازای رفتار نیک ما وعده داده شده است فضایی به نام بهشت است. و نکته جالب این که در توصیف آن گفته می شود: هر آن چه بخواهید با چشم به هم زدنی فراهم می شود. به عبارت دیگر بهشت محل عینیت یافتن خواست ها و نیازهای حقیقی ماست.


از آن چه گفته شد می توان فهمید که میان معمار و اثر معماری پرده ای به نام زندگی وجود دارد که همین معماری را از سایر هنرها متمایز می کند. و از همین روست که هنرها را به کاربردی و غیرکاربردی تقسیم کردند که بزرگترین ضربه را نیز به معماری زد.
 

معمار، همه تصورات و احساسات خود نسبت به شکل مطلوب زندگی را از طریق معماری محقق می کند در حالی که هنرمندان سایر هنرها به وسیله اثر، پیام خود را به مخاطب منتقل می کنند و از همین منظر است که معماری جزو کانسپتچوال آرت نیست. شما هیچگاه از معماری یک مفهوم را برداشت نمی کنید.


ما هیچگاه به معماری گذشته ایران نظر نکرده ایم تا پیامی از آن دریافت کنیم. ما در فضا زندگی می کنیم و حس را از طریق شرایطی که فضا ما را در آن قرار می دهد دریافت می کنیم.


به طور مثال ما زیر گنبد مسجد شیخ لطف الله الوهیت را احساس می کنیم اما این حس، از طریق نمادهایی چون شکل مربع و دایره برای ما حاصل نمی شود و من معماری را این گونه نمی فهمم.


من فکر می کنم که ما در فضا قرار می گیریم و آن چه در فضا وجود دارد اجازه درک آن زندگی مطلوب را برای ما فراهم می کند. قرار نیست به معماری نیز چون مجسمه سازی نگاه کنیم و به دنبال پیام آن بگردیم.


آن چه که امروز بسیاری از معماران جهان را با مشکل روبرو کرده است عدم توجه به خلق زندگی مطلوب است که با خلق زیبایی صرفاً بصری در هنرهایی چون نقاشی و مجسمه سازی جابه جا شده است و معماران به جای خلق فضا به دنبال فرم زیبا یا نمادها و نشانه ها و بیان های سمبولیک اند.


و در نهایت، امروز معماران باید از توجه به ساختار، فرم و عملکرد برای آغاز طراحی پرهیز کنند و به جای آن معماری را با اندیشیدن به فضایی که مطلوب ترین شکل زندگی در آن اتفاق می افتد، آغاز کنند.

گفتار شفاهی

تنظیم: محمد پورعلم
پایان پیام/
 

کد خبر 2374

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha