اپیزود اول: همیشه یادواره های شهدا فرصتی است تا به دور از زندگی تکرار شهری و زرق وبرق مادی گرائی، گوشه ای با خودت خلوت کنی، اما حال و هوای امشب مجلس با شب های قبل متفاوته، چند شبی بیشتر از حوادث 25 بهمن نگذشته، سخنران از ولایت الله، ولایت نبی و ولایت ائمه شروع می کند و می رسد به ولایت فقیه، به تنهایی رهبر به لزوم بصیرت و ......
کمی آن طرفتر صدای آشنای سید شهیدان اهل قلم، مرتضی آوینی صدات می زند، 'پندار ما این است که ما مانده ایم و شهدا رفته اند، اما حقیقت آن است که زمان ما را با خود برده است و شهدا مانده اند'، سید مرتضی آوینی راست می گفت!
اپیزود دوم : برای اولین بار نبود که در تشییع جنازه شهید شرکت می کردم، اما این دفعه با همیشه فرق داشت. با خودم عهد کردم اگر نبودم و ندیدم آن زاهدان شب وشیران روز را، باشم، ببینم وبیاموزم طریقه پرواز را از آنان که پروازشان اسیر هیچ قفسی نشد، و هیچ بالی اسیر پروازشان نساخت.
غروب حدود 3سال پیش بود، صدای اذان در دمدمه های غروب، تابوت که نه، قالبی بتنی روی یک کامیون و خیل عظیم جمعیت، کربلائی بود، کل یوم عاشورا، کل ارض کربلا.
خودم را در آن جمعیت به پیرمردی رساندم، و از رمز این همه شیفتگی پرسیدم، پیرمرد از پدر ومادر شهیدی گفت که حاضر نشدند بدون آب و برق، حتی به قیمت جانشان از شهیدشون جدا باشند، اون طوری که پیرمرد به من گفت: هنگامی که اهالی روستای 70 خانواری دهنو ملااسماعیل بهاباد یزد به دلیل رانش زمین و احتمال زمین لرزه بار و بنه را بستند و از آن روستا رفتند، این پدر و مادر تنها شهید روستا بودند که بر سر مزار شهید ماندند و حاضر به کوچ و جدائی نشدند، آن ها تنهائی را به امید وصل به دل و جان خریده بوند و برخلاف تصور خام اقوام و آشنایان گذر زمان نیز آنان را از تصمیم خود منصرف نکرد، بعد از یک ماه فشار آوردند و تهدید کردند که آب و برقشان را قطع می کنند اما باز هم حاضر به ترک شهید نشدند، ادامه این روند دیگر غیر ممکن شده بود از یک طرف نبش قبر مذمت شده و حرام است و نمی شد شهید را به روستای جدید برد و از طرف دیگه این پدر و مادر حاضر به ترک شهید نبودند، بالاخره تصمیم گرفته می شود تا از یک طرف قبر شهید را خالی و به زیر قبر بروند و با ریختن بتن، سمت دیگه ای از قبر را خالی و قبر را در قالبی بتنی بدون نبش قبر بیرون بیاورند و به روستای جدید ببرند و دوباره تشییع کنند، عجیب وداعی بود، همه آمده بودند تا به جبران تنهائی و تنها گذاشتن این پدر و مادر از شهید استقبال جانانه ای داشته باشند و واقعا که سنگ تمام گذاشتند مردم بهاباد و اطراف و اکناف در روستای ده نو ملااسماعیل در220 کیلومتری مرکز استان یزد.
اپیزود سوم: یادواره به دقایق پایانی خود نزدیک است و مجلس خلوت شده، از مجلس خارج می شوم و با خودم فکر می کنم آیا به راستی زمانه ما را با خود برده ؟! یا که هستند هنوز پدران و مادرانی عاشق و جوانانی که باز 9دی را بر خاک ایران نقاشی کنند؟
چه خوب رهبر و پیشوایمان گفت: 'آن روزها دروازه شهادت داشتیم و حالا معبری تنگ برای شهید شدن هنوز هم فرصت هست، دل را باید صاف کرد'.
اللهم الرزقنا توفیق شهادت فی سبیلک به حق الحسین(ع)
پایان پیام/
نظر شما