خبرگزاری شبستان: امروزه آثار پائولو کوئلیو در رده عرفانهای نوظهور جای گرفته است. آثار وی بیشتر در قالب رمان است. یافتن مبانی اندیشهای او چندان ساده نیست. در حالی که، برای خوانندگان پرشمار آثار او، درک اصول اندیشههای وی بسیار مهم است. آگاهی از این اصول، خود بهترین نقد برای این گونه عرفانهای کاذب و وارداتی است. در این نوشتار، اصول خداشناسی و انسان شناسی آثار وی بررسی و نقد شده است. در بحث خداشناسی، به نظرات او در شناخت خدا، صفات و پرستش او و در باب انسان شناسی نیز به جایگاه انسان در آفرینش، وظیفه او در دنیا و شناخت ذات او از منظر پائولو کوئلیو پرداخته شده است.
پرستش خدا
ترویج پرستش خدای مادینه
پائولوبه وجود نیمه مؤنث در هر فرد مذکر و وجود نیمه مذکر در هر فرد مؤنثی معتقد است. به نظر کوئلیو، هدف هستی همواره خود را در نیمه مادینه نشان میدهد. این تنها راه انسان برای درک خود و رسالت خویشتن است. این نگاه وی به خداشناسی نیز سرایت کرده است و به وجود چهره مادینه خداوند نیز اعتقاد دارد. وی معتقد است: «یکی از چهرههای خداوند، چهره یک زن است» و کلیسای کاتولیک نیز چارهای ندارد که در آینده نزدیک، این چهره مادینه خداوند را به رسمیت بشناسد. چهره مادینه خدا در هر دینی و در هر سنتی، به شیوهای تجلی میکند. از آنجا که پائولو خود را یک کاتولیک میداند، نماد این چهره خداوند را مریم باکره میداند. البته، ممکن است در ادیان و فرقههای دیگری مِه را نماد ایزدبانو بدانند و برخی آب را نماد آن بدانند.
پائولو برای اینکه بتواند مروج پرستش چهره مادینه خداوند باشد، ربوبیت جهان را به او منسوب میکند. در رمان ساحره پورتوبلو، مادر اعظم را فرشته آفرینش معرفی میکند. وی بارها اشاره میکند که جهان در دستان مادر مقدس قرار دارد؛ اوست که تدبیر را به دست دارد. نیرویهای شرّ جهان نیز همه در کنترل باکره مقدس هستند. او با نگه داشتن مار در زیر پای خودش، که نماد همه شرور عالم است، قدرتهای خطرناک را تحت سلطه خود میآورد.
ایمان به بعد مؤنث و مؤنث اندیشی در نگاه او، یعنی اینکه به راحتی بتوان کارهای بیمنطق و متناقض انجام داد و به قول خودش مقصودش، از زنانه اندیشی نقطه مقابل دکارتی اندیشیدن است. وی میخواهد سالک راه معنویتش از فکر کردن و منطقی بودن جدا شود و چندان به دنبال منطقی بودن و معنا داشتن مناسک نباشد. پنهان شدن در پرستش چهره مادینه خدا، راهی است که او برای رسیدن به هدف خود انتخاب کرده است.
پائولو راه نجات جهان را در پرستش خدای مادینه بیان میکند:
راز همه بدبختیهای بشر در ادیان الاهی این است که تا به حال خدایی نرینه، نامهربان، قانونگرا و حسابگر را میپرستیدهاند راه نجات در پرستش خدایی است که ما را از همه قیدها برهاند. در آیین مادر اعظم، آن چیزی که گناه میخوانیم و معمولاً به معنای تخطی از احکام اخلاقی قراردادی است، دیگر وجود ندارد و حتی روابط جنسی نیز آزاد میشود. میتوان خدای مادینه را با رقص و پایکوبی پرستش نمود و با حیات دوباره این خدا، جهان را آرام کرد.
پائولو آیین مادینه پرستی را آیین عشق و رحمت میداند. رسالت مرد جوان در رمان کنار رود پیدرا،هموار کردن پذیرش دوباره خدای مادینه است: «من زایل کردن وجه مؤنث را از سیمای خدا، آنطور که مذاهب انجام دادهاند، دوست ندارم. وجه مؤنث، یعنی رحمت و عشق به زندگی.» تنها با پذیرش چنین آیینی است که رحمت، دوباره برپا میشود. پائولو همه راز دور شدن از معنویت را پرستش خدای مرد میداند و مینویسد:
تا خدا را فقط مرد بدانیم، همیشه غذایی برای خوردن و خانهای برای اقامت خواهیم داشت. وقتی مادر سرانجام دوباره آزادیاش را به دست آورد، شاید مجبور شویم روی شبنم بخوابیم و از عشق تغذیه کنیم. شاید هم بتوانیم بین احساس و کار تعادلی ایجاد کنیم.
اینها پائولو را بر آن داشته تا به این موضوع بیاندیشد که در تثلیث مسیحی، به جای ایمان به روح القدس، پدر و پسر گفته شود: ایمان داریم به روح القدس، مادر و پسر. در رمانهای پائولو، کم نیست صحنههایی که مراسم دعای مریم باکره، مراسم عبادی است. به هنگام دعا، از الهه مادر حاجت خواسته شود. از مریم مقدس تقاضای کمک شود. و یا اینکه شخص پس از خلسه و ارتباط با الهه مادر، بتواند مشاور مردم باشد و راه حل همه مشکلات آنها را بداند.
پائولو مانع تحقق یافتن اندیشه مادینه پرستی و رهایی از قید و بند مذهب را، «بنیادگرایی» میداند. از اینرو، پائولو با بنیادگرایی مبارزه میکند و شکوفایی معنویت در آینده مؤنث جهان را توقف بنیادگرایی میداند.
نقد و بررسی
الف. یکی از چهرههای خداوند مادینه است. راه نجات از بحران معنویت پرسش این چهره است.
به نظر میرسد، پائولو برای اینکه از سختی دینداری بکاهد و آیینش را آیین مهر بداند، مادینه پرستی را ترویج میکند. اما باید گفت: هیچ نیازی به تصویر خدای مادینه نیست. خداوند، همه صفات کمالی را دارد. در عین حکمت و عدالت، کمال مهر و لطف را نیز دارد. پیامبر اسلام ن(ص) یز برای ترغیب خداپرستی بندگان را به فرمان خدا خطاب میکند که «بندگان مرا آگاه کن که من بخشنده مهربانم!» (حجر:49) «بگو: ای بندگان من که بر خود اسراف و ستم کردهاید! از رحمت خداوند نومید نشوید که خدا همه گناهان را مىآمرزد،زیرا او بسیار آمرزنده و مهربان است. (زمر:53)» اگر برای برون رفت از بحران معنویت، باید عاشقانه زندگی کرد، میتوان عاشقانه خدا را پرستید و جز او هیچ ندید.
ب. ربوبیت عالم به دست خدای مادینه است.
ربوبیت عالم به دست همان خدایی است که عالم را هستی بخشیده و همه نیازهای موجودات را برطرف میکند. البته خدای واحد، که خالق و رب عالم است، همه صفات کمالی را دارد؛ او همان خدای مهربان، کریم و رحیم است.
ج. ایمان به بعد مؤنث یعنی جواز بیمنطق بودن و مقید به احکام نبودن.
1. جواز بیمبالات بودن، بیمنطق بودن و خطاکار بودن برای پیروان یک مکتب معنوی، بسیار مضحک است. پائولو نیز به طرفداران خود نیز اجازه نمیدهد به آموزههای او بیمبالات باشند. به تمرینهایی که او برای سالکان داده، عمل نکنند و برخلاف دستورات او رفتار کنند. به اعتراف خود پائولو، وقتی انسان یک راه را انتخاب کرد، باید به تمام لوازم آن مقید باشد. اگر مقید بودن به احکام و آداب خاصی از لوازم دینداری است، نمیتوان دیندار بودن را انتخاب کرد و دیندار نبود.
2. خداوند همه صفات کمال را یک جا دارد. هر صفتی از او، عین صفات دیگر است. خدای مهربان، همان خدای حکیم است. خدای لطیف، همان خدای عادل است. اگر در راه رسیدن به قرب الاهی، تعبد به مناسک لازم است، نمیشود خداوند به مقید نبودن به این ظواهر هم راضی باشد.
مبارزه با خدا
مطلب دیگری که در شیوه پرستش خداوند میتوان در رمانهای پائولو یافت، مبارزه با خدا است. او در رمان کوه پنجم به تبیین این شیوه پرداخته است. به نظر وی «گاهی خدا اطاعت میطلبد. اما گاهی هم مایل است اراده ما را بیازماید و ما را به مبارزه میطلبد تا عشقش را درک کنیم.»
ایلیا، پیامبر بنی اسرائیل، قهرمان رمان کوه پنجم، مبارزه با خدا را تجربه میکند. با اینکه در دین وی سوزاندن مردهها حرام است، اما برای مبارزه با خداوندی که سرنوشت او را به دلخواه خودش تغییر میدهد، مردههای شهر اکبر را میسوزاند. حتی ایلیای پیامبر، وقتی شهری که به آن خو گرفته بود، در حمله دشمن ویران میشود، میگوید: «حالا که خدا ما را فراموش کرده، ما هم او را فراموش میکنیم. پیش از این، هدفم سرنگون کردن ایزابل بود و بازگرداندن اسرائیل. حالا در مبارزه با خدا میخواهم این شهر ویران شده را بازسازی کنم.»
پائولو، برای موجه جلوه دادن سخن خود، به کتاب مقدس تمسک میکند. وی کشتی یعقوب (ع) با خدا را نمادی برای مبارزه با خدا میداند. در نظر او، داستان کشتی یعقوب و پروردگار نسل به نسل نقل شده است تا هیچ کس از یاد نبرد گاهی لازم است آدمی با خدا منازعه کند. به نظر او، همانطور که یعقوب در کشتی با خدا مبارک شد، این نبرد با خدا برای تمام سالکین راه موجب برکت و رشد خواهد بود. انسان سالک برای آنکه بتواند رسالت خداوند را بر دوش کشد، باید تا زمانی که خدا او را مبارک کند، به نبرد با خدا ادامه دهد.
از آنجایی که مبارزه با خدا شاید برای بسیاری مقبول نباشد، او حقیقت این مبارزه را ملاقات دوباره با خداوند بیان میکند. ملاقاتی که به قصد بیاحترامی نیست، بلکه راهی است که از طریق آن، سالک فنون راه زندگی را میآموزد.
نقد و بررسی
الف. گاه خداوند برای به دل انداختن عشقش، مایل به مبارزه با بندگانش است.
به نظر میرسد، پائولو این روش را برای تجویز بیمبالاتی به مناسک ادیان الاهی معرفی کرده است. در هیچ منطقی، مبارزه خداوند با بندهاش قابل توجیه نیست. انسانها همه شئون و هستی خود را از خدا دارند. از اینرو، مبارزه با خدا در عالم تکوین و واقع غیرممکن است. اما مبارزه با خدا در عالم تشریع و احکام، هرچند به اجازه تکوینی خداوند امکان مییابد، اما مورد رضایت تشریعی او نیست. منطقی نیست که خداوند امری کند و از مکلفین بخواهد به آن امر عمل نکنند.
ب. ارزه با خدا راهی برای مبارک شدن، ملاقات با خدا و یادگرفتن فنون زندگی است.
پائولو این اندیشه را تحت تأثیر کتاب مقدس پذیرفته است. صرف نظر از اعتبار آموزههای کتاب مقدس، از برون دینی، هیچ توجیهی برای آن یافت نمیشود. اگر خداوند میخواهد بندگانش را مبارک کند، به ملاقات بپذیرد و یا فنون زندگی بیاموزاند و همه اینها را ارمغان نافرمانی خود قرار داده است، به چه دلیل به طاعت خود خوانده است؟
انسان شناسی از نگاه پائولو کوئلیو
جایگاه انسان در آفرینش
اولین سؤال مهم در انسانشناسی، رابطه انسان با جهان آفرینش است. در پاسخ به این سؤال، باید به رابطه انسان با جهان و نقش او در این جهان پرداخته شود. اینکه انسان از کجا آمده است، به کجا میرود، برای چه به این دنیا آمده است، و غایت آفرینش او چیست؟
در واقع، انسانشناسی پاسخ به همه این سؤالات بنیادین است. آنچه جالب است اینکه، در مکتب معنوی پائولو، این سؤالات بنیادین پاسخ ندارند. جالب اینکه، بدون داشتن پاسخی برای این سؤالها، باز هم میتوان به زندگی معمولی ادامه داد. او زندگی را مانند یک کاروانی میبیند که معلوم نیست از کجا آمده و به کجا در حرکت است.
از خدا سؤالهایی را میپرسم؛ همان سؤالهایی که در کودکی از مادرم میپرسیدم. ... بعد از مرگ کجا میرویم؟ ما که قرار است بمیریم، چرا به این دنیا میآییم؟ خدا یعنی چه؟ و استپ با زمزمه مداوم بادش پاسخ میدهد: این کافی است. همین که بدانیم در زندگی هرگز برای سؤالهای بنیادین ما پاسخی نخواهیم یافت. با این وجود، میتوانیم پیش رویم.
هر چند بسیار مهم است انسان هدف از خلقت خود را بداند تا بتواند در راستای آن گام بردارد، در اندیشه پائولو هرگز راهی برای این فهم وجود ندارد. او برای توجیه روایی این جهل و نادانی، میگوید: مهم نیست که ما پاسخ این سؤال را ندانیم؛ چراکه هدف خداوند از معماری جهان و آفرینش انسان به خودش تعلق دارد. لازم نیست ما سر از کار او در بیاوریم. پائولو اعتراف میکند خود در تمام سالها به دنبال یافتن پاسخی برای این سؤالات بوده است. اکنون یقین دارد که در این جهان پاسخی قطعی وجود ندارد. همین که در آخرین لحظه عمر در این دنیا، در مقابل خالق هستی بفهمیم تمام فرصتهایی که به ما داده است، برای چه بوده، کافی است.
نقد و بررسی
الف. پاسخی برای سؤال جایگاه انسان در آفرینش، نداریم.
بهتر است پائولو بگوید پاسخی برای این سؤال نیافته است، نه اینکه پاسخی برای این سؤال وجود ندارد. به هر حال، حداقل در اسلام تصویر کامل و معقولی از نقش و جایگاه انسان در آفرینش ارائه شده است. جویندگان میتوانند به منابع تفصیلی آن رجوع کنند. به اجمال میتوان گفت: در اسلام انسان آن موجود فقیری است که از خود هیچ ندارد و هستی و تمام آنچه دارد، خدایش به او عنایت کرده است. خدایش او را در بهترین صورت آفریده است، او را چشم و گوش و دل داده، کرامت بخشیده و خیر و شرش را نشان داده تا در انتخاب راهش در تردید نماند. نهایت مسیر انسان، بازگشت او به سوی خدا است. در این چند روز دنیا، وظیفه انسان بندگی خدا است. خداوند آنها را در انجام دادن بهترین اعمال میآزماید. هرچند انسان در این مسیر، سختیهای بسیار میکشد، اما میتواند در این امتحان پیروز شود و به جایی رسد که شایسته خلافت الاهی باشد و او را در زمین تجلی بخشد. انسان ممکن است در این امتحان مردود شود، از حیوانات نیز پستتر شود و تنها پی شهوت خویش باشد.
ب. مهم نیست که هدف از خلقت را ندانیم.
دانستن هدف خلقت، دانستن نقش انسان است. اگر خلقت بازیچه باشد، انسان هم میتواند کودکانه پی بازی خود و رؤیاهای خود برود. اما اگر خدای حکیمی، به حکمتی جهان را خلق کرده، نقش و وظیفه انسان هم فرق میکند. اگر هدف از خلقت، فیضان وجود باشد و تعالی یافتن موجودات، آن گاه راه انسان باید گام گذاشتن در مسیر تعالی باشد.
منبع: برگرفته از فصلنامه حکمت عرفانی، سال اول، شماره 1، پاییز 1390 (ص.143-176)
ادامه دارد/
نظر شما