خبرگزاری شبستان: فرا رسیدن ایام دهه فجر انقلاب اسلامی و تامل در باب نظریاتی که این نهضت تاریخی را رقم زد، موضوعی شد تا در باب آن با عبدالوهاب فراتی، مدیرگروه علوم سیاسی پژوهشکده علوم و اندیشه سیاسی درباره نوع تفکراتی که بستر انقلاب را فراهم کرد و تاثیر اندیشه های افرادی مانند شهید مطهری بر آن را به بحث بگذاریم که مشروح آن در ذیل می آید:
در آغاز درباره نوع تفکراتی که بستر انقلاب را فراهم کرد، توضیح دهید؟
ایده ای که در یک انقلاب شکل می گیرد محصول یک دوره از فعل و انفعالات سیاسی و برآیند تجمیع افکار متنوعی است که در بستر یک زمان شکل می گیرد، به عبارت دیگر انقلاب زمانی شکل می گیرد که ایدئولوژی آن سامان گرفته باشد و عناصر و اجزای آن ایدئولوژی با هم پیوند منطقی داشته باشند. ما در سال های قبل از پیروزی انقلاب اسلامی افکار و جریانات متعددی داشتیم که ایدئولوژی انقلاب می بایست به یکایک اینها پاسخ مساعد و روشنی بدهد.
جریان ناسازگاری دین و علم از چه زمانی و چرا شکل گرفت؟
رویکردی که بعد از به اصطلاح مشروطه دوم یا آغاز سلطنت رضاخان در ایران مطرح شد این بود که اساسا دین با علم نوین غرب سازگاری ندارد و بین علم و دین یک ناسازگاری وجود دارد به همین دلیل هر گاه علم جلوتر می آید دین عقب نشینی می کند. این جریان را در آن زمان به عنوان علم گرایی یا "ساینتیس" یاد می کردند.
علم گرایی جریانی بود که اصرار داشت به سرعت دین را از عرصه های زندگی حذف کند چون موافق بود دین محصول عصر جهالت است و انسان در شرایطی به دین گرایش پیدا کرده که از خیلی از اسرار آفرینش آگاهی نداشته اما امروزه که علم بسیاری از این اسرار را شکافته، دین کارآمدی خود را از دست می دهد. خب در این شرایط برخی از متفکران ما که هم در بین دانشگاهیان بودند و هم در بین روحانیون، شروع کردند به دفاع علمی از دین و معتقد شدند که نه تنها دین با علم منافاتی ندارد، بلکه دین می تواند مساعدکننده علم در پیشبرد اهدافش باشد.
در آن دوره می بینیم این موضع، موضعی بود که برخی از روشنفکران مانند مرحوم یدالله سحابی و مرحوم بازرگان پیش گرفتند و معتقد شدند که دین با علم سازگاری تام دارد و حتی آمدند برخی از گزاره های دینی را از منظر علمی تحلیل کردند و بسیاری از آموزه ها و تعالیم دین از نظر علم هم مورد تایید است, که "باد و باران در قرآن" و یا "مطهرات در اسلام " کتاب هایی بود که در این زمینه نوشته شده اند.
آیا در حوزه هم تلاش هایی برای اثبات سازگاری علم و دین شکل گرفت؟
بله، در حوزه نیز افرادی مانند آیت الله مشکینی کتاب هایی در آن دوره نوشتند که حرکت نظریه تکامل داروین را نقد می کرد و اینها مدعی بودند که اسلام یک نگرش علمی به خلقت انسان دارد یا فرض کنید نگرش قرآن را راجع به ستارگان و سیارات توضیح دادند، توضیحی که نشان می داد علم به خیلی از پیش بینی ها و صفاتی که در کهکشان هاست دسترسی پیدا کرده است، این در واقع می شود جزئی از آن ایدئولوژی انقلاب مبنی بر اینکه دین با علم نوین سازگار است. این ایدئولوژی هنوز ناقص است و برای پر کردنش ما به عناصر دیگری نیاز داریم مثل اینکه ثابت کنیم دین بعد اجتماعی دارد و محدود به احکام فردی و عبادی صرف نمی شود و برای زندگی جمعی ما و تحولات اجتماعی نظریه دارد و در واقع عقیده دارد که جامعه باید متحول شود تا به سرنوشت حقیقی خود دسترسی پیدا کند.
این نگرش اجتماعی اسلام در آن دوره یک نگرش در حاشیه و کانونی به حساب می آمد و بسیاری از مذهبیون ما چنین نگرشی را نداشتند و دین را در چنبره احکام به اصطلاح فردی و عبادی فرو برده بودند و مانع اجتماعی شدن آن می شدند، خب در این زمان هم روشنفکری مذهبی و هم روحانیون تلاش کردند بعد اجتماعی به اسلام ببخشند و نظریه ای برای انقلاب و تغییرات اجتماعی تولید کنند که از درون آموزه های دینی سر درآورده بود.
خب در این دوره در آثار روشنفکری، نگاهی که شریعتی به مجموع آموزه های اسلام داشت این نگرش را تقویت کرد، در بین روحانیون هم تلاش های زیادی شد که احکامی مانند عدالت و حکومت و نظام اجتماعی اسلام را از بین آموزه های دینی استنباط کنند.
در این باره اندیشه هایی که مطرح شد به ویژه از جانب نظریه پردازانی مثل شهید مطهری را بیشتر توضیح دهید؟
جزء دوم ایدئولوژی اسلامی که نگرش اجتماعی به اسلام داشت به یک پایه و ستون فکری تکیه نزده بود مانند اینکه شما یک ساختمانی را بنا کنید که فاقد فنداسیون است، فندانسیون ایدئولوژی انقلاب را یک تفکر فلسفی و کلامی می ساخت و مطالبه می کرد که در یک فنداسیون فکری و عقلانی تکیه بزند این کار را شهید مطهری کرد؛ وی با گفتگوهای کلامی که در آن زمان انجام داد ساختمان نیمه تمام ایدئولوژی انقلاب را بر یک بنیان فلسفی و کلامی مستحکم کرد و توانست به نگرش علمی و اجتماعی مذهبیون در آن زمان خصلت فلسفی بدهد و آن ها را از لحاظ نگاره های عقلانی مورد پشتیبانی قرار دهد، اما این ایدئولوژی یک جز دیگری داشت که اگر آن جز حاصل نمی شد این ایدئولوژی در همان عصر غیرمنتج و غیرقابل استفاده می شد آن بعد، بعد سیاسی بود. یعنی ایدئولوژی اسلامی تا نظریه ای در باب سیاست خلق نمی کرد و نظری در باب سیاست نداشت و نمی توانست الترناتیو ی برای نظریه سلطنت مطلقه یا مشروطه ارائه بدهد، نمی توانست به پیروزی برسد.
این ضلع به دست امام خمینی (ره) تکمیل شد و حضرت امام زمانی که نظریه حکومت اسلامی را در سال 48 مطرح کرد و از نظریه ولایت فقیه حمایت کرد بعد آخر این ایدئولوژی را به تمامه بست.
اگر امام چنین کاری نمی کرد کل سه ضلع پیشین نتیجه نمی داد. بنابراین این ایدئولوژی زمانی که جزء سیاسی خود را از دل نظریه سیاسی امام در آورد به یک تکامل رسید که بعدا این ایدئولوژی می توانست در مقابل تفکر لیبرال و در قبال تفکر مارکسیست ایستادگی کند و منشا یک تحول عظیم در ایران شود.
البته این به این معنا نبود که نظریه سیاسی امام فاقد بعد اجتماعی یا بعد کلامی باشد بلکه به این معنا بود که امام این ایدئولوژی را کامل کرد و منشا تحولی شد که در انقلاب ایران اتفاق می افتد و این ایدئولوژی بر پایه چینین تلاش هایی توانست در مقابل مارکسیست و لیبرالیسم به پیروزی برسد.
تفاوت آنچه انقلاب عرضه کرد با ایدئولوژی های دیگر به ویژه مارکسیسم را در چه عواملی می توان بررسی کرد؟
این که من این ایدئولوژی را در مقابل ایدئولوژی های دیگر قرار دهم منظورم این بود که ایدئولوژی چپ مدعی بود که تنها مارکسیست است که تنها تئوری درباره تغییرات اجتماعی بویژه انقلاب دارد و همیشه مذهبیون را متهم می کردند که شما فاقد نظریه انقلابی هستید و در عین حال خیلی از مذهبیون هم وقتی به واقعه ای مانند عاشورا یا به شهادت مراجعه می کردند، نمی توانستند از دل آن یک نظریه سیاسی ارائه کنند یا ضرورت یک نظریه سیاسی انقلاب را تبیین کنند؛ اما کاری که امام در سال 48 کرد این بود که آمد با تکیه بر آموزه های فقهی و دینی یک نظریه ای از درون فقه در باب انقلاب تولید کرد و در واقع انقلاب را از باب مقدمه برای اقامه یک حکومت دینی واجب دانست خب این می توانست در واقع بچه مذهبی ها را مستحضر به یک نظریه در باب انقلاب کند و آنها را در مقابل مارکسیست ها و دیگران نگه دارد، طبیعتا این ایدئولوژی هم به نوعی در مقابل لیبرالیسم بود، چراکه لیبرالیسم علاقمند بود مذهب را از درون تحولات اجتماعی خارج و به کنج رفتارها و خلق و خوهای شخصی برگرداند و مذهب باید تغییرات اجتماعی را بوجود بیاورد، هدایت کند و نظریه ای در باب فقه سیاسی جدید عرضه کند، خب این ایدئولوژی که سرتا پا رنگ مذهبی به خود گرفت در مقابل لیبرالیسم دوره پهلوی می توانست قد علم کند و از طرفی هم چون این ایدئولوژی خواهان برکناری نظام سلطنتی بود و آن را قبول نداشت و اندیشه های قبل از اسلام را نمی توانست معیار رفتار خود قرار دهد، به نوعی با ایدئولوژی باستانی گرای دوره پهلوی برخورد کرد و این ایدئولوژی اسلامی زمانی به پیروزی رسید که توانست گفتمان های قالب را به حاشیه ببرد و با تکمیل کردن عناصر خودش بتواند بران گفتمان های رقیب غلبه پیدا کند و آنها را تبدیل به گفتمان های در حاشیه کند که توان رقابت با این ایدئولوژی را ندارند.
پایان پیام/
نظر شما