رسم عاشق نیست با یک دل دو دلبر داشتن

اغلب فرقه‌های معنویت‌گرای غیردینی جدید در مهد تمدن غرب شکل گرفته و رشد و نما یافته‌اند، تمدنی که بر پایه‌ فکری "اومانیزم" استوار شده و ماهیتی انسان‌محور دارد.

خبرگزاری شبستان: منظور ما از دین در کلمه عرفان دینی و غیردینی، دین در گویش متألهان در ادیان بزرگ جهان است وگرنه فرقه‌های معنویت‌گرای جدید را هم در اصطلاح جامعه‌شناسان، جنبش‌های نوپدید دینی می‌نامند.
1. خدامحوری در برابر انسان‌محوری
اغلب فرقه‌های معنویت‌گرای غیردینی جدید در مهد تمدن غرب شکل گرفته و رشد و نما یافته‌اند، تمدنی که بر پایه‌ فکری "اومانیزم" استوار شده و ماهیتی انسان‌محور دارد و هم ازاین‌رو فرقه‌های معنویت‌گرای پدید آمده در بستر این تمدن، اومانیستی و انسان محورند. دنیای غرب اگرچه برای گریز از بحران‌های ناشی از مدرنیزم به گذشته نگاهی گزینشی کرد و از آن بین معنویت را برگزید و به آن روی آورد و از شعار چند صد ساله خویش که بشر را منحصر به جسد مادی می‌دانست، دست کشید؛ ولی هرگز بر اصولی همچون اومانیزم که دنیای مدرن خویش را بر آن بنیان نهاده بود، پشت نکرد. رویکرد دنیای مدرن به معنویت، روی آوردن به خدا و محور ساختن او در اندیشه و رفتار نبود، بلکه سامان‌بخشی معنویتی بر محور انسان بود. البته معنای این سخن آن نیست که این فرقه‌ها را بی‌خدا بدانیم بلکه سخن از محوریت انسان به جای خدا است که در برخی فرقه‌ها این محوریت تا آنجا است که خدا در وجود انسان تعقیب می‌شود و او به خدایی می‌رسد. محور بودن انسان در معنویت‌گرایی‌های نوپدید، مقتضی خارج شدن خدا از غایت و هدف حرکت‌های باطنی است.
در آموزه‌های بسیاری از فرقه‌های معنویت‌گرای غیردینی حتی سخنی از خدا و حرکت به سوی او نیست؛ زیرا هدف از حرکت رسیدن به توانایی‌های کشف نشده انسان، آرام گرفتن، درمان دردها و رهایی از رنج‌های بیرونی و درونی و جایگزین کردن شادمانی anando با آن است که این اهداف هم به ادعای آنها بدون اعتقاد به خدا و پیامبران و فقط با مأوا گزیدن در درون خود، قابل تحصیل است. درحالی‌که عرفان اسلامی ماهیتی خدا محور دارد؛ به این معنا که خداوند را مطلوب و مقصود حرکت‌ درونی و سیر انفسی انسان دانسته و هر چه غیر از او را بسان ذره‌ای در حرکت به سوی او می‌بیند و این نیست مگر از آن رو که عارفان خداوند را یگانه موجود حقیقی دانسته و هرچه غیر از او را تجلی و اعتبار او می‌دانند، البته در بین همه تجلیات او، انسان را از برترین قابلیت برخورداری می‌دانند؛ چراکه او را مظهر همه اسماء و صفات الاهی دانسته و برترین تجلی حضرت حق معرفی می‌کنند؛ هم از این رو است که آدمی را لایق خلافت الاهی و شایسته مقام ولایت می‌دانند؛ ولی این قابلیت از دیدگاه عارفان در انسانی بروز می‌کند که بنده و سرسپرده محض خداوند شود. عرفان اسلامی کمال آدمی را در حرکت پیوسته به سوی بندگی محض خدا می‌بیند و این بندگی هم فقط با رهیدن از بند خویش و پشت کردن بر خودخواهی پدید می‌آید. خودخواهی‌های آدمی نیز فقط پس از پیدایش محبت کامل به خداوند و خالی ساختن قلب از حب خویش پدید می‌آید.
سالک راه معرفت باید از آغاز بکوشد انگیزه‌ای جز حب خداوندی در دل نپروراند. رسیدن به بهشت، گریز از دوزخ، دستیابی به مراتب و مقامات والای مقربان، توانایی بر کرامات و خوارق عادت، هیچ‌کدام نباید غرض از سلوک قرار گیرد؛ بلکه فقط بندگی است که انگیزه سالک راستین است و تا دستیابی و حصولش، انگیزه سالک می‌ماند.
هر اندازه عرفان اسلامی انسان را به فارغ شدن از خود و توجه به خدا فرا می‌خواند، فرقه‌‌های معنویت‌گرای جدید غیردینی او را به خود و توانایی‌ها و داشته‌های خود فرا می‌خواند. عارفان مسلمان بر این باورند که همه شقاوت‌ها و بدبختی‌های آدمی از خودخواهی او است و آدمی تا از خود و توجه به خود نرهد، سعادتمند نمی‌شود، حال آن‌که در فرقه‌‌های جدید معنویت‌گرا، یکتا مقصد حرکت، خود است، فقط به خود دعوت می‌شود و از خود سخن گفته می‌شود و این همان چیزی است که سبب تباین دینی عرفان اسلامی از فرقه‌‌های جدید معنویت‌گرا می‌شود. اکنون می‌توان گفت با توجه به همین نقطه افتراق است که از منظر عرفان اسلامی نمی‌توان به فرقه‌‌های پیشگفته، عرفان گفت، زیرا معرفتی که عارف از آغاز برای آن پا در مسیر دشوار سلوک می‌گذارد و عرفان را برای آن عرفان می‌نامند، معرفت الله است که ملازم با معرفت به فقر و کاستی خویشتن است، سالک از خویشتن عبور می‌کند تا به خدا برسد که هرکس خود را به کاستی‌ها شناسد، خداوند را به کمالات خواهد شناخت من عرف نفسه فقد عرف ربه، درحالی‌که مقصد و مقصود در فرقه‌های معنویت‌گرای غیردینی، خود است، پس هر حرکتی انجام شده و هر گامی برداشته ‌شود، برای خود می‌شود که این نزد عارف مسلمان بر تشدید گمراهی و نابینایی خواهد افزود.
اکنون با توجه به تباین ذاتی عرفان اسلامی با فرقه‌‌های معنویت‌گرای جدید غرب به تفاوت‌های دیگری که ریشه در این تباین دارد، می‌توان اشاره کرد.
2. شریعتمدار بودن دربرابر روانگاری
رهیدن از خود و نیل به بندگی خدا نزد عارفان مسلمان در گرو شریعتمداری انسان است تنها کسی می‌تواند مدعی راستین محبت خدا بوده و محبتش را نگاهداشته و افزایش دهد که به خواسته‌های خدا اهمیت داده و آنها را محقق سازد، بی‌مبالاتی مقتضای سرکشی و گسستن طوق بندگی است. عمل به شریعت در نسبت با روح بندگی، هم نقش علّی دارد و هم نقش علامی؛ زیرا عمل به فرمان است که سبب پیدایش روح بندگی می‌شود و باز همین عمل است که نشانه‌ای بر وجود روح بندگی در آدمی است. عارفان مسلمان عمل به شریعت را برای وصول به حقیقت ضروری دانسته و متخلّف را از حقیقت محروم می‌دانند.
ابن عربی می‌گوید:
مـا نـال مـن جـعـل الشـریعه جانـبا
شـیـئاً و لـو بـلـغ الـسـماء مـنـاره
هر که از شریعت فاصله گیرد، اگر تا آسمان هم برسد، به چیزی از حقیقت نایل نمی‌شود.
و هم او می‌گوید:
"شریعت، جاده‌ای روشن و رهگذر نیک‌بختان و راه خوشبختی است. هر که از این مسیر رفت، نجات یافت و هر که رهایش کرد، نابود شد. "
بندگی خدا اقتضای فرمانبرداری تام از او دارد و فرمانبرداری تام، چیزی جز عمل به موازین شریعت (اوامر و نواهی) نیست و این در‌حالی است که بسیاری از فرقه‌های معنویت‌‌گرای امروزی، مخاطبان خویش را به رفتارهایی خلاف شریعت دعوت می‌کنند؛ اگرچه مدعی آن باشند که ستیز و معارضتی با دین نداشته و با ادیان سازگارند؛ چنان‌که امکان وجود اکیست مسلمان و اکیست مسیحی و اکیست یهودی از جمله مدعیات فرقه اکنگار است که تفکر خویش را قابل جمع با ادیان دانسته و چنین می‌نماید که هیچ ناسازگاری بین اعتقاد به این مکتب با اعتقاد به ادیان وجود ندارد.
"بعضی نیز اعضای خود را همچون فداییان اسماعیلی تربیت می‌کنند. آن‌ها را از خانواده‌هایشان جدا می‌کنند و به خانه‌های تیمی و گروهی می‌برند و از آن ها اطاعت مطلق و سرسپردگی بی‌چون و چرا می‌خواهند. با آن ها ارتباط جنسی نامشروع برقرار می‌کنند یا آن‌ها را به بعضی از مواد افیونی معتاد می‌کنند تا کاملا تابع آن‌ها باشند. در بعضی فرقه‌ها، از اعضا پول می‌گیرند یا از آن‌ها می‌خواهند که کل اموالشان را به رؤسای فرقه منتقل کنند".
البته چه‌بسا در هر فرقه از فرقه‌های معنویت‌گرای جدید هم بتوان شاهد دستورات عملی بود؛ ولی اولا تعداد این دستورات به اندازه‌ای کم است که نمی‌توان آن فرقه را صاحب شریعتی شامل نامید و ثانیا مراد ما از شریعت‌مداری عرفان دینی، باید و نبایدهای بسیاری است که زندگی مادی او را نظام بخشیده و نفس سرکش او را مهار می‌کند در حالی که فرقه‌های جدید، نفس آدمی را از سرکشی بازنداشته و قوانین بازدارنده‌ای وضع نمی‌کند.
سکولار بودن معنویت‌گرایی جدید غرب را می‌توان علت شریعت‌گریز بودن آن دانست، معنویت‌گرایی غرب با لذت‌گرایی آزاد از دنیا سازگار است؛ این تفکر فقط درصدد آن است که آشوب‌های پدید آمده از زندگی ماشینی را از دل انسان بزداید بدون آن‌که تغییری در شکل بهره‌مندی از دنیا پدید آورد.
3. دنیاگریزی دربرابر دنیاگرایی

دنیا از منظر عارفان مسلمان، سراب حقیقت و هستی‌نما است و هم از این‌رو نباید به آن دل بست و درپی آن به حرکت درآمد که آدمی را هلاک می‌کند. البته نگاه معقول به دنیا و نگریستن به خدا از آینه دنیا، ستودنی است که با این نگاه دیگر دنیا را دنیا نمی‌گویند؛ چرا که دنیای هر کس عبارت از تعلقات قلبی او به ما سوی‌الله است و همین تعلق، نکوهیده است؛ چنان‌که در گفتار امام زین‌العابدین (ع) هم، دوست داشتن دنیا، در رأس همه لغزش‌ها قرار داده شده است، آن‌جا که فرمود: حُبُّ الدُّنْیا رَأْسُ کُلِّ خَطِیئَةٍ
اما در فرقه‌‌های معنویت‌گرای جدید، نه فقط از گرایش به دنیا باز داشته نشده، بلکه دنیاگرایی تأیید هم شده است. لذت‌خواهی و بهره‌مندی آزاد و بدون ‌قید از دنیا در مکاتب معنویت‌گرای غربی، خالی از اشکال است و این واقعیت، طبق نکته پیشگفته، مبتنی بر اصل سکولاریزم در جهان غرب است. پائولوکوئیلو که با رمان‌های جهان‌گیرش آمیزه‌ای از نوعی معنویت‌گرایی سرخپوستی و یافته‌ها و تفکرات خویش را به خوانندگان آثارش القاء می‌کند با طرح موضوع "افسانه شخصی افراد" ارضای امیال و هرگونه خواهشی که فرد از دوران کودکی یا نوجوانی در دل می‌پرورانده را تجویز می‌کند و تنها راه تعالی باطنی آدمی را در تلاش برای به ثمر رساندن و محقق کردن آن افسانه می‌داند. او خطوط قرمز اجتماعی، اخلاقی و فرهنگی که مانع از تحقق افسانه شخصی افراد می‌شود را سدی در برابر رشد و تعالی معنوی آنها دانسته و شهامت در شکستن این حدود و عبور از آن خطوط را، عامل پیشرفت می‌داند. از نظر او، تلاش برای تحقق این افسانه است که به زندگی گرما و معنا بخشیده و نیروی لازم را برای مبارزه و تحمل رنج‌ها فراهم می‌آورد. افسانه دخترک خدمتکار در رمان "شیطان و دوشیزه پریم" رسیدن به ثروت و زندگی مجلل در یک شهر بزرگ است و در رمان دیگر از داستان عشق مرد کشیش به دوست دختر دوران نوجوانیش می‌نویسد و در داستان دیگر به آرزوی ترویج شرک و کفر ملکه لبنانی تصریح می‌کند. لی‌هنگجی هم در مکتب فالون دافای خویش که تلفیقی از آموزه‌های تائوئیزم و بودیسم است، همچون فرقه‌های معنویت‌گرای غربی، نهایت دستاورد فالون دافا را در اموری غیرالاهی محدود می‌‌سازد. او سلامتی و طولانی شدن مدت جوانی و امور دنیایی را غایت حرکت معنوی معرفی کرده می‌گوید:
اگر شخصی تقوای بسیار زیادی داشته باشد در زندگی بعدیش صاحب منصبی والامقام می‌شود و یا این که ثروت زیادی جمع می‌کند. تقوایش با این چیزها مبادله می‌شود.
فرقه‌های معنویت‌گرای غرب با دنیاگرایی سازگارند. آنها بشر را از دلبستگی به دنیا بازنمی‌دارند، بلکه فقط برای رهایی از بحران‌های روانی ناشی از مدرنیزم رو به معنا و باطن آدمی آورده‌اند. ورود به دوره پست مدرنیزم، خدشه‌ای بر اصولی همچون سکولاریزم وارد نیاورد و هم از این‌رو معنویت‌گرایی غربی با سکولاریزم سازگار آمد. و به این باور گرایید که منافاتی بین لذت‌جویی بی‌حد با توجه به باطن و معنا نیست؛ از این‌رو بدون محدود ساختن امیال و کنترل خواسته‌های نفسانی، مدعی راه‌یابی به حوزه باطن و فضای معنا شد. برخی همچون پائولو کوئیلو از شهامت برای شکستن همه مرزهای اخلاقی و تحقق بخشیدن به هر خواسته‌ای که از کودکی یا نوجوانی آرزوی فرد بوده سخن می‌گویند و برخی همچون اشو از ارضای بی‌حد و اندازه غرایز جنسی بدون توجه به معیارها، اعتبارات و قراردادهای اخلاقی و حقوقی جوامع، سخن به میان آورد و رشد و تعالی را قرین آن به شمار می‌آورند. او می‌گوید:
لازم نیست که آدمی اعمال خود را تغییر دهد و یا امیال خود را مهار کند، بلکه باید همه خواسته‌هایش را آزادانه کامیاب سازد و فقط نظاره‌گر باشد.
4. عشق مقدس
با تنبیهات مداوم عرفان اسلامی و مجاهدت‌های پی‌درپی سالک در گریز از خود، چشم سالک بر دیدن کمالات دیگران باز می‌شود و با دیدن کمالات دیگران، حقایق بر او کشف شده و کمالات را از خدا و در خدا می‌بیند، آنگاه از خود دل‌ کنده و به خدا و هر آن‌چه رنگ خدایی دارد دل می‌بندد، از خودشیفتگی می‌رهد و عاشق خدا می‌شود، محبت او از خود به سوی دیگران مصروف شده و قلب به عشق مقدس دست می‌یابد. در این هنگام عارف از شدت محبت به خدا، او را در همه جا و با همه چیز می‌بیند
بـه دریـا بـنـگرم دریـا تــو بـینم
بـه صـحـرا بـنگرم صـحـرا تو بـینـم
بـــه هــر جــا بـنـگرم کـوه و در و دشـــت
نـشـــــان از قـامـت رعـــنــا تــو بــیـنـم
عشق به خدا چنان توجه عارف را از خود به خدا مصروف می‌کند که او را در هنگام جست‌و‌جوی خود نیز به خدا می‌رساند. پیر‌هرات، خواجه‌عبدالله ‌انصاری گفت: "روزگاری او را می‌جستم، خود را می‌یافتم، اکنون خود را می‌جویم، او را می‌یابم. "
حال آن‌که با بذل توجه به خویش، محبت به خود فزونی می‌گیرد و قلبی که خود را دوست بدارد، نمی‌تواند به عشق مقدس دست‌‌یابد؛ چنان‌که خداوند فرمود:
ما جَعَلَ اللَّهُ لِرَجُلٍ مِنْ قَلْبَینِ فی‏ جَوْفِه
خداوند برای یک نفر دو قلب در درونش قرار نداده است.
اندر یک دل دو دوستی ناید خوش
ما را خواهی خطی به عالم درکش
دیگری هم می‌گوید:
رسم عاشق نیست با یک دل دو دلبر داشتن
با رسیدن به عشق مقدس است که عارف، عاشق همه عالم می‌شود؛ زیرا همه را مظهر کمالات الاهی می‌بیند
به جهان خرم از آنم که جهان خرم از اوست
عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست
عارفان مسلمان بر این باورند که فقط با رسیدن به عشق مقدس است که آدمی به راستی و درستی عاشق همنوعانش می‌شود. عشق پاک و صادقانه به خلایق در گرو عشق به خدا است. آن کس که به خود بنگرد و برای خود قدم بردارد، فقط شیفته خود می‌شود و دیگران را هم برای خود می‌خواهد؛ ولی کسی‌که خدا را می‌بیند، مردم را برای خدا و نه خود می‌خواهد؛ چنان که امیرمؤمنان علی (ع) فرمود:
اِنِّی أُرِیدُکُمْ لِلَّهِ وَ أَنْتُمْ تُرِیدُونَنِی لِأَنْفُسِکُم‏
همانا من شما را برای خدا می‌خواهم و شما مرا برای خود می‌خواهید.
5. توکل
آن‌گاه که همه کمالات از آن پروردگار باشد، حرکت به سوی او، جز با لطف و اراده او ممکن نیست و هم از این‌رو است که عارفان مسلمان سالکان را به توکل در سیر و سلوک باطنی فرامی‌خوانند، آن‌ها بر این باورند که قدرت و عزم آدمی نیز از آن خدا است، پس او باید بخواهد تا آدمی به حرکت درآید و صد البته که این باور، چیزی جز توکل بر خدا در همه مراحل سلوک و زندگی انسان را اقتضا نمی‌کند؛ چنان‌که از جمله "لا حول و لا قوه الا بالله" نیز چیزی جز همین معنا به دست نمی‌آید. هم از این‌رو است که می‌گویند: "لا مؤثر فی الوجود الا الله" و این در حالی است که محور قرار گرفتن انسان در معنویت‌گرایی جدید غرب، آدمی را به تکیه بر خود فرا می‌خواند. معنویت‌گرایی جدید، تکیه‌گاهی جز خود انسان به او معرفی نمی‌کند، انسان را به توانایی‌های بالقوه خود دعوت می‌کند بدون آن‌که این توانایی‌ها را عاریتی از پروردگار معرفی کند؛ ولی سالک در عرفان اسلامی باید تلاش خود را نیز از لطف خداوند دیده و کارها را به او واگذارد به این معنا که توان، مجاهدت و تلاش خویش را به چشم سببی برای رشد و حرکت نگاه نکند؛ بلکه آن‌ها را نیز از خدا ببیند.
تکیه بر تقوا و دانش در طریقت کافری‌ست
راهــرو گـر صد هـنر دارد توکل بایدش
عارفان مسلمان بر این باورند که با چنین تکیه‌گاهی است که انسان هرگز نومید نشده و در برابر هر مشکلی همچون کوه استوار خواهد بود در حالی‌که اگر انسان خود را تکیه‌گاه خویش ببیند، هر اندازه هم که از اعتماد به نفس بالایی برخوردار باشد، دربرابر طوفان‌های زندگی پایدار نخواهد ماند و همچون نهالی خواهد شکست.
6. بی‌اعتنایی و کتمان
سیر و سلوک عرفانی، از همان آغاز با نوعی کارها و حادثه‌های غیرعادی همراه است. این کارها غیرعادی را "کرامت" می‌گویند. طی مراحل و گذر از منازل سلوکی است که وجود سالک را وسعت می‌بخشد و وسعت وجود سالک، توان او را افزون کرده و او را صاحب کرامت می‌کند. ظهور این کرامت‌ها در منزل توکل، قوت بیشتر می‌گیرد. سالک از آگاهی غیر‌عادی، رفتار غیرعادی و توان غیرعادی برخوردار می‌گردد. او می‌تواند حوادث آینده را پیش‌بینی کند، بیمار را شفا دهد، مشکلاتی را برای خود و دیگران حل کند، در طبیعت تصرف کند، با سرعت نقل مکان کند (طی‌الارض)، در روی آب راه رود و در هوا پرواز کند و...؛ ولی او در بند این توانایی‌ها قرار نمی‌گیرد؛ زیرا بر این باور است که این توانایی‌ها متعلق به خداست (هذا من فضل ربی) و او به خاطر نزدیک شدن به حقیقت، مظهر توانایی‌های الاهی شده است همانند آینه‌ای که وقتی به خود نزدیک می‌سازی، بیشتر و بهتر تو را نشان می‌دهد. خداوند سرچشمه همه کمالات است و سالک هر اندازه بیشتر به او نزدیک شود، کمالات بیشتری از او را نمایان خواهد ساخت؛ چنان‌که اولیای معصوم (ع) در نزدیک‌ترین مقامات به پروردگار که مقام انسان کامل باشد، مظهر همه کمالات الاهی بوده و آینه تمام نمای خدا هستند.
کرامات در باور عارفان مسلمان، در واقع اشارات غیبی‌اند که باید سالک از آنها در شناخت جایگاه خود در منازل سلوک بهره گیرد. اگر در مقام توکل، نیاز سالک به خوراک کاهش می‌یابد، این در واقع پیامی است به او که جایگاهش را بداند و از آن اطمینان یابد. کرامت اولیا و سالکان، بیشتر اشارات غیبی حق‌اند که به شخص سالک مربوط‌اند؛ بنابراین نمی‌توان و درست هم نیست آنها را ابزار خودنمایی و ادعا قرار داد و این در حالی است که در معنویت‌گرایی جدید غرب، توانایی‌های باطن و روح آدمی از آن خود انسان تلقی شده و ابزاری برای ارائه خویش و جذب آحاد مردم قرار می‌گیرد. فرد صاحب توانی که توان خویش را از آن خویش می‌داند، از ابراز آن ابائی ندارد؛ حال آن‌که سالک راستین و عارف مسلمان از ابراز کرامات دوری کرده و آن را پوشیده نگاه می‌دارد؛ چراکه از آشکار شدن آن بر نفس خویش بیم دارد که مبادا توجهش به خود پنداریش جلب شده و از ادامه حرکت باز ماند. عارفان بزرگ افزون بر کتمان کرامات و توانایی‌های خویش، مریدان خود را از توجه به کرامات و رفتارهای خارق‌العاده باز می‌داشته‌اند تا جادبه این امور، ایشان را از توجه به غایت سلوک که رهیدن از بند خود است، باز ندارد و به بیراهه نکشاند. حکایت شده که برخی از مریدان عارف بزرگ قرن چهارم هجری، ابوسعید ابوالخیر نزد شیخ از کرامات برخی سالکان این گونه یاد کردند که:
فلان کس بر روی آب [راه] می‌رود. (ابوسعید وقتی تعجب و حیرت آن‌ها را دید به آن‌ها) گفت: وزغی و صعوه‌ای [هم]، بر روی آب [راه] می‌رود. گفتند فلان کس را دیدیم که در هوا می‌پرد، گفت: زغنی و مگسی [هم] در هوا بپرد. گفتند: فلان کس دریک لحظه از شهری به شهری می‌رود، شیخ گفت: شیطان نیز در یک نفس از مشرق به مغرب می‌شود (می‌رود). این چیزها را بس قیمتی نیست. مرد آن بود که در میان خلق بنشیند و برخیزد و بخسبد و با خلق داد و ستد کند و با خلق درآمیزد و یک لحظه‌ از خدای غافل نباشد.
7. تفکر
سیر و سلوک عرفانی از آغاز با تفکر همراه است. اندیشیدن، جزء جدانشدنی مراقبه در سلوک عرفان دینی است، زیرا مراقبه در فرهنگ عرفان دینی، ملازم ذکر است و ذکر، یادآوری کمالات الاهی و کاستی‌های غیر اوست. بدیهی است که فردی می‌تواند کمالات خداوندی و کاستی‌های خود را به یادآورد که در آنها اندیشیده باشد و هم از این رو است که قرآن کریم در بسیاری از آیات خویش به تفکر فرا می‌خواند و یادآوری و ذکر را بر بندگان تکلیف می‌کند. خداوند تعالی در قرآن کریم صاحبان خرد را کسانی معرفی می‌فرماید که خداند را به یاد آورند و در آفرینش او بیندیشند، آنجا که می‌فرماید:
«ان فی خلق السموات و الارض و اختلاف الیل و النهار لایات لاولی الالباب الذین یذکرون الله قیاما و قعودا و علی جنوبهم و یتفکرون فی خلق السموات و الارض»
همانا در آفرینش آسمان‌ها و زمین و گردش شب و روز، نشانه‌هایی برای صاحبان مغز است، کسانی که خدا را در حال ایستاده و نشسته و خوابیده بر پهلو به یاد می‌آورند و در آفرینش آسمان‌ها و زمین می‌اندیشند.
تفکر در عظمت آفرینش‌های خدا، سبب رشد و تعالی آدمی است. انسان با تفکر به دریافت حقایق نایل می‌شود و چشم دل بر آنها می‌گشاید و هم از این رو است که مراقبه در شیوه عرفان دینی، سبب قوت و صحت اندیشه در آدمی است. سالک مسیر عرفان دینی به خوبی می‌اندیشد و به درستی قدم برمی‌دارد. او به هرچیز که می‌نگرد با تدبر نگاه می‌کند تا به یاد خدا افتد و به او نزدیکتر شود. جلال‌الدین بلخی که از عرفای بزرگ اسلامی است، آدمی را همان اندیشه دانسته می‌گوید:
ای بــرادر تـو هـمـان انـدیـشـه‌ای
مـابـقـی تـو اسـتـخوان و ریـشـه‌ای
و اما مراقبه در اغلب فرقه‌های معنویت‌گرای غیردینی با شیوه خالی ساختن ذهن از هرگونه اندیشه و رسیدن به خلاء و خلسه باطنی انجام می‌پذیرد. در شیوه مدیتیشن متعالی (TM) که عالی‌ترین شیوه مراقبه در عرفان‌های غیردینی است، انسان با خیره شدن به یک شعله‌ شمع (trarak) یا تکرار صدا یا لفظ و کلمه‌ای خاص (مانترا) یا تمرکز بر روی تنفس می‌کوشد، توجه خویش را از هرچیز دیگری منصرف ساخته و به غیر این امور فکر نکند تا آنجا که تمام توجه او به آن شعله یا کلمه جلب شود. با جلب تمام توجه به آن شعله یا کلمه، خلسه‌ای نسبی برای آن فرد حاصل می‌شود که باید به کمال رسانده شود. کمال این خلسه به آن است که فرد توجهش را از آن شعله یا کلمه هم قطع کند و ذهن را از توجه به هر چیزی خالی سازد، در این هنگام است که او به همه صورت‌های موجود در ذهنش که دیگر توجه او را جلب نکرده و مشغولش نمی‌دارد، نگاهی بی‌تفاوت می‌اندازد، نگاهی که او را مشوش و مضطرب نساخته و دغدغه‌مند نمی‌سازد. و آنگاه که در ذهن، صورتی برای اشتغال باقی نماند، روح آرام گرفته و از تشویش و اضطرابی که محصول صورت‌ها بود، رها می‌شود.
در مبانی برخی از فرقه‌های معنویت‌گرای دیگر به اصل مهم نفی ذهن برمی‌خوریم، آنها بر این باورند که به ذهن نباید اعتماد کرد و نباید آن را طرف مشورت قرار داد، باید ذهن را تعطیل کرد؛ چراکه ذهن جز فریب به بار نمی‌آورد؛ و فکر کلاهبرداری بیش نیست و حائلی بین آدمی و حقیقت است چرا که از کلمات ساخته شده است؛ هم از این رو فلسفه، علم و تکنولوژی همه فریبند و آدمی را اسیر می‌کنند. آنها برای رسیدن به عشق، فرمان به فراموش کردن عقل داده و با آن متارکه می‌کنند. کنار گذاردن عقل، ذهن و استدلال، نفی تفکر است؛ چرا که تفکر به شکل معمولش همان حرکت ذهن از مجهولات به سمت معلومات برای کشف مجهولات است و این آن چیزی است که این فرقه‌ها به نفی آن و خالی ساختن مغز از آن تشویق می‌کنند، حال آنکه در مراقبه عرفان دینی اگر تخلیه‌ای هست، تخلیه ذهن و دل از خیالات و خاطرات بیهوده و هوس‌انگیز است و این با تفکر در کاستی دنیا و جلب توجه به خدا و عظمت و سایر کمالات او میسر می‌شود.
عرفان دینی خاطرات و خیالات بیهوده را مانع رشد آدمی دانسته و او را از اشتغال به آن‌ها بازمی‌دارد، حال آنکه بسیاری از فرقه‌‌های معنویت‌گرای غیردینی، آدمی را به تخلیه ذهن از هرگونه تفکری سفارش می‌کنند که این سبب ضعف و رکود قدرت اندیشه در انسان می‌شود ولی عرفان دینی با دعوت به تفکر و تدبر در حقایق، بازداشتن از خاطرات و خیالات باطل و بیهوده، قدرت اندیشه را در آدمی تقویت کرده و به کمال می‌رساند تا آنجا که آدمی چشم عبرت‌بین بر همه چیز می‌گشاید و از هر چیزی عبرت گرفته و رشد می‌کند. البته در عرفان دینی تفکر راهی برای ورود به فضای دل است به این معنا که برای راه یافتن به فضای دل به تفکر در عظائم خلقت و آغاز و انجام خویش می‌پردازد.
او می‌اندیشد تا ببیند، علم می‌آموزد تا به معرفت برسد و این فکر سازنده رشد دهنده‌ای است که عارفان مسلمان نیز با همه معارضتی که با شیوه فیلسوفان داشتند به آن عمل نموده و ترغیب کرده‌اند. جلال‌الدین بلخی در این اشعار معروفش می‌گوید:
روزها فکر من این است و همه شب سخنم
که چرا غافل از احوال دل خویشتنم
از کـجا آمـده‌ام آمــدنم بـهــر چـــه بــود
بــه کجا مــی‌روم آخـر ننمایی وطنم
و این در حالی است که فرقه‌های پیشگفته قدم گذاردن در فضای باطن را منوط به ترک فکر از همان آغاز می‌دانند.
8. آرامش
تشویش و اضطراب، محصول شکست و نومیدی است و آدمی همیشه در گریز از آن بوده و درصدد رسیدن به آرامش است و صد البته که زمانی آرامش حاصل می‌شود که امید پدید آمده باشد، عرفان دینی آدمی را به توکل بر خدا و اعتماد به او فرامی‌خواند و یکتا امیدی را که هرگز به نومیدی نمی‌انجامد در امید واقعی به خدا می‌داند. یاد خدا، چنان امیدی در دل ذاکران پدید می‌آورد که تشویش را از وجودشان زدوده و ریشه‌کن می‌سازد، از این رو در فرهنگ عرفانی دینی، آرامش واقعی در سایه ذکر خدا حاصل می‌شود، چنان‌که خداوند می‌فرماید:
الا بذکر الله تطمئن القلوب
هان! فقط به یاد خدا دل‌ها آرامش می‌یابد.
عرفان دینی، اضطراب و تشویش را معلول غفلت از خدا و توجه به دنیا می‌داند. دنیا با چهره‌های جذابی که بر آدمی عرضه می‌کند، هر دم دل را به سویی فرامی‌خواند و همین دعوت‌های گوناگون و مطلوب‌های ناپایدار است که تشویش می‌زاید و آرامش از دل می‌زداید. با قطع تعلق از چهره‌های دنیا و روی کردن به حرم امن الاهی است که دل، آرام می‌گیرد.
ای نه دله ده دله، هر ده یله کن
یـک صـبـح بـه اخـلاص بـیا در بر ما
صراف وجود باش و خود را چله کن
گر کـام تـو بـر نـیاید آن گه گله کن
اما امروزه بسیاری از فرقه‌های معنویت‌گرای غیردینی هواداران خویش را به مدیتیشن متعالی (TM) فرامی‌خوانند. آنها مدیتیشین متعالی را سبب پیدایش آرامشی مطلوب می‌دانند که در آن ذهن از اشتغال به هرگونه فکری رها شده و به نظاره محض یا بی‌تفاوتی نسبت به تصاویر ذهنی خود می‌رسد و در نتیجه هیچ خاطره یا خیال مشغول‌کننده‌ای باقی نمی‌ماند تا برایش دغدغه‌ای ایجاد کند. به عبارت دقیق‌تر با آنکه تصاویر خاطرات و خیالات در ذهنش موجودند؛ ولی او به آنها اشتغالی نداشته و فقط یک نظاره‌گر محض است که تأثیری از آن تصاویر نمی‌پذیرد. لوئیس پروتو که از اساتید مدیتیشین است در این باره می‌گوید: نظاره محض به این معنا است که ذهن شما ظرف مجموعه‌ای از تخیلات و توهمات پوچ است و با پی بردن به این موضوع می‌توانید بی‌تفاوت به آنها بنگرید و از تلاطم سطح به آرامش عمق ذهن برسید و ریلاکس شدن را تجربه کنید. در حالت ریلاکس است که آگاهی متعالی پدیدار می‌شود، ذهن فقط به اندازه‌ای که به خواب نرود باید فعال بماند. خلسه روحی پدید آمده از مدیتیشن، آرامشی است که هواداران این فرقه‌ها به آن دست می‌یابند و صد البته که چنین آرامشی، موقت و محدود به زمان خلسه روحی است و هنگام برخورد با فعالیت‌های جدی انسان را فراگیرد که در این هنگام، آرامش پیدا شده از خلسه مدیتیشن، زایل شده و اضطراب و دغدغه وجود انسان را فرامی‌گیرد، ولی آرامشی که از یاد خدا حاصل می‌شود، چنان مستحکم و ماندگار است که انسان را در بحران‌های گوناگون زندگی، حفظ می‌کند، چنان که در وصف قطب عارفان امیرمؤمنان علی (ع) آمده که:
هو کالجبال الراسخ لا تحرکه العواصف
او همچون کوهی استوار بود که طوفان‌ها او را مضطرب نمی‌ساخت.
لازم به ذکر است که دنیای غرب پس از پیدایش بحران‌های گوناگون و فراگیر روانی و عاطفی، شیوه‌های گوناگونی را در حل این معضل آزمود که هرکدام اگرچه به نحوی آرامش نسبی فراهم می‌آورد، ولی لطمه‌های بسیار نیز به دنبال داشت، روی آوردن قشر وسیعی از جامعه غرب به نوشیدنی‌های الکلی و مواد مخدر برای رهایی از اضطراب و تشویش پدید آمده از زندگی ماشینی در دنیای غرب بود، ولی بدیهی است که هر آرامشی، مطلوب و پسندیده نیست. آرامشی که با تعطیل عقل و تفکر همراه باشد، آرامشی غیرواقعی و زیانبار است و تجویز امروز فرقه‌‌های معنویت‌گرای غیردینی نیز همچون تجویزهای پیشین با تعطیل نیروی عقل و تفکر همراه است که این، فرود آمدن بشر از ارزش‌های انسانی به حد و اندازه یک موجود بی‌ارزش و غیرعاقل است.


منابع:
شیعه آنلاین
سایت جبش سرخ حسینی
ساین باشگاه اندیشه
مرکز خبر حوزه
خبرگزاری فارس
پایگاه حوزه
جام جم آنلاین
ایکنا
خردنامه همشهری
راسخون

 

پایان پیام/
 

کد خبر 22324

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha