به گزارش خبرنگار شبستان، حجت الاسلام محی الدین بهرام محمدیان معاون پژوهشی وزیر آموزش و پرورش دیدگاه خود را پیرامون روزهای آخر عمر پیامبر اسلام (ص) و وضعیت اجتماعی آن دوران ارائه کرد.
سوال: مختصری از اوضاع اجتماعی مسلمانان در هنگام ارتحال پیامبر(ص) را ارائه نمائید.
حجت الاسلام محمدیان: پیش از پرداختن به پاسخ این پرسش باید نکتهای را تصریح کنم و آن اینکه در طول بیست و سه سال دعوت اسلامی، پیامبر(ص) تلاش فراوان و سعی بلیغی در ساختن جامعة ایمانی مبذول داشت. اخلاقیات جاهلی، اعتقادات و باورهای شرکآلود و کفرآمیز، روابط اجتماعی مبتنی بر سلطه و سیطرة استثماری و فرهنگ منحط و آلوده را مورد تهاجم قرار داد و به جای آن با اتکا به اعتقاد توحیدی و معادباوری، نهالهای اخلاقی اسلامی و الهی را غرس کرد که ثمرة آن شکل گرفتن و ایجاد جامعهای با صبغه و آمیزههای قرآنی شد. اما بدون تردید وقتی رسول اکرم(ص) به جوار پروردگار رخت بربست، هنوز تمامی آموزههای نظری و عملی اسلام در ارتباط با یکدیگر و در تعامل متقابل ملحوظ و مورد تدقیق مستوفی قرار نگرفته بود.
به عبارتی بهتر است اینگونه بگویم، رسول اکرم(ص) در سطح نظری برای امت اسلامی خطوطی از شریعت و قانون اسلامی را معلوم کرده بود و علاوه بر آن برخی از تفصیلات فقهی را دربارة پارهای از مسائل بیان فرموده بودند، مواردی که برای شخص مسلمان در زندگی فردی و اجتماعی نقش حیاتی داشت. در سطح عملی نیز، رسول خدا(ص) برای تحول اجتماعی و فکری اقدام انقلابی کردند و قصد نیز بر این بود که با تأسی به آموزههای اسلامی، افکار و اندیشه، رأی و نظر و حتی روش کار آحاد انسانی را دگرگون سازند و به عبارتی انسان متعهد و مسئول تربیت کنند. اساساً کار انبیاء الهی در حوزه عملیاتی تربیت عبد صالح است؛ زیرا اساس و پایة صلاح اجتماعی و توسعة مادی و معنوی، انسان صالح است. پیامبر اسلام(ص) در طول بیست و سه سال به قسمتی از اهداف این دو بخش موفق شد، اما امر هدایت و پذیرش آن ،همانطور که میدانید یک امر اختیاری است، با اجبار و اکراه و تحمیل نمیتوان به فردی از افراد جامعه ایمان را، اعتقاد را، تزریق کرد. قرآن کریم نیز به همین حقیقت تصریح دارد.
پیامبر اسلام(ص) تلاشهای بسیاری کرد، حتی خداوند متعال بر این اصرار و پافشاری اشاره میکند و میفرماید: "لعلک باخع نفسک الا یکونوا ""مؤمنین، گویا تو میخواهی از این که مشرکان ایمان نمیآورند جان خود را تباه سازی" و یا این که در سورة مبارکه توبه در مدح و تمجید از پیامبر میفرماید:" از میان خودتان رسول و فرستادهای آمده است که نسبت به ایمان آوردن شما حریص است و برای او بسیار سخت است که ببینید شما در مشکل و گرفتاری هستید". خب ،پیامبری با همین اوصاف و با این اصرار مردم را دعوت میکند اما چون هدایت یک امر اختیاری است، عدهای ایمان میآورند و گروهی نیز اعراض میکنند. در طول دعوت 23 ساله نیز وضع اینگونه بود، علیرغم آرزو و تلاش پیامبر برای تحول فکری، اخلاقی و فرهنگی آحاد مخاطبان پیام الهی، این توفیق برای همگان پیش نیامد و حتی در سطح مرکز رسالت اسلامی یعنی شهر مدینه نیز به کمال مطلوب خود نرسید. دلیل مدعای ما، مجموع رفتارهای خطا و ناروایی است که از سوی حتی عدهای از صحابه در زمان پیامبر گزارش شده است.
لذا در پاسخ به پرسش شما اولاً به این جمله و سخن اشاره میکنم که همگان در آن روزگار به معنای کامل کلمه دارای ایمان نبودهاند. بلکه مجموعهای از آدمها و یا طوایف و قبایل اسلام آورده و در برابر قدرت پیامبر تسلیم شده بودند، قرآن نیز در سورة حجرات به همین مطلب اشاره دارد و میفرماید: "که نگوئید ایمان آوردیم بلکه بگوئید اسلام آوردهایم و تسلیم شدهایم، هنوز ایمان وارد دلها و قلبهای شما نشده است."
سخن دیگر اینکه با توجه به گسترش اسلام، مخصوصاً در دورة مدینه و عامالوفود به بعد، آنهایی که شامه سیاسیشان تیزتر بود، متوجه بوی قدرت شدند و از همین زمان است که علاوه بر منافقان و معارضان سالهای اول و دوم هجری حتی عدهای از مسلمانان دورة مکه نیز خود را آمادة رقابتهای سیاسی و قدرتخواهی بعد از پیامبر(ص) کردند.
اگر بخواهیم مسلمانان دوره سال های آخر عمر پیامبر(ص) را طبقهبندی کنیم، میتوانیم بگوییم: 1ـ اهل اخلاص از مهاجران؛ 2ـ اهل اخلاص از انصار؛ 3ـ تودههای مردم از قبایل و طوایف که تازه اسلام آوردهاند؛ 4ـ مسلمانان مهاجر و انصار که در سطح متوسط و متعارف جامعه اسلامی هستند؛ 5ـ مجموعهای از مسلمانان مدینه از قبایل اوس و خزرج که هنوز تعلقات قومی و قبیلهای خود را دارند و در رأس آنان کسانی هستند که گمان میبرند و یقین داشتند که اگر پیامبر به مدینه مهاجرت نکرده بود حتماً آنها ریاست و زعامتی داشتند؛ 6ـ مجموعهای از مسلمانان مهاجر که در کنار پیامبر قرار دادند ولی با توجه به پیشرفت کار اسلام نسبت به کسب قدرت جانشینی پیامبر علاقمند شدهاند ولو اینکه در پیش خود برای آن توجیه قدسی نیز درست کردهاند.
و آخرین جمله در پاسخ پرسش حضرتعالی اینکه سال آخر حیات پیامبر، سال بسط و توسعه رفاهی و اقتصادی مسلمانان نیز هست به عبارتی در سالهای آخر بعد از فتح مکه و تأمین امنیت سیاسی و جاری و گسترش دعوت اسلامی تقریباً در تمامی شبه جزیره موقعیت مدینه را ارتقاء بخشیده وضع مسلمانان از آن عسرت و تنگدستی سالهای اول خارج شده بود که خود همین موضوع میتوانست انگیزة بعضیها را برای کسب قدرت و یا تبعیت از قدرت حاکم بالا ببرد و یا دستخوش تغییر قرار دهد.
سوال: وضعیت خواص در سالهای پایان عمر پیامبر چگونه بوده است، آنها چگونه میاندیشیدند و عمل میکردند؟
حجت الاسلام محمدیان: ارزیابی وضعیت خواص در دورة پایانی زندگی پیامبر اسلام(ص) نیازمند یک نگاه عمیق به گزارشهای تاریخی دورة پیامبر و بعد از آن دارد. البته این کار باید از سر علم و انصاف صورت پذیرد نه به طریق روشهای مناظرهای، که طرفین مباحثه بیشتر بر پایة مغلوب ساختن حریف بیاناتی را اظهار میکنند.
آنچه در تاریخ مسلم است، تودة مردم مسلمان روزگار پیامبر اعم از مهاجر و انصار نسبت به پیامبر(ص) عشق میورزید و در کنار ایشان، آمادة فداکاری بودند. هر چند گاهی بقایای تفکر جاهلی و یا خلق و خوی قبیلهگی و طایفهگرایی عربی در آنها شعلهور میشد ولی به آب کلام پیامبر و خنکای ارشاد و راهنمایی ایشان فرو مینشست و آنها پشیمان و نادم باز مینشستند. تاریخ مواردی از این قبیل را یادآوری کرده است. البته در همین موارد نیز میبینیم ،آتش بیار معرکه و محرکان کسانی بودهاند که در میان مردم وجوه و چهرههای موجه بودهاند. بهعنوان مثال فتنهای که میرفت دامن امت اسلامی را بگیرد، در خبری که ولید از مرتد شدن طایفة بنیالمصطلق شایع کرد و تا آنجایی پیش رفت که عدهای از مسلمانان به پیامبر فشار آوردند که به جنگ علیه آنان اقدام کند.
اما قرآن کریم با آیة شریفة "یا ایهاالذین امنوا ان جائکم فاسق بنباء فتبیّنوا" جلو فتنه و مصیبت را گرفت و به دنبال آن تذکر داد که "بدانید رسولالله در میان شماست و اگر پیامبر در این قبیل موارد از شما تبعیت کند، خودتان به رنج و زحمت میافتید، به عبارتی شما باید تابع رسولالله باشید، نه این که از رسول خدا بخواهید که از شما اطاعت کند. خب، از همین گزارشهای تاریخی میتوان دریافت که آحاد مسلمانان سادهدل گاهی تحت تأثیر همین خواص در حضور خود پیامبر(ص) میشدند.
حتی گاهی دامنة این نوع اظهار شخصیت و تشخصگرایی و یا به تعبیری اجتهادهای من عندی به عرصة احکام عبادی نیز کشیده شده است. مثلاً در نقلهای تاریخی داریم که در حجهالوادع که در سال دهم هجری اتفاق افتاد، پیامبر دستور داد تا منادی ندا کند که هر کس قربانی با خود نیاورده، باید نخست عمره ی به جا آورد و از احرام خارج شود و سپس مراسم حج را انجام دهد و اما آنها که قربانی همراه خود آوردهاند و حج آنها حج اِفراد است باید بر احرام خود باقی بمانند و بعد فرمودند که اگر من شتر قربانی نیاورده بودم عمره را تکمیل میکردم و از احرام بیرون میآمدم.
ولی در این میان گروهی به سرکردگی یکی، دو نفر از وجوه و به تعبیر شما خواص از این کار سر باز زدند، گفند چگونه ممکن است پیامبر بر احرام خود باقی بماند و ما از احرام بیرون بیاییم؟ آیا زشت نیست که ما به سوی حج ، بعد از انجام عمره برویم در حالی که قطرات آب غسل از ما فرو میریزد.
دقت کنید این ماجرا در متون شیعی و سنی نقل شده است، هرچند همچنانکه ظاهر این گزارش نشان میدهد از باب تقدس مآبی و عبادتخواهی، این کار صورت گرفته، ولی پیامبر آنها را سرزنش کرد و سخت از دست آنها ناراحت شد. زیرا این عمل یک نوع تخلف و بیانضباطی از فرمان رهبری دینی است و اگر همینها مورد سرزنش و عتاب پیامبر(ص) قرار نمیگرفتند نه تنها میدان جوازی بر همین قبیل کارها فراخ میشد بلکه همین آدمهای به اصطلاح "خواصّ " عمل خودشان را بهعنوان حجت غالب در همه جا تحمیل میکردند.
نمونة دیگر از این جایگاه خاص قایل شدن برای خود از سوی خواص، در اعزام لشکر اسامه دیده میشود که چگونه چند نفر آدم متشخص علیرغم دستور پیامبر به حرکت به بهانة این که پیامبر در شرایط خاص بهسر میبرد و نباید او را تنها بگذاریم، از اعزام و حرکت تخلف کردند.
از نقل این گزارشهامیخواهم این نتیجه را بگیریم که برخی از خواص برای خود شأن و منزلت خاص قایل بودند و به صرف افتخار صحابگی پیامبر و یا نسبت سببی که با ایشان پیدا کرده بودند خود را اگر همتراز و هم عرض پیامبر نیز نمیدانستند ولی متولی دین میشناختند و فهم و صلاحدید خود را بر قول و فعل پیامبر ترجیح میدادند. که بعد از پیامبر این سخن به وضوح و روشنی به چشم میخورد.
اما بخشی از خواص نیز از سران قبایل و طوایف بودند که در اسلام دارای سابقة طولانی و یا درخشان نبودند. اینان به دلایلی از جمله قدرت مسلمانان یا فشار افکار عمومی به اسلام گرویده بودند اما در خفای خود تمایلات غیراسلامی داشتند.
این دسته نیز به اتکاء قدرت تأثیرگذاری خویش در طوایف تحت نفوذ خود، در معادلات سیاسی، اجتماعی آن روز برای خود وزنی داشتند و شاید تحریککننده و امیدبخش بعضی از بزرگان نیز بودند.
دستة دیگری از صحابه هم بودند که از شهر سبقت در اسلام و امتیاز هجرت و جهاد برخوردار بودند و در ایمان خود اهل اخلاص بودند اما تعدادشان کمتر بود. معمولاً ما این افراد را در اطراف علیبنابیطالب(ع) میبینیم.
شخصیتهایی مانند مقداد، سلمان، ابوذر، بلال و ...
سوال: برای ابلاغ مجدد و مکتوب امامت و خلافت علی(ع) در روزهای بیماری پیامبر چه طرحی داشتند؟
حجت الاسلام محمدیان: موضوع جانشینی امام علی(ع) امر تازهای نبود. پیش از آن نیز در کلمات پیامبر(ص) و نوع موضعگیریهای ایشان این مطلب اعلام و آشکار شده بود، گاهی این اعلامها به صورت کفایی و با برشمردن اوصاف علی(ع) صورت گرفته بود و گاهی به صراحت و تصریح موضوع.
از آن جمله است: "حدیثالدار، حدیث منزلت، حدیث سفینه و حدیث ثقلین و نهایتاً حدیث غدیر "که به تواتر در میان شیعه و سنی نقل شده است.
اما درباره ی موضوع سؤال شما، نکتهای از استاد فقید عبدالفتاح عبدالمقصود به خاطرم رسید، ایشان که از دانشمندان و نویسندگان برجستة دورة معاصر مصر است. این موضوع را در کتاب "السقیفه و الخلافه" به شکل زیبایی تحت عنوان "وصیتی که نوشته نشد" نقل کرده است.
البته این نقل همراه با پرسشهایی آغاز میشود و اولین پرسش همین است: "چرا ابوعبیده و عمر، نه دیگران؟" تقریباً این ماجرا را اینگونه نقل میکند:
در آن روز، (روز پنجشنبه قبل از رحلت) گروهی از صحابه اطراف بستر حضرت رسول را گرفته بودند و آن حضرت از بیماری شکوه کرد و آنان رسول خدا را دلداری میدادند.
بعد از آن پیامبر رو به آنان فرمود: "... دوات و کاغذی برایم بیاورید تا چیزی بنویسم که بعد از آن هرگز گمراه نشوید" عمر گفت: "درد بر رسول خدا غلبه کرده است. کتاب خدا ،ما را بس است ..." و دیگری گفت: "بیاورید تا بنویسد" و بعد نقل میکند که حاضران با هم بگومگو و اختلاف کردند. برخی موافق کاغذ و دوات و برخی مخالف. سر و صدا زیاد شد و نزدیک بود آتش نزاع شعلهور شود. رسول خدا(ص) از اینکه بحث و جدالشان به این حد رسید و رسماً پیشنهاد او را رد کردند، دلگیر شد و آنان را از ادامة بحث و جدل منع کرد و فرمود: "برخیزید، بگو و مگو در برابر رسول خدا شایسته نیست این عبارت، آنان را از مجلس به تندی متفرق و پراکنده است."
آنچه نقل کردم از مرحوم استاد عبدالفتاح عبدالمقصود است شخصی صاحبنظر و خبره که 8 جلد کتاب امام علیبنابیطالب(ع)، نشانگر تقوای علمی او نیز هست. هر چند این نقل ایشان با برخی از نقلهای تاریخی تفاوت دارد و این تفاوت نیز در تلطیف عکسالعمل حاضران در برابر کلام پیامبر(ص) است، اما روشنگر یک واقعیت بسیار مهم و در عین حال تأسف برانگیز تاریخی است. که من همینجا، دوستان جوان و اهل مطالعه را به خواندن همین کتاب مخصوصاً با ترجمة خوبی که جناب دکتر سیدحسن افتخارزاده از آن بهعمل آورده، توصیه میکنم.
خب، حالا بخش دوم سؤال شما، چرا این کار نشد و چرا از این نوشتن مانع شدند؟ چرا این کار صورت نگرفت، دلیلش از این نقل تاریخی که گزارش کردیم معلوم شد. برخی مانع شدند که در این میان نقش عمرخلیفه دوم برجسته است و اساساً اولین مخالفت را او در حضور پیامبر(ص) انجام داد. اما چرا مانع نوشتن وصیتنامه شدند؟ به اعتقاد من مناسبتترین پاسخ، جواب مرحوم علامه سیدعبدالحسین شرفالدین است که در کتاب "نص و اجتهاد" آن را بیان کرده است. آنهایی که این جملة پیامبر را شنیدند "ائتونیالکتب لکم کتاباً لن تضلّوا بعده" قبلاً این فرمایش را نیز شنیده بودند: "انّی تارک فیکمالثقلین کتابالله و عترتی و ان تمسکتم بهما لن تضلوا بعدی" آنها بهخوبی، از قرینه فهمید که پیامبر(ص) میخواهد آنچه در حدیث ثقلین بدان اشاره کرده، به تفصیل که قابل هیچگونه خدشهای نباشد، توضیح دهد.
خب چنانچه ،پیشتر عرض کردم، رجال سیاسی و متنفذ که بوی قدرت به مشام آنان رسیده بود آمادهتر از دیگران، برای به چنگ آوردن آن مترصد فرصت بودند و با هر چیزی که احتمال میدادند آنها را از شانس رسیدن به قدرت دور میکند، مقابله میکردند، مگر نه این است که آنها به بهانة واهی کلام پیامبر و دستور صریح ایشان را در اعزام جِیش اسامه و همراهی با آن نادیده گرفتند.
البته این ماجرا را که نقل کردیم در منابع پیشین همانند طبقات ابن سعد، شرح نهجالبلاغه ابن ابیالحدید نیز آمده است، که حتی از قول معترضین و مخالفین واژه "هذیان" نقل شده است که بسیار کلام ناروایی است.
البته برخی همانند دکتر محمد حسنین هیکل در کتاب "الفاروق عمر" ماجرا را نقل کردهاند و دست به توجیهاتی زدهاند که بسیار خنک و نامعقول میآید. از در توجیه اختلاف پیش آمده بعد از بیان خلیفه دوم، مینویسد، پیامبر وقتی اختلاف آنان را دید فرمود: برخیزید که شایسته نیست در برابر پیامبر اختلاف کنید چیزی ننوشت و بعد اضافه میکند ،شاید پیامبر رأی عمر را بیش از آراء دیگران پذیرفت زیرا راستیاش در اخلاص و صراحتش در رأی از پیش ساخته بود ....
البته ناگفته پیداست گویا آقای دکر هیکل امر پیامبر را حمل بر استحباب کرده و طرح این مطلب را هم از جانب پیامبر(ص) بهعنوان مشاوره برای رأیگیری تلقی کردهاند، لذا میگوید: و لعلّه تأثر برأی عمر اکثر ما تأثر برأی غیره لما عرف من صدقه فی اخلاصه" و بعد اصرار میکند که بله، پیامبر نظر عمر را پسندید و پذیرفت، زیرا عملاً چیزی ننوشت. در حالیکه آقای هیکل ظاهراً غفلت از این دارد که خودشان نقل میکنند، پیامبر(ص) فرمود: "قوموا ما ینبغی ان یکون بین یدیالنّبی خلاف" البته ماجراهای سقیفه، مؤید برخی از استنباطات ما است. کسی که در روز پنجشنبه قبل از رحلت سخن نامربوطی چون " پیامبر هذیان میگوید" را بر زبان جاری میکند ولو اینکه از باب تأثر که پیامبر در اثر بیماری و تب هذیان میگوید چگونه در روز دوشنبه روز ارتحال در سقیفه بر قبضة شمشیر میفشارد و میگوید "پیامبر نمرده است" پیامبر روحش عروج کرده برمیگردد" و به قول و حجت هیچکس گوش نمیدهد تا این که از همفکران کسی از راه میرسد آیة "انت میّت و انهم میّتون :را میخواند. اینها را باید از دل تاریخ بیرون کشید، باید از گزارشهای مقطع و منقطع اسناد و مدارک بجا مانده بازخوانی کرد. آنگاه در مییابی که در لحظة انکار موازنة جمعیتی در سقیفة به نفع انصار بوده است نه مهاجران.
سوال: چرا علیرغم این که در غدیرخم پیامبر(ص) جانشین خود را معرفی کرده بود، بعد از ارتحال رسول اکرم(ص) بدان عمل نکردند. شرایط سیاسی و اجتماعی چگونه این زمینه را فراهم کرد؟
حجت الاسلام محمدیان: همچنانکه پیشتر گفتیم سالهای اخیر عمر پیامبر(ص) مخصوصاً بعد از فتح مکه و سنهالوفود در امر مسلمانان و اسلام گشایشی اتفاق افتاد. این تحول در عرصههای مختلف واقع شد: 1ـ جمعیت و کمیت عددی مسلمانان افزایش جدی یافت. 2ـ نفوذ جغرافیایی مسلمانان توسعه یافت و حتی پیامبر با ارسال نامه و سفیرانی بهسوی سران کشورهای بزرگی همچون ایران، روم و یمن آنها را به اسلام دعوت کرد. 3ـ با اخذ زکوات و جزیه از یهودیان ذمّی، پشتوانة مالی دولت اسلامی تقویت میشد. 4ـ برخی از افراد به لحاظ سابقة اسلامی خود، برخی به پشتوانة وابستگی قبیلهای خود نوعی رقابت را در میان خود برقرا کردند.
این عوامل میتوانست نگاههای علاقهمندان به قدرت را بهسوی کسب آن سوق دهد و یا آنها را تحریک کند.
ضمناً زمینههای اجتماعی و اعتقادی مردم تازه مسلمان که بهصورت افواج داخل در دین شده بودند، این اجازه را میداد که برخی از وجوه بتوانند عرض اندام کنند. از سوی دیگر پیش از این گفتیم بعضیها حتی در حضور پیامبر(ص) نیز علیرغم مخالفت و سرزنش آن حضرت دست به اجتهادهای شخصی میزدند.
در ماجرای سقیفه عنصر سیاست، سرعت و غافلگیری و تظاهر به رعایت مصالح مسلمین دست به دست هم داد و مولود سقیفه را زایاند. مولودی که بعدها خود قابلههای آن، نام "فلته"، انحراف، به آن نهادند.
در این شرایط که عامه به چشم اعتناء و اعتماد به این وجوه نگاه میکند و گروه های تازه از راه رسیده، تأمل در آینده ندارند، بلکه حال را میخواهند که راحت باشند. و برخی دیگر را نیز رقابت و حسادت چشم حق بینشان را کور و گوش جانشان را کر ساخته است و برخی نیز به واقع یا به ظاهر مصلحتگرایی میکنند، حق مسلم فراموش و غصب شد.
از جمله اسنادی که در تحلیل وضعیت آن روزگار بسیار سودمند است، خطبه حضرت فاطمة زهرا سلامالله علیها بعد از روی کار آمدن ابوبکر در مسجدالنبی است. ایشان در اجتماع مردم، در اجتماعی که نیمی از آن مجذوب و نیمی مرعوب بودند، سخنان آتشین که از دلی داغدار برمیخاست ایراد کرد. ایشان در بخشی از این خطبة شورانگیز، حماسی و در عین حال افشاگرانه خطاب به مهاجران و انصار میفرماید:
"امروز شما برگزیدگان الهی و یاران پیامبر و مؤمنان هستید و حامیان اهل بیت پیامبرید. شمایی که در گذشته با بتپرستان در افتادید و در برابر لشگرهای سنگین ایستادید و ادامه میدهند، اکنون پس از آن همه دلاوری چرا دم فروبستهاید و سپس از پیش روی، واپس نشستهاید، آن هم برابر مردمی که پیمان خود را گسستند و حکم خدا را بهکار نبستند."
خود حضرت زهرا سلامالله علیها دلیل و جواب این چرا در ادامه اینگونه بیان میکنند: "جز این نیست که به تنآسایی خود کردهاید به سایة امن و خوشی رخت بردهاید. از این خستهاید و از جهاد در راه خدا نشسته و آنچه را شنیدهاید به کار نبستهاید."
از همین فرازهای اخیر میتوان دریافت که روحیههای خسته و به تعبیری راحتطلب آمادگی همراهی با علیبنابیطالب که سختگیری او را در راه دین خدا میشناسند، ندارند.
و چنین روحیههای دوست میدارند که اگر میجنگند در رکاب کسی باشد که دست آنان را باز بگذارد و در غنایم بر آنها سخت نگیرد و در تقسیم قدرت موازنة وضع اجتماعی و تشخص قبیلهگی آنها را راعایت کند.
هر دوی اینها بعدها در تاریخ اثبات شده است. کسانی که روی کار آمدند، مأمورانی را امیر لشکر کردهاند که شبانگاه اسیران را بکشد و با همسر اسیر کشته شده همان شب ازدواج کند و بعد در حمایت از او خلیفه بگوید: "من شمشیری را که خدا به روی کافران کشیده، کند نمیکنم."
اگر شما جلد سوم طبری را نگاه کنید داستان مالک بن نویره و دختر مجاعه از رؤسای قبیله بنی حنیفه را مشاهده خواهید کرد. علی(ع) چنین اجازههایی را نمیدهد. سابقه اودر بازگشت از یمن نشان میدهد که حتی اجازه تصرف یک جامه را نیز نمیدهد.
در مقابل ،دورة خلافت وی نیز نشان داد، که آنها در سقیفه درست فهمیده بودند چون برای علی، طلحه، زبیر، عقیل و دیگری و دیگری هیچ امتیازی نسبت به یک مسلمان عادی را ندارد. ملاحظة این موارد بخشی از دلیل سکوت عامه و انحراف خواص از سفارش غدیرخم را برای ما روشن میکند.
سوال: مهمترین ویژگیهای سیاسی و معنوی پیامبر اسلام(ص) در آخرین روزهای عمرشان چه بوده است؟
حجت الاسلام محمدیان: سال نهم و دهم هجری که آخرین سالهای عمر پیامبر اسلام(ص) است، حکایت از اخبار و ماجراهایی دارد که قابل تأمل و اندیشه است، در سال نهم که غزوه تبوک پیش آمده بود، حضرت رسول اکرم(ص)، علی(ع) را در مدینه باز گذاشت و او را امر به ماندن در مدینه نمود و حدیث منزلت را فرمودند: یا علی انت منّی بمنزله هارون بن موسی الا انّه لا نبیّ بعدی، یعنی یا علی منزلت و جایگاه تو نسبت به من همانند هارون به موسی است مگر این که بعد از من پیامبری نیست. بهعبارتی همانگونه که هارون جانشین موسی بود، برادر موسی بود و خلیفة او در رفتن به مناجات طور بود تو هم برادر و جانشین من هستین با این تفاوت که هارون پیامبر بود ولی بعد از من کسی دیگر پیامبر نیست. در این سفر جنگی منافقان مدینه به سرکردگی عبدالله بن اُبی پیامبر را همراهی نکردند که دربارة آنان آیه نازل شد.
هرچند در این غزوه درگیری نظامی مشخصی با رومیها اتفاق نیفتاد اما طوایف مختلفی با پذیرش پرداخت جزیه تسلیم مسلمانان شدند و دومهالحبدل نیز با پرداخت جزیه از در صلح با مسلمانان در آمدند.
در بازگشت از این سفر, تیم منافقان در گردنهای در بین راه قصد ترور پیامبر را داشتند که پیامبر از طریق جبرئیل از توطئه باخبر شد و توسط حُذیفه این تیم پراکنده شدند.
پیامبر در بازگشت قبل از رسیدن به مدینه, در محله قبا مسجد ضرار را تخریب کرد. بنیانگذاران این مسجد, آن را به بهانه دسترسی حاجتمندان و ناتوانان در شبهای سرد و بارانی ساخته و از پیامبر درخواست اقامه نماز در آن کردند, قرآن کریم پیامبر را از این کار باز داشت و او را مأمور تخریب آن نمود زیرا این بنیان براساس تقوی نبوده و به قصد تفرقه و جدایی و کفر و ضربه زدن به مسلمانان ساخته شده بود. آیه 107 سوره توبه همین ماجرا را نقل میکند.
پس از غزوه تبوک, طائف مهمترین شهر حجاز بعد از مکه نیز تسلیم شدند و اسلام آوردند و در همان سال مرگ عبداله بن ابی سرکرده منافقان مدنی فرا رسید.
در ذیحجه سال نهم پیامبر, ابوبکر را بهعنوان امیرکاروان حج مدینه با سیصد تن به مدینه اعزام کرد تا سوره برائت را بر مردم قرائت کند. اما بهدنبال آن علی(علیهالسلام) را مأمور کرد تا به دستور وحی, سوره برائت را از ابوبکر گرفته و بر مردم بخواند. علی(علیهالسلام) به نقل شیعه و سنی سوره برائت را تا آیه 40 در منی بر مردم تلاوت کرد. چنانکه میدانید مفاد این آیات این است که خدا و پیامبرش از مشرکان بری هستند و هر پیمانی جز پیمانهای مدتدار که باید مدت آن رعایت شود, باطل است. بر مشرکان 4 ماه مهلت داده شد که به خانههای خود برگردند و بعد از آن باید مسلمان شوند و هیچ مشرکی دیگر اجازه حج ندارد و برهنه طواف کردن نیز ممنوع است. درحج سال بعد حکم برائت به دقت اجراء و مکه از لوث وجود مشرکان پاک شد.
اما بعداز مراسم حج که سال دهم هجری آغاز میشود, بسیاری از امیران منطقه همانند امیر خمیری یمن, امیر بحرین, قبیله بنوبکر و مسیحیان اسلام آوردند, پادشاهان حضر موت به نام وائل و دیگری اشعث اسلام آورده و شخصاً به حضور پیامبر در مدینه رسیدند. ماجرای مباهله در همین سال اتفاق افتاد و مسیحیان نجران برای گفت و گو و مذاکره به مدینه آمدند پیامبر آنان را به اسلام دعوت کرد, نپذیرفتند و بعد از پیشنهاد مباهله, در روز مباهله امتناع کردند و معاهدهای امضاء کردند تا جزیه بدهند و در امان باشند. در داستان مباهله نیز چهره علی برجسته است و طبق آیه قرآنی مصداق "نفس پیامبر" است.
برخی از طوایف باقی مانده شبه جزیره همانند قبیله نخعی که اسلام نیاورده بودند با فرماندهی علی(ع) در جنگ شکست خوردند و اسلام آوردند و طوائف دیگر با ملاحظه سپاه اسلام از در صلح وارد شدند. مرگ ابراهیم فرزند پیامبر در این سال واقع شد که در روز وفات ابراهیم کسوف واقع شد مردم گفتند کسوف از مرگ ابراهیم است ولی پیامبر(ص) فرمود: انّ الشمس و القمر آیتان من آیات الله لاینکسفان لموت احد.
در پایان سال دهم پیامبر در اواخر ذیقعده پیامبر اعلام سفر حج کرد. این اولین سفر حج پامبر بعد از فتح مکه بود. در این سفر دیگر پیامبر چهره مشرکان را در مکه نمیدید و با نزول سوره برائت آنها از مکه و حرم اخراج شده بودند. مردم زیادی از اطراف و اکناف عازم شده بودند و پیامبر در ذوالحلیفه احرام گرفت و با قربانیها و حاجیان راه افتاد.
نقل تاریخ این است که پیامبر بعد از مراسم مِنی, رمی جمره و قربانی و سر تراشید موهای پیامبر را اصحاب بین خود قسمت کردند. پیامبر بر ناقه خود به نام قُصوی سوار شد و خطبهای که مشتمل بر بیان احکام دین بود بر آنان خواند و در پایان از مخاطبان پرسید: اللهم هل بلّغت, شما را به خدا آیا ابلاغ کردم؟! مردم گفتند: اللهم نعم, بعد پیامبر فرمود : اللّهم اشهد, خدایا شاهد باش. روز سوم به مکه بازگشتند و طواف کعبه کردند و بعد از دو سه روز دیگر با کاروان حج عازم مدینه شدند.
در بازگشت به مدینه است که در منزلگاه غدیرخم آیه ی یا ایها الرّسول بلّغ ما انزل الیک من ربک و ان لم تفعل فما بلّغت رسالته و التریعصمک من الناس. ای پیامبر آنچه از جانب خداوند به تو نازل شده به مردم ابلاغ کن, اگر این کار را نکنی, رسالت الهی را انجام ندادهای و خداوند ترا از گزند مردم نگه میدارد.
پیامبر(ص) در این حال دستور داد, کاروانیان بایستند آنهایی که از پیش رفتهاند بازگردند و کسانی که در دنبال قافلهاند, فرا رسند. سپس از جهاز شتران منبری ساخت و برفراز آن جای گرفت و بعد از حمد و سپاس خداوند متعال و یادآوری توصیههای لازم, از نزدیکی رحلت خود خبر دادند و حدیث معروف ثقلین را باز خواندند که ای مردم من بین شما دو امانت گرانبها میگذارم 1- قرآن 2- عترت و خاندانم. این دو هرگز از هم جدا نمیشوند تا اینکه درکنار حوض کوثر به من ملحق شوند.
بعد از آن علی(علیهالسلام) را به نزدیک فراخواند و بازوی او را گرفت و بلند کرد و فرمود؛ من کنت مولاه فهذا علی مولاه, اللهم وال من والاه و عاد من عاداه و انصر من نصره و اخذل من خذله, هرکس را که من مولای اویم علی مولای اوست, خدا و دوست بدار کسی را که علی را دوست بدارد و دشمن باش با کسی که علی را دشمن بدارد یاری کن کسی را که اورا یاری کند و نابود کن کسی را که در پی نابودی او باشد.
بعد از این ماجرا که در همان زمان با استقبال حاضران روبرو شد و به او تهنیت گفتند مخصوصاً عمر که گفت بخ بخ لک یا علی اصبحت مولای و مولی کل مومن و مؤمنه و در همان منزل آیه "الیوم اکملت لکم دینکم و اتممت علیکم نعمتی و رضیت لکمالاسلام دینا "نازل شد, پیامبر به مدینه بازگشتند.
پیامبر بعد از بازگشت و خستگی سفر بیمار شدند و به نقلی عوارض مسمومیتی بود که در بازگشت از خیبر توسط زن یهودی در وجود پیامبر ظاهر شد و بعد از آن بهصورت مزمن باقی بود. علی ایحال در همین موقع بیماری ایشان جِیش اسامه را تجهیز کرد و او را برای مقابله با رومیها آماده ساخت و خود ایشان علیرغم بیماری و تب شدیدی که داشتند از خانه بیرون آمد و بهدست خود برای اسامه پرچم بست و او را فرمان رفتن داد. هرچند برخی از پیرمردها و مهاجرین با سابقه از فرماندهی این جوان بیست ساله ناخشنود بودند وقتی خبر به گوش پیامبر رسید باز علیرغم بیماری درحالیکه به سر دستمالی بسته بودند مسجد آمدند و منبر رفتند و بعد از مقدماتی فرمودند میشنوم بعضی در باب امارت اسامه سخن میگویند در باب امارت پدرش نیز سخن گفتند و حقاً که شایستة امارت بود, پسرش هم شایسته است. لشکر اسامه را به راه اندازید.
این سلسله حوادث دو سال اخیر یک سمت و سو را رصد کردهاند و آن تمهید زمینههای لازم برای استقرار جانشین پیامبر, و این اقدامها یا در معرفی و توصیف جانشین است و یا رفع مزاحمتهای احتمالی در سر راه بهدستگیری حکومت. از بیان حدیث منزلت یا صدور فرمان ولایت غدیر و ماجراهای مابین آن دو همانند تخریب مسجد ضرار, کشف توطئه منافقان, پس گرفتن سوره برائت و سپردن آن به علی(ع) و ماجرای تجهیز جِیش اسامه برای دورکردن برخی از رجال و چهرههای مشهور در پی قدرت همه در یک راستا قابل معنی و تفسیر میباشند.
پایان پیام/
نظر شما