خبرگزاری شبستان: فرارسیدن دهه آخر ماه صفر، ایام ماتم و اندوهی که با اربعین حسینی آغاز و با شهادت جان سوز پیامبر اکرم(ص)، امام حسن مجتبی(ع) و امام رضا(ع) خاتمه می یابد از این رو در این یادداشت به اهم اتفاقات در پایان عمر شریف حضرت محمد(ص)، آخرین پیام آور حق می پردازیم.
شیخ مفید در ارشاد می نویسد: وقتی پیامبر ( ص) از نزدیکی مرگش، که قبلا آن را برای امت خود بیان کرده بود مطمئن شد، پیوسته در میان مسلمانان به سخنرانی می ایستاد و آنها را از فتنه و اختلاف پس از رفتنش برحذر می داشت و همواره به آنها تأکید می کرد که به سنتهای وی تمسک کنند و بر آنها با یکدیگر وحدت داشته باشند. مسلمانان را تشویق می کرد که به عترتش اقتدا کنند و آنها را اطاعت و یاری و پاسبانی نمایند و در امور دینی بدیشان چنگ آویزند و از اختلاف و ارتداد پرهیزشان می داد.
از جمله مسایلی که پیغمبر (ص) به مسلمانان تذکر داد روایتی است که همه بر صدور آن اتفاق دارند. در این روایت آمده است که پیغمبر (ص) فرمود: ای مردم! من شما را ترک می کنم و شما در حوض بر من وارد می شوید بدانید که من درباره ثقلین از شما پرسش خواهم کرد. مواظب باشید که پس از من با آنها چگونه رفتار می کنید. زیرا خداوند لطیف و خبیر مرا آگهی داد که این دو از هم جدا نمی شوند تا مرا ملاقات کنند. من از پروردگارم چنین تقاضا کردم و او هم خواسته ام را روا کرد. بدانید که من این دو چیز را در شما وانهادم: کتاب خدا و عترتم، اهل بیتم را. از آنها پیشی نگیرید که دچار پراکندگی شوید و از آنها کوتاهی نکنید که به هلاکت می افتید و به آنها نیاموزید که ایشان از شما داناترند.
ای مردم! نبینم پس از من به کفر بازگردید و گردن یکدیگر را بزنید و مرا در سپاهی همچون سیل گران دیدار کنید. هان بدانید که علی بن ابیطالب برادر و وصی من است. او بعد از من بر تأویل قرآن می جنگد چنان که من بر تنزیل آن پیکار کردم.
آن حضرت در هر مجلسی که می نشست این سخن و یا نظایر آن را بر زبان می آورد سپس برای اسامة بن زید بن حارثه لوای فرماندهی را بست و به وی دستور داد که با جمهور مردم به همان محل از بلاد روم رود که پدرش کشته شده بود.
آن حضرت در صدد شد که عده ای از پیشگامان مهاجر و انصار را نیز به این سپاه الحاق فرماید تا در مدینه به هنگام وفاتش کسی نباشد که در امر ریاست اختلاف نورزد و در پیشی گرفتن برای امارت بر مردم طمع نکند و کار برای جانشین پس از او هموار گردد و دیگر کسی در گرفتن حق او به منازعه نپردازد. پیغمبر (ص) لوای امارت را بست و در حرکت دادن اصحاب و راه انداختن اسامه از مدینه به اردوگاهش در جرف، جدیت نشان داد و مردم را به حرکت و همراهی با او برانگیخت و از ملامتگری و کندی کردن در همراهی اسامه بر حذر داشت.
در لحظاتی که پیامبر (ص) به این امور اشتغال داشت ناگهان مرضی که باعث وفات وی گردید، بر حضرتش عارض شد. چنان چه در علل و عوامل این حوادث خوب تأمل کنیم و تنها با انصاف و به دور از شایبه های عقیدتی به آنها بنگریم، می توان گفت که پیغمبر (ص) با وجود اطمینان از نزدیکی مرگش بواسطه وحی یا غیر آن و با وجود اشارتهای علنی حضرتش به این امر در خطبه ای که در حجة الوداع ایراد کرد و ما نیز متذکر آن شدیم که در آن آمده بود: من نمی دانم شاید سال آینده شما را دیدار نکنم و نیز فرمایش آن حضرت در یکی دیگر از خطبه هایش که بعدا خواهد آمد فرمود: وقت آن رسیده که از میان شما بروم و نیز تأکید وی بر وصیت به (نگاهداشت حق) ثقلین و این فرمایش او که گفت: جبرئیل هر سال یک بار قرآن را بر من عرضه می داشت و امسال دو بار آن را بر من عرضه کرد و من این کار را جز نشانه ای برای نزدیکی مرگم نمی دانم و نیز اعتکاف بیست روزه آن حضرت در این سال بر خلاف قبل که اعتکافش ده روزه بود، این قراین تصریحا یا تلویحا نشان می دهند که پیامبر (ص) به نزدیک بودن اجلش آگاه بوده و بیماری وی و شدت یافتن آن نیز مزید بر علت شده است .
با این همه، پیغمبر (ص) در تجهیز سپاه اسامه می کوشد و مردم را به پیوستن بدان برمی انگیزد و اسامه جوان را بر سران و سرشناسان مهاجر و انصار، امارت می دهد و شدت بیماری و اطمینان از نزدیک بودن مرگش وی را از تلاش در تجهیز سپاه اسامه باز نمی دارد.
ظاهر حال و تدبیر درست چنین اقتضا می کرد که پیامبر (ص) در چنین شرایطی که نگران مرگ خود بود، سپاهی متشکل از بزرگان صحابه و جمهور مسلمین را روانه نسازد زیرا جبران حوادثی که به هنگام وفات آن حضرت احتمال وقوع داشت و نیز تحکیم مسأله خلافت در طول حیاتش، بسیار مهم تر از روانه داشتن سپاه برای جنگ با رومیان بود. حتی در چنین حالتی روا نبود که پیامبر (ص) سپاهیان را از مدینه بیرون بفرستد بلکه باید آنها را در مدینه نگاه می داشت تا آن شهر در برابر فتنه هایی که مقارن با وفات وی رخ می داد، آماده و مهیا باشد.
این در حالی بود که خود پیامبر (ص) به وقوع این فتنه ها اشاره کرده و فرموده بود: «فتنه ها چونان پاره های شب تاریک روی آورده اند» ، خصوصا آن که گروهی از اعراب در جاهای مختلف همین که از بیماری آن حضرت مطلع شدند، به ارتداد رفتند و یکی از آنها ادعای نبوت کرد و بنابر تصریح طبری خبر این حوادث به گوش پیغمبر (ص) رسیده بود. گذشته از اینها پیغمبر (ص) مؤید به وحی بود و به خوش تدبیری از دیگر مردمان، متمایز بود.
همین که می بینیم با وجود آن همه تشویقها، سپاه اسامه روانه نمی شود و هم چنان در اردوگاه جرف می ماند تا پیامبر (ص) وفات می یابد، درمی یابیم که در این مسأله علتی بوده و روانه کردن این سپاه یک مسأله معمولی برای جنگ با روم و فتح آن کشور نبوده است.
حتی با قطع نظر از تمام این مسایل، می بینیم که ظاهر امر اقتضا می کند که پیغمبر (ص) در چنین شرایطی به خود و به بیماری شدیدش مشغول گردد نه به روانه کردن سپاهی برای جنگ که مثل حمله دشمنان یا بروز حادثه ای که تأخیر در برابر آن پسندیده نیست، از چنان فوریت و عجله ای برخوردار نمی باشد.
ابن سعد در طبقات به سند خود از ابومویهبه آزاد کرده رسول خدا (ص) از آن حضرت نقل کرده است که آن حضرت در دل شب فرمودند: به من دستور داده شده که برای اهل بقیع آمرزش بخواهم، با من روانه شو. با او به راه افتادم تا آن که به بقیع رسید مدت درازی به آمرزشخواهی برای آنان پرداخت سپس فرمود: خوشا به حالتان به خاطر حالتی که داشتید در قیاس با آن چه مردمان در آن اند، فتنه ها مثل پاره های شب تاریک هجوم آورده اند پشت هم می آیند، آخرین آنها از اولین آنها پیروی می کند و آخرین آنها از نخستین آنها بدتر است.
سپس فرمود : گنجینه های دنیا و جاودانگی و سپس بهشت را به من دادند مرا میان آنها و دیدار پروردگارم و بهشت مخیر کردند. گفتم: پدر و مادرم فدایت گنجینه های دنیا و جاودانگی و سپس بهشت را بگیر. فرمود: من دیدار پروردگارم و بهشت را برگزیدم.
شیخ مفید گوید: چون پیامبر (ص) احساس بیماری کرد، دست علی (ع) را گرفت و در حالی که جماعتی او را دنبال می کردند به طرف بقیع رفت و فرمود: مرا گفته اند که برای اهل بقیع آمرزش بخواهم.
همگان با پیامبر (ص) روانه شدند تا این که آن حضرت در میان قبرها ایستاد و فرمود: سلام بر شما ای اهل قبور! خوشا به حال شما به خاطر زمانی که در آن بودید در قیاس با آن چه مردمان در آن اند. فتنه ها چونان پاره های شب تاریک روی آورده اند آخرین آنها تابع اولین آنهاست. سپس مدت درازی برای اهل بقیع طلب مغفرت کرد و رو به علی (ع) کرد و فرمود: جبرئیل هر سال یک بار قرآن را بر من عرضه می داشت ولی امسال دو بار عرضه کرد و من آن را فقط علامت حضور مرگم می دانم.
سپس فرمود: علی! مرا میان گزینش گنجینه های دنیا و جاودانگی در آن یا بهشت مخیر کردند و من دیدار پروردگارم و بهشت را برگزیدم. آن حضرت (ص) دهه آخر رمضان را به اعتکاف می نشست اما چون سالی که در آن جان داد فرا رسید بیست روز اعتکاف گرفت.
شیخ مفید گوید: سپس پیغمبر (ص) به خانه اش بازگشت و سه روز تب زده در خانه ماند. آنگاه در حالی که سرش را پیچیده بود و دست راستش را به امیرالمؤمنین (ع) و دست چپش را به فضل بن عباس تکیه داده بود، راهی مسجد شد و بر فراز منبر نشست و سپس فرمود: مردم! وقت آن رسیده که از میان شما رخت بربندم، هر که را نزد من وعده ای بود بیاید تا برایش برآورده سازم، و هر که را بر من وامی بود مرا بدان آگهی دهد.
پایان پیام/
نظر شما