رقیه بنت الحسین مبلغ سه ساله کاروان کربلا شد

پس از واقعه عاشورا یزید به قصد وارد آوردن فشار روحى براهل‏بیت(ع) آنها را در جایى بسیار نامناسب قرار داد وپس از بیقراری طفل خردسال امام حسین (ع)سر سالار شهیدان درمقابل اوقرار گرفت تااوجان به جان آفرین تسلیم کرد.

به گزارش خبرگزاری شبستان، اصل وجود دختری چهار ساله برای امام حسین علیه السلام در منابع شیعی آمده است در کتاب کامل بهائی نوشته علاء الدین طبری (قرن ششم هجری) قصه دختری سه یا چهار ساله که در ماجرای اسارت در خرابه شام در کنار سر بریده پدر به شهادت رسیده، آمده است.[1]
اما در مورد نام او، آیا رقیه بوده یا فاطمه صغری و... اختلاف است.دو خطاب از امام حسین علیه السلام در کربلا در مصادر شیعی آمده است که یکی از دختران حرم خود را با نام رقیه صدا زده است.
1)- “یا اختاه یا ام کلثوم، و انت یا زینب و انت یا رقیه و انت یا فاطمه و انت یا رباب، ...”.[2]
2)- “ثم نادی: یا ام کلثوم و یا سکینه و یا رقیه و یا عاتکه و یا زینب یا اهل بیتی علیکن منی السلام”.[3]
اکثر محدثان دو دختر به نامهای سکینه و فاطمه برای امام حسین (ع) ذکر کرده‌اند اما علامه ابن شهر آشوب و محمد بن جریر طبری، سه دختر به نامهای سکینه فاطمه و زینب (ع) را برای آن حضرت برشمرده‌اند.
در میان محدثان قدیم تنها علی بن عیسی اربلی ـ صاحب کتاب کشف الغمه (که این کتاب را در سال687 ه ق تألیف کرده است) به نقل از کمال الدین گفته است که امام حسین (ع) شش پسر و چهار دختر داشت ولی او نیز هنگام شمارش دخترها، سه نفر به نامهای زینب سکینه و فاطمه را نام می‌برد و از چهارمی ذکری به میان نمی‌آورد.
احتمال دارد که چهارمین دختر همین رقیه (ع) بوده است.
علامه حائری در کتاب معالی السبطین می‌نویسد: بعضی مانند محمد بن طلحه شافعی و دیگران از علمای اهل تسنن و شیعه می‌نویسند “امام حسین (ع) دارای ده فرزند، شش پسر، و چهار دختر بوده است.
سپس می‌نویسد: دختران او عبارتند از: سکینه، فاطمه صغری، فاطمه کبری و رقیه علیهن السلام.
آنگاه در ادامه می‌افزاید: رقیه پنج سال یا هفت سال داشت و در شام وفات کرد. مادرش “شاه زنان“ دختر یزجرد بود.[4]
باید دانست که گاهی بعضی از دختران دو نام داشتند مثلاً طبق قرائتی به احتمال قوی همین حضرت رقیه (س) را فاطمه صغری می‌خواندند و شاید همین موضوع باعث غفلت از نام اصلی او شده است.
بهرحال از لپس از انتقال اهل‏بیت به شام، ایشان را در ویرانه‏اى جاى دادند که موجب وارد آمدن اذیت‏هاى فراوان به ایشان شد. عموم محدّثان و تاریخ نگاران از این مکان به عنوان مکانى یاد می‌کنند که تغییراتی را در پوست بدن ایشان پدید می‌آورد، سخنان برخى از ایشان را در این زمینه مى‏آوریم:

1. شیخ صدوق (م 381 ق) به سندش از فاطمه بنت على(س) نقل مى‏کند:
"ثمّ انّ یزید ـ لعنة الله علیه ـ أمر بنساء الحسین(ع)، فحبسن مع علىّ بن الحسین‏(ع) فى مجلس لایکنّهم من حرّ و لاقرّ، حتّى تقشرت وجوههم1؛ یزید دستور داد تا زنان کاروان حسینى را همراه على بن حسین در زندانى جاى دادند که آنان را از گرما و سرما حفظ نمى‏کرد؛ تا آنجا که پوست صورت ایشان دگرگون شد".

2. قاضى نعمان (م 363 ق) پس از ذکر گریه نمایشى یزید مى‏نویسد:
"و قیل انّ ذلک بعد أن أجلسهنّ فى منزل لا یکنّهنّ من برد و لا حرّ، فأقاموا شهراً و نصف، حتّى اقشرّت وجوههنّ من حرّالشّمس، ثمّ أطلقهم2؛ گفته شده: این کار یزید (گریه نمایشى او) پس از زمانى بود که او ایشان را در منزلى جاى داد که آنان را از سرما و گرما محافظت نمى‏کرد. آنان یک ماه و نیم در این وضع به سر بردند، تا آنکه پوست صورت ایشان از حرارت خورشید کنده شد و پس آن گاه اقدام به آزادى ایشان کرد".

3. ابن نما (م 645 ق) مى‏نگارد:
"واسکن فى مساکن لاتقیهنّ من حرّ و لا برد، حتّى تقشّرت الجلود، و سال الصّدید3؛ و آنان را در جاهایى قرار دادند که ایشان را از گرما و سرما نگاه نمى‏داشت؛ تا اینکه که پوست‏ها کنده و خون جراحات بدن سرازیر شد".

4. سید بن طاووس (م 664 ق) مى‏نویسد:
"ثمّ أمر (یزید) بهم الى منزل لا یکنّهم من حرّ و لا برد، فأقاموا فیه حتّى تقشّرت وجوههم4؛ یزید دستور داد تا آنان را در منزلى جاى دادند که ایشان را از گرما و سرما محافظت نمی‌کرد و آنان در آنجا اقامت داشتند؛ تا آنکه صورتشان پوست انداخت".
نیز همین مضمون را سید محمد بن ابى‏طالب آورده است.5
از برخى روایات استفاده مى‏شود که آن مکان به قدرى ویران بود که خطر زیر آوار قرار گرفتن اهل بیت را به همراه داشت.
صاحب بصارالدّرجات از امام صادق‏(ع) روایت مى‏کند که وقتى امام زین‏العابدین‏(ع) و همراهان را در آن خانه جاى دادند، بعضى از آنان گفتند: ما را در اینجا جاى دادند تا بر سرمان خراب شود، و ما کشته شویم.6
و همین مضمون را ابن شهرآشوب نیز آورده است.7
طبرى (امامى) از امام صادق‏(ع)چنین روایت مى‏کند:
"أُتى بعلى بن الحسین‏(ع)الى یزید بن معاویة و من معه من النّساء أسرى، فجعلوهم فى‏بیت و وکّلوا بهم قوماً من العجم لا یفهمون العربیّة، فقال بعض لبعض: انّما جعلنا فى‏هذا البیت لیهدم علینا، فیقتلنا فیه، فقال على بن الحسین(ع) للحرس بالرّطانة8: تدرون مایقول هؤلاء النّساء؟ یقلن کیت و کیت، فقال الحرس: قد قالوا انّکم تخرجون غداً و تقتلون! فقال علىّ بن الحسین‏(ع): کلاّ، یأبى اللّه ذلک، ثمّ أقبل علیهم یعلّمهم بلسانهم9؛ على بن حسین‏(ع) و زنان همراه را در حال اسارت به نزد یزید آوردند و آنان را در خانه‏اى قرار دادند و عده‏اى از عجم (رومیان) را که آشنایى با زبان عربى نداشتند، به نگهبانى واداشتند. برخى از اسیران اهل‏بیت رو به برخى دیگر کردند و گفتند: ما را در چنین خانه‏اى جاى داده‌اند تا بر سر ما خراب گردد و ما در زیر آوار کشته شویم. حضرت على بن حسین(ع) رو به نگهبانان کرد و با زبان رومى از ایشان پرسید: آیا مى‏دانید که این زنان چه مى‏گویند؟ آنان چنین مى‏گویند (و آن حضرت سخنانشان را نقل کرد!) نگهبانان گفتند: به ما گفته‏اند که شما را فردا از اینجا بیرون آورده و خواهند کشت! حضرت على بن‏حسین(ع) فرمود: نه، هرگز چنان نخواهد شد و خداوند نخواهد گذاشت که چنان کنند. آن‌گاه رو به ایشان کرد و با زبان ایشان به آموزش آنها پرداخت.
از مجموعه مطالبى که گفته شد، چند مطلب برداشت مى‏شود:

1. یزید به قصد وارد آوردن فشار روحى و جسمى، اهل‏بیت(ع) را در جایى بسیار نامناسب قرار داد که به هیچ وجه ایشان را از گرماى روز و سرماى شب محافظت نکند. اثر گرما بر بدن مطهر ایشان نمایان شد؛ به نحوى که پوست چهره ایشان دگرگون و خشک گردید و کنده شد، و از آنجا که آنان در این مکان تحت نظر بودند، در واقع آنجا برایشان زندان بود.
2. یزید قصد کشتن حضرت امام سجادّ(ع) و چه بسا دیگر اسیران را داشت؛ همان طور که از این روایت و دیگر روایات فهمیده مى‏شود، ولى تغییر شرایط سیاسى و اجتماعى، به واسطه سبب حضرت امام زین العابدین‏(ع) و حضرت زینب‏(س) و دیگر اسیران اهل‏بیت‏: مانع از اجراى این نقشه شد که همه اینها با اراده الهى انجام پذیرفت تا حجّت خداوند محفوظ ماند و سلسله حجّت‌های الهى استمرار یابد.
3. حضرت امام زین العابدین‏(ع)، با آنکه در شرایط دشوار به سر مى‏برد، از فرصت استفاده کرد و با زبان رومى اقدام به تعلیم و آموزش نگهبانان رومى ـ که از حقایق دین و واقعیت‏هاى روز چیزى نمى‏دانستند ـ کرد.

شهادت رقیة بنت الحسین‏(س)
قدیمى‏ترین منبعى که در این زمینه در دست است، کتاب کامل بهایى اثر شیخ عمادالدین حسن بن على بن محمد بن على طبرى آملى است. او که از معاصران خواجه نصیر طوسى است، کتاب را به دستور وزیر بهاءالدّین محمد، فرزند وزیر شمس الدین جوینى صاحب دیوان و حاکم اصفهان در دولت هولاکوخان نگاشته است و از این رو، به کامل‏بهایى شهرت یافته است. نام دیگر این کتاب کامل السّقیفه است. این کتاب در دو جلد و در مدت دوازده سال نگارش یافته و تاریخ پایان تألیف کتاب، سال 675 ق است. مؤلّف این کتاب آثار دیگرى چون: مناقب الطّاهرین، معارف الحقائق و اربعین البهائى از خود به یادگار گذاشته است.10 از مجموعه این آثار به خوبى مى‏توان فهمید که وى دانشمند شیعى و تاریخ نگارى متعهّد است.
عماد الدّین طبرى نیز ماجرا را به نقل از کتاب الحاویه نقل مى‏کند که متأسّفانه اثرى از این کتاب در دست نیست.
وی مى‏نویسد: "در حاویه آمد که زنان خاندان نبوّت در حالت اسیرى، حال مردان که در کربلا شهید شده بودند بر پسران و دختران ایشان پوشیده مى‏داشتند و هر کودکى را وعده‏ها مى‏دادند که پدر تو به فلان سفر رفته است، باز مى‏آید؛ تا ایشان را به خانه یزید آوردند؛ دخترکى بود چهار ساله. شبى از خواب بیدار شد و گفت: پدر من حسین کجاست؟ این ساعت او را به خواب دیدم سخت پریشان. زنان و کودکان جمله در گریه افتادند و فغان از ایشان برخاست. یزید خفته بود، از خواب بیدار شد و حال تفحّص کرد. خبر بردند که حال چنین است، آن لعین در حال گفت که بروند و سر پدر او را بیاورند و در کنار او نهند. ملاعین سر بیاورده و در کنار آن دختر چهار ساله نهادند. پرسید: این چیست؟ ملاعین گفت: سر پدر تو است. آن دختر بترسید و فریاد برآورد و رنجور شد و در آن چند روز جان به حق تسلیم کرد".11
از نقل طبرى استفاده می‌شود که امام حسین‏(ع) دخترى چهار ساله داشت که در فراق پدر، در شام پرپر گردید؛ ولى از نام او سخنى به میان نیامده است و تاریخ نگاران پس از او نیز این جریان جانگداز را با اختلافى اندک و برخى اضافات که به زبان حال مى‏نماید، در کتاب‏هاى خود آورده‏اند:

1. ملاحسین کاشفى سبزوارى (م910ق) در کتاب روضة الشهداء12 به نقل از کتاب کنزالغرائب؛
2. شیخ فخرالدّین طریحى نجفى (م1085ق) در کتاب المنتخب؛13
3. سید محمدعلى شاه‏عبدالعظمى (م1334ق.) در کتاب الایقاد؛14
4. شیخ محمد هاشم بن محمد على خراسانى (م1352ق) در کتاب منتخب‏التّواریخ؛15
5. شیخ عباس قمى (م1359ق) در کتاب نفس‏المهموم‏16 و منتهى‏الآمال؛17
6. شیخ محمد مهدى حائرى مازندرانى در کتاب معالى‏السبطین؛18
برخى از ایشان نام "رقیه" را نیز ذکر کرده‌‏اند. شیخ محمد هاشم خراسانى در ضمن شمارش بانوان اسیر مى‏گوید:
"التاسعة: آن دخترى است که در خرابه شام از دنیا رحلت فرموده، و شاید اسم شریفش رقیه بوده و از صبایاى خود حضرت سیدالشّهدا(ع) بوده؛ چون مزارى که در خرابه شام است، منسوب است به این مخدّره، و معروف است به مزار "ست رقیّه".19
سید محمدعلى شاه‏عبدالعظمى در الایقاد آورده است: "امام حسین‏(ع) را دخترى بود کودک که مورد علاقه وى بود و او نیز به پدر عشق مى‏ورزید. گفته شده است که نام وى رقیه و عمر وى سه سال بود. او که با اسیران در شام به سر مى‏برد، در فراق پدر شبانه روز گریه مى‏کرد و به او مى‏گفتند که پدرت در سفر است.20 تا آن‌گاه که شبى او را در خواب دید. وقتى که بیدار شد، به گریه شدیدى افتاد و مى‏گفت: پدرم را و نور چشمانم را بیاورید! اهل‏بیت‏(ع) هرچه کردند که او را آرام کنند، اثرى نبخشید، و بر گریه و زارى او اضافه گردید و در اثر گریه او، غم و اندوه اهل‏بیت شعله‌ور گردید، و آنان نیز به گریه افتادند. بر صورت خود زده و خاک بر سر خود ریخته و موها را پریشان ساختند. صداى ناله و گریه از هر سو برخاست، یزید ناله و گریه ایشان را شنید و گفت: چه خبر شده است؟ به او گفتند که دختر کوچک حسین، پدر را در خواب دیده است، از خواب برخاسته و او را طلب مى‏کند و گریه و فریاد برآورده است. یزید گفت: سر پدر را برایش ببرند و در برابرش قرار دهید تا آرام گیرد! چنان کردند و سر بریده را در حالى که در میان طبقى سر پوشیده نهاده بودند، در برابر وى قرار دادند. او که طبق را دید (فکر کرد برایش غذایى آورده‏اند) گفت: من پدرم را مى‏خواهم، نه غذا! گفتند: پدرت در آنجاست. پارچه را از روى آن برداشت، سرى را دید. گفت: این سر از آنِ کیست؟ گفتند: سر پدر تو است. سر را برداشت و به سینه‏اش چسباند و گفت: پدرم! چه کسى تو را با خون سرت خضاب کرد؟ بابا! چه کسى رگ‏هایت را برید؟ پدرم! چه کسى مرا در کودکى یتیم ساخت؟!... آن‌گاه لب‏ها را بر لب‏هاى پدر نهاد و گریه سر داد، تا از حال رفت. وقتى او را تکان دادند، دیدند که قالب تهى کرده است و جان به جان آفرین تسلیم نموده است. ناله‏هاى اهل‏بیت‏(ع) از هر سو به آسمان برخاست...".21

این جریان به همین شکل بر سر زبان‏هاست. سید شاه‏عبدالعظیمى آن را از کتاب عوالم و همین مضمون را شیخ طریحى و به نقل از او شیخ مهدى مازندرانى آورده است.

پی نوشت ها:
1. امالى الصدوق، ص 231، مجلس 31؛ ص 243؛ بحارالانوار، ج 45، ص 140.
2. شرح الاخبار، ج 3، ص 269.
3. مثیرالأحزان، ص 102.
4. اللهوف، ص 219.
5. تسلیة المجالس، ج 2، ص 396.
6. بصائرالدّرجات، ج 1، ص 338؛ بحارالانوار، ج 45، ص 177 / 28.
7. المناقب آل ابى‏طالب(ع)، ج 4، ص 145.
8. الرّطانة عند أهل المدینة، الرّومیة؛ (بصائرالدّرجات، ص 338).
9. دلائل الامامة، 204، ص 125.
10. الذریعه، ج 17، ص 252 و 255.
11. کامل بهایى، ج 2، ص 179.
12. روضة الشهداء، ص 484.
13. المنتخب للطّریحى، ج1، ص136، مجلس7، باب 2.
4. الایقاد، ص 179.
15. منتخب التواریخ، ص 299.
16. نفس الهموم، ص 416 از کامل بهایى.
17. منتهى‏الآمال، ص 510.
18. معالى‏السبطین، ج 2، ص 170.
19. منتخب‏التّواریخ، ص 299.
20. مقصود سفر آخرت بود.
21. الایقاد، ص 179؛ معالى السبطین، ج2، ص170.
 کامل بهائی، ج 2، ص 179
 اللهوف، سید بن طاووس ص 140 و 141
مقتل ابن مخنف، ص 131
 سرگذشت جانسوز حضرت رقیه (س) ص 9 به نقل از معالی السبطین، ج 2، ص 214
 پایان پیام/

کد خبر 206647

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha