خلاء جدی علوم انسانی با حاشیه نشینی معارف در دانشگاه ها

اگرچه ناکارآمدی دروس معارف در پاسخ به سؤالات وچالش‌های فکری دانشجویان احساس می‌شود، اما این خلأ در رشته‌های علوم انسانی شدت بیشتری می یابد و لزوم بازنگری در سرفصل‌های مصوب را از اهمیتی دوچندان برخوردار می‌سازد.

خبرگزاری شبستان: دروس معارف از ابتدا به عنوان یکی از راهبردهای اساسی‌ محتوایی برای به منصه‌ی ظهور رسیدن دانشگاه اسلامی بوده است، اما علی‌رغم تجربه‌ی 30ساله در تدریس دروس معارف در دانشگاه‌ها و مراکز آموزش عالی، همچنان مسئله‌ی اسلامی شدن دانشگاه‌ها به عنوان انتظار و آرزویی برآورده‌ نشده، دغدغه‌ی اندیشمندان انقلابی و دلسوزان نظام است.

در گروه درسی «مبانی نظری اسلام» و درس‌هایی که عمدتاً در دانشگاه‌های مختلف تحت عنوان اندیشه‌ی اسلامی تدریس می‌شوند، محتوای کتب تدوین‌شده که غالب اساتید ‌ـ‌به علت دلایلی که در ادامه به آن‌ها اشاره خواهد شد‌ـ‌ از آن‌ها به عنوان منبع تدریس خود استفاده می‌نمایند و کمتر خود را درگیر یافتن و مطالعه‌ی منابع جدید می‌کنند و سعی و همت کمتر استادی بر آن تعلق می‌گیرد که محتوای جدیدی را تنظیم و ارائه کند، دربردارنده‌ی آموزش‌ها و تعالیمی است که از یک سو در قالب زبانی خشک و فلسفی سعی در انتقال مطالب دارند و از سوی دیگر، بسیاری از آموزش‌هایی را که در دوره‌های ماقبل دانشگاه در تعلیمات دینی به دانش‌آموزان ارائه شده است تکرار می‌کند.
این مسئله هنگامی توجه بیشتری را به خود جلب می‌کند که در کنار آن تکرارها، بسیاری از مسائل و چالش‌هایی که نظام دانشگاهی، در کنار دیگر عواملی چون گسترش وسایل ارتباط جمعی و... به ایجاد و گسترش آن دامن می‌زند، نظیر شبهات و مسائلی که در کلام جدید به آن‌ها پاسخ گفته می‌شود، چالش علم و دین که نه تنها در ایران که اکنون در کل جهان به عنوان مسئله‌ای مطرح در مباحث فلسفه، فلسفه‌ی علم و کلام جدید مورد توجه است و... هیچ گاه جایگاه درخور و شایسته و در پی آن، پاسخ مناسب خود را نیافته است.
در حقیقت کتب مذکور حتی حداقل استفاده را از آرا و اندیشه‌های اندیشمندان حال حاضر جامعه، نظیر آیات گران‌قدر مصباح یزدی، جوادی آملی، هادوی تهرانی، جعفر سبحانی و... در مباحث جدید نبرده‌اند و عمده‌ی مباحث کلامی را با بهره‌مندی از آرا و اندیشه‌های اندیشمندان گذشته‌ی جامعه مطرح می‌نمایند که اگرچه سخن و کلام آن‌ها خدمات شایان و درخوری را به حفظ و توسعه‌ی دین عرضه داشته است، اما این مسئله نیز غیرقابل کتمان است که آن‌ها به هر ترتیب فرزند زمانه‌ی خود بوده‌اند و مسائلی که به آن اندیشیده‌اند با آنچه امروز جامعه‌ی ما درگیر آن‌هاست یکسان نیست و حتی در موارد مشابهت مسائل، بر اساس مقتضیات گوناگون، پاسخ‌هایی که اندیشمندان کنونی به آن‌ها می‌دهند، در بسیاری از موارد، متفاوت خواهد بود.
اگرچه حتی تحقق کامل و ایده‌آل تدریس دروس معارف با توجه به ماهیت علوم مدرن به تحقق و ظهور دانشگاه اسلامی منجر نخواهد شد، اما تدریس این دروس نیز به علل مختلفی، از جمله محتوای نامناسب و سازوکارهای تدریس و نواقص مترتب بر آن، از اثرگذاری مطلوب به دور بوده است و فاصله‌ و شکافی مشهود میان اهداف مد نظر برای تدوین این دروس و آنچه در عمل محقق شده است وجود دارد.
برای مثال، در مسئله‌ای نظیر رابطه‌ی علم و دین، امروزه در سراسر کره‌ی خاکی بحث‌های گسترده‌ای در جریان است و علاوه بر کتب و مقالات گوناگونی که از سوی افراد و صاحب‌نظرانی با گرایش‌های مختلف علمی و به ویژه در زمینه‌هایی چون فلسفه، الهیات، فلسفه‌ی علم، فیزیک، و ... نگاشته می‌شود، هر ساله سمینارها و نشست‌های مختلفی در دانشگاه‌ها و مراکز علمی معتبر دنیا در این رابطه برگزار می‌شود.
مباحث در این حوزه از وسعت چشمگیری برخوردار شده و البته جالب توجه است که این مسئله، علی‌رغم در حاشیه بودن دین، آن هم عمدتاً از نوع مسیحی آن در جامعه‌ی غربی و عدم حضور جدی آن در صحنه‌ی مسائل اجتماعی و سیاسی رخ می‌دهد. در ایران نیز، به ویژه بعد از پیروزی انقلاب اسلامی و مخصوصاً در دو دهه‌ی اخیر، مباحثی چون علم و دانشگاه اسلامی، جنبش نرم‌افزاری و جنبش تولید علم، علم بومی و... با هوشمندی رهبر معظم انقلاب در گفتمان‌سازی برای تداوم انقلاب و حفظ و بقای نظام جمهوری اسلامی طرح شده و جای خود را حداقل در میان طیفی گسترده از دانشجویان باز کرده است؛ به نحوی که می‌توان شاهد تحولاتی در سال‌های آینده در جهت نیل به اهداف برآورده‌نشده و بر زمین مانده‌ی انقلاب ‌ـ‌که ناشی از تعارض مفاهیم و نظریه‌های علمی به ویژه در علوم انسانی با نظام اجتماعی دینی و زیست اجتماعی اسلامی است‌ـ‌ بود.
در عین این گستردگی در طرح مسئله و چالش‌برانگیزی آن و نیز گوناگونی و تنوع پاسخ‌های اندیشمندان داخلی و خارجی به آن، برای این مباحث، هیچ جایگاه درخور و مناسبی در محتوای متون تدوین‌شده‌ی دروس معارف در نظر گرفته نشده است. آنجایی هم که حداقل سخنی در این باب به میان می‌آید، با کلی‌گویی‌هایی چون «علم واقعی با دین واقعی هیچ تعارضی ندارد و آنجایی که تعارض ظاهر می‌شود یا ناشی از بدفهمی و تفسیر نادرست ما از دین است یا آنکه نظریه‌ی علمی بر سبیل نادرست و اشتباه قدم نهاده است» و امثالهم، مسئله به حال خود رها می‌شود و با پاک‌سازی صورت مسئله، ضرورت پاسخ به آن نیز گویی خود به خود از بین می‌رود.

فقدان جایگاه مطلوب رابطه علم و دین در متون معارفی
در مسئله‌ای نظیر رابطه‌ی علم و دین در عین گستردگی در طرح مسئله و چالش‌برانگیزی آن و نیز گوناگونی و تنوع پاسخ‌های اندیشمندان داخلی و خارجی به آن، برای این مباحث، هیچ جایگاه درخور و مناسبی در محتوای متون تدوین‌شده‌ی دروس معارف در نظر گرفته نشده است.در حالی که مسائلی از این دست، در لوای کلام جدید، از سوی اندیشمندان دینی پاسخ درخور خود را یافته‌اند، معلوم نیست به چه دلیلی جایگاه مناسبی برایشان در نظر گرفته نمی‌شود. به راستی اگر این مسائل در اینجا پاسخ داده نشوند، چه ظرفیت دیگری برای پاسخ‌گویی به آن‌ها در نظام دانشگاهی تصویر شده است؟
در حالی که ناکارآمدی و عدم پاسخ‌گویی مناسب به سؤالات، نیازها و چالش‌های فکری دانشجویان در مجموعه‌ی دروس معارف به راحتی احساس می‌شود، اما این خلأ در رشته‌های علوم انسانی و اجتماعی شدت و حدت بیشتری به خود می‌گیرد و لزوم بازنگری و بازاندیشی در سرفصل‌های مصوب و گنجاندن مباحث مورد نیاز برای پاسخ به چالش‌های فکری برآمده از مفاهیم و نظریه‌های مطرح در این رشته‌ها را از اهمیتی دوچندان برخوردار می‌سازد.
علاوه بر آنچه درباره‌ی دروس «گرایش مبانی نظری اسلام» ارائه شد و در حالی که بسیاری از همین نقدها به سایر متون نیز وارد است، درسی مانند «اخلاق اسلامی» نیز گرفتار آفاتی است. از یک سو مجموعه‌ی درس‌های اخلاق اسلامی عمدتاً بر پایه‌ی فلسفه‌ی اخلاق طرح شده‌اند و از سوی دیگر، اساساً این مسئله محل تأمل است که قرار گرفتن و تعریف دو واحد اخلاق اسلامی که به صورت نظری و توسط اساتیدی که عمدتاً ارتباط آن‌ها با دانشجویان در بیشینه‌ی مقدار خود دو ساعت در هفته است، آن هم در نظام کمّی‌شده و نمره‌محور دانشگاهی ما، تا چه اندازه می‌تواند از کارایی برخوردار باشد.
وضعیت درس «انقلاب اسلامی» نیز به نسبت سایر دروس بهتر نیست و به وضعیتی مشابه و ‌چه بسا بدتر گرفتار است. تلاش برای تبیین انقلاب اسلامی، با استفاده از نظریه‌های مختلفی که در جامعه‌شناسی انقلاب‌ها از سوی اندیشمندان با گرایش‌های مختلف فرهنگی، سیاسی و اقتصادی ارائه شده است، در غالب مواقع شناختی واقعی از این انقلاب، چرایی و چگونگی وقوع آن، پیامدهای مترتب بر آن و نقش و جایگاه آن در معادلات کنونی جهان ارائه نخواهد کرد. البته در معدود مواردی، استادی دلسوز و اهل مطالعه و اندیشمند یافت می‌شود که به نقش و جایگاه انقلاب اسلامی ایران با نظری بصیرانه به تاریخ پی برده و از سوی دیگر، شناختی جامع و دقیق از اندیشه و نظریه‌ی اجتماعی غرب داشته باشد ‌(البته ناگفته پیداست که شاید اساتیدی از این دست به شماره‌ی انگشتان دست نیز در نظام دانشگاهی ما به کار گرفته نشده و موجود نباشند) و سعی در ارائه‌ی شناختی مناسب از انقلاب اسلامی و جایگاه آن در جهان کنونی و تبیینی مناسب از چگونگی رخداد آن داشته باشد.
درس «تاریخ و تمدن اسلامی» نیز سعی می‌کند با معرفی گذشته‌ی تمدنی مسلمانان، شکوه تمدن‌سازی دین اسلام را به اثبات برساند؛ اما در عین حال ارائه‌ی هر گونه تصویری از تمدن مطلوب اسلامی که در افق اندیشه‌ی شیعی و محوریت انتظار حضرت ولی عصر (عجل الله تعالی فرجه الشریف) شکل می‌گیرد و بر اساس اندیشه‌ی اجتماعی اسلامی تکوین می‌یابد، گویی به فراموشی سپرده شده است. در کمال تأسف و در حالی که به نظر می‌رسد رقیب و «دیگری» گفتمان تمدن اسلامی در اندیشه‌ی شیعی در جهان معاصر و تمدن غرب مدرن متجلی شده باشد، در ارائه و معرفی تمدن‌های گذشته‌ی مسلمین، از یک سو دستاوردهای علمی و فنی آن‌ها به عنوان اساس و مبنای تمدن غرب معرفی می‌شود و از سوی دیگر، با نگرشی تفکیکی، میان وجوه و مظاهر گوناگون تمدن غرب و جداسازی علم و تکنولوژی آن (به عنوان وجوه مثبت غرب مدرن) از اخلاق و ارزش‌های فاسد جامعه‌ی غربی (به عنوان ابعاد منفی آن)، افق آینده‌ی جامعه‌ی اسلامی و شیعی با این تمدن گره می‌خورد و ماهیتاً تعارضی میان آن دو احساس نمی‌شود!
این همه در حالی است که مقتضای طرح و ترویج گفتمان تمدن اسلامی در شناخت «دیگری» این تمدن و تمایز و فاصله‌گذاری با آن است که همراه با معرفی اندیشه‌ی اجتماعی و سیاسی و اقتصادی اسلام در نگرشی آینده‌نگرانه می‌تواند علاوه بر ایجاد نگرش منفی نسبت به غرب و نهادینه‌سازی رویکرد نقادانه به آن ‌ـ‌بر خلاف وضعیت موجود در بین دانشجویان که عمدتاً رویکرد به غرب حداقل در ابعاد اقتصادی و علمی و تکنولوژیک آن برایشان بسیار مثبت و همراه با شیفتگی است‌ـ در جهت ترویج گفتمان اسلامی و گام گذاشتن در مسیر آن مؤثر واقع شود.
در حالی که ناکارآمدی و عدم پاسخ‌گویی مناسب به سؤالات، نیازها و چالش‌های فکری دانشجویان در مجموعه‌ی دروس معارف به راحتی احساس می‌شود، اما این خلأ در رشته‌های علوم انسانی و اجتماعی شدت و حدت بیشتری به خود می‌گیرد و لزوم بازنگری در سرفصل‌های مصوب را از اهمیتی دوچندان برخوردار می‌سازد.
تجربه‌ی فعالیت‌های تشکل‌های اسلامی دانشجویی، طی سالیان اخیر، بر اساس شاخص‌های برشمرده‌شده، نتایج مثبت خود را آشکار ساخته و ترویج مباحث مربوط به گفتمان انقلاب اسلامی مرهون همت و تلاش‌های آنان است. در این میان، کمتر سهمی را می‌توان برای دروس «تاریخ و تمدن اسلامی» دانشگاه‌ها در نظر گرفت.

 

استادان معضل بعدی دروس معارف در دانشگاه ها
بخش دیگری از عوامل مؤثر بر کاهش کارایی دروس معارف ‌ـ‌در کنار محتوای نامناسب و ناهمخوان با نیازهای دانشجویان‌ـ را باید در اساتید و اعضای هیئت علمی گروه‌های معارف جست‌وجو کرد. مدرسان دروس معارف از آن جهت اهمیت دارند که حتی اگر متون و کتب تدوین‌شده از سوی نهادهای مربوطه از معیارهای لازم برخوردار نباشند، اما گروه‌های معارف از اساتید و اعضای هیئت علمی عالم و باانگیزه‌ای برخوردار باشند، خلاقیت، نوآوری، پشتکار و مطالعه‌ی آنان می‌تواند تا حد بسیار زیادی خلأ ناشی از کتب و متون را جبران نماید.
شاهد این مدعا اساتیدی هستند که با تلاش‌های خویش، متونی جدید، به‌روز و با قابلیت پاسخ‌گویی به پرسش‌ها و شبهات دانشجویان، نیازها و دغدغه‌های آنان تنظیم می‌کنند. قابل توجه است که کلاس‌های موفق و بانشاط دروس معارف ‌ـ‌که البته به نسبت تعداد و کثرت بالای آن‌ها بسیار اندک هستند و با استقبال دانشجویان مواجه می‌شوند‌ـ‌ کلاس‌هایی هستند که با محوریت چنین اساتیدی شکل می‌گیرند.
اما معضله‌ی اساتید معارف از آنجایی شکل می‌گیرد که به علت کثرت کلاس‌های مرکز معارف و از آنجا که همه‌ی دانشجویان باید این واحدها را اخذ کنند، نیاز گروه‌های معارف دانشگاه‌ها به استاد بسیار بالاست؛ اما گروه‌های معارف یا به علت تصمیماتی که در نهادهای بالادستی اتخاذ می‌شود یا به علت عدم همکاری دانشگاه‌ها در جذب هیئت علمی ثابت و رسمی، سعی می‌کنند این نیاز را با استفاده از اساتید مدعو از سایر گروه‌ها و نیز جذب اساتید پاره‌وقت بر آورده سازند. البته ناگفته نماند که تنها معیار دعوت از این اساتید و به‌کارگیری آن‌ها از لحاظ علمی، آزمون و مصاحبه‌ای است که با معرفی تعدادی از منابع از سوی نهاد مقام معظم رهبری در دانشگاه‌ها به صورت متمرکز برگزار می‌شود و افراد با داشتن مدرک حداقل کارشناسی ارشد یا معادل آن، مجاز به شرکت در آزمون هستند.
از این رو، به نظر می‌رسد عدم اهتمام به ایجاد سازوکاری مناسب برای جذب اساتید مناسب برای گروه‌های معارف دانشگاه، باعث می‌شود تا یکی از خطیرترین و مهم‌ترین امور مربوط به تبلیغ، ترویج و نهادینه‌سازی عقاید و ارزش‌های اسلامی، که پیش از این درباره‌ی اهمیت و لزوم آن سخن به میان آمد، به دست افراد و اساتیدی سپرده شود که عمده‌ی آن‌ها از دو حال خارج نیستند:
1- دسته‌ای از این اساتید، افرادی سالخورده هستند که علاوه بر اینکه انگیزه و نشاط لازم را برای تدریس ندارند، سعی می‌کنند همان محتوای کتب تدوین‌شده را بی‌کم‌وکاست عرضه کنند و البته در کلاس‌های آن‌ها هیچ جایی برای تضارب آرا و طرح پرسش‌ها و شبهات دانشجویان و در نتیجه امکانی برای پاسخ‌گویی به آن‌ها وجود ندارد.
2- دسته‌ای دیگر از مدرسان دروس معارف فارغ‌التحصیلان عمدتاً کارشناسی ارشد دانشگاه‌ها و جوان هستند که در جست‌وجوی کار و تأمین حداقلی از درآمد و از آن بالاتر و مهم‌تر، کسب سابقه‌ی تدریس، به جمع اساتید معارف وارد شده‌اند. این افراد نیز عمدتاً با توجه به انگیزه‌های آنان از تدریس و نیز پرداخت حق‌التدریسی که چندان چنگی به دل نمی‌زند، نمی‌‌توانند اساتید مناسبی برای دروس معارف، با نظر به اهمیت و جایگاه مد نظر برای آن‌ها، باشند.
از سوی دیگر، به نظر می‌رسد جذب مدرسان در این قالب، خطر دیگری را نیز به همراه داشته باشد و آن اینکه با توجه به حداقلی بودن معیارهای علمی برای انتخاب اساتید معارف، در کنار عدم امکان نظارت مستمر بر آن‌ها، با توجه به گستردگی و کثرت تعداد افراد و موقتی بودن اشتغال آنان و نیز از آنجا که عمده‌ی این افراد جوان هستند، حتی محوریت یافتن این اساتید، به جای مبنا قرار گرفتن متون تدوین‌شده، با توجه به حساسیت موضوعات، می‌تواند انحراف‌آفرین و خطرناک باشد.
به نظر می‌رسد عدم اهتمام به ایجاد سازوکاری مناسب برای جذب اساتید مناسب برای گروه‌های معارف دانشگاه، باعث می‌شود تا یکی از خطیرترین و مهم‌ترین امور مربوط به تبلیغ، ترویج و نهادینه‌سازی عقاید و ارزش‌های اسلامی به دست اساتید جوان و باانگیزه و خلاق سپرده نشود.
مسئله‌ی دیگر درباره‌ی اساتید گروه‌های معارف این است که هر دو دسته‌ی اساتید فوق‌الذکر، به علت پاره‌وقت و حق‌التدریسی بودن، حداکثر حضورشان در دانشگاه‌ها محدود به همان ساعت‌های کلاس درس است و از این رو، حداقل تعامل میان استاد و دانشجو برقرار می‌شود. در حالی که تعامل بیشتر اساتید این دروس با دانشجویان می‌تواند چاره‌ساز برخی مسائل و پاسخ به دغدغه‌ها و نیازهای فکری دانشجویان باشد و از سوی دیگر، انگیزه‌ی لازم را در اساتید، برای مطالعه‌ی منابع جدید و آشنایی با نیازهای دانشجویان و مباحث روز، فراهم کند.
در مجموع، عوامل گفته‌شده باعث می‌شوند تا دروس معارف دانشگاه‌ها، به نحو چشمگیرتری نسبت به سایر دروس، گرفتار خمودگی و بی‌انگیزگی شوند و کسب نمره‌ی مناسب از این دروس برای بالا رفتن معدل، حداکثر انگیزه‌ی بسیاری از دانشجویان برای حضور در این کلاس‌ها باشد؛ حضوری که حضور و غیاب اساتید شاید تنها ضمانت اجرایی برای آن‌ است.
در نهایت به نظر می‌رسد در شرایط موجود و سازوکارهای چیده‌شده برای نظام آموزش عالی، مجموعه‌ی دروس معارف تنها مسیر و پتانسیل علمی است که امکان تزریق مفاهیم دینی و ترویج و تحکیم ارزش‌های اسلامی از طریق آن وجود دارد که باید با اهتمام به آن، در جهت حرکت به سوی برآورده ساختن انتظارات جامعه و نظام جمهوری اسلامی، در مسیر تکامل و پیشبرد انقلاب اسلامی و آرمان‌های آن، گام برداشت.
این موضوع با روند کنونی در چینش محتوای مجموعه‌ی این دروس، جذب اساتید و نحوه‌ی تدریس آن‌ها، جایگاه فرعی و حاشیه‌ای این دروس در نسبت با دروس اصلی که به ویژه در رشته‌های علوم انسانی ناکارآمدی و فقدان عملکرد مناسب خود را به ظهور می‌رساند و در نتیجه چالش‌برانگیز و مسئله‌ساز می‌شود، در شرایط فعلی و از ابتدای انقلاب تا کنون محقق نشده و لازم است دست‌اندرکاران و مسئولان امر، در حالی که عمده‌ی هدف خود را در توسعه‌ی کمّی و حتی افسارگسیخته و البته بی‌وجه و فاقد کارایی لازم برای جامعه و فراتر از آن و از دیدگاه محقق، مضر به حال و آینده‌ی جامعه قرار داده‌اند، نیم‌نگاهی هم به مسائلی از این دست داشته باشند تا شاید بتوان گره کور نظام آموزش عالی جامعه را، که هر روز ظاهراً با سرانگشت این مسئولان سفت‌تر می‌شود، باز نمود.
بدیهی است در این راه، تقویت محتوای دروس معارف، متناسب با نیازهای فکری دانشجویان و تحولات اجتماعی و سیاسی جهان و درک جایگاه و نقش انقلاب اسلامی در دنیای معاصر و نیز برای مواجهه‌ی نقادانه با نظریه‌ها و آرا و اندیشه‌های موجود در علوم انسانی، با بهره‌گیری از ذخایر علمی اسلامی و نیز نوآوری در آن‌ها و همچنین اعمال تغییر در فرآیند جذب اساتید و تحول در نحوه‌ی تدریس و ارزیابی دروس در دانشگاه‌ها گام اولیه خواهد بود.(*)
*محمد آقابیگی کلاکی، دانشجوی دکترای جامعه‌شناسی فرهنگی
پایان پیام/ 

کد خبر 206191

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha