تقابل جامعه گرائی کورکورانه با آزادی های بی حد و حصر فردی

اینکه برخی بر آزادی بی حد و حصر تاکید دارند و برخی چنین آزادی را نمی پذیرند، نقطه نقد لیبرالیسم به شمار می رود. علاوه بر این تقابل لیبرالیست های معتقد به اصالت جامعه در برابر فردگرایان نیز چالش زا است.

خبرگزاری شبستان: از رنسانس تا قرن نوزدهم، فردگرایی تفسیر مورد قبول لیبرالیسم بود چنانچه گذشت در تفسیر فردگرائی نیز اختلافات فراوانی میان باورندگان به لیبرالیسم وجود دارد. انسان محوری از مشخصات فردگرائی است. از یک سو برخی بر آزادی بی حد و حصر تاکید دارند و هواهای نفسانی و منفعت طلبی را عامل محرک بشمار می آوردند و از سوی دیگر برخی چنین آزادی را نمی پذیرند. و همین نقطه نقد لیبرالیسم به شمار می رود. به دیگر بیان فردگرایانی که عامل محرک انسان در افعال اختیاری را صرفا به هواهای نفسانی محصور می کنند، هیچ عاملی را محدود کننده آزادی انسان نمی دانند. در مقابل برخی از فردگرایان، فردگرائی نفع گرا را برخلاف آزادی اجتماعی و افراد دیگر دانسته و بر این باورند که بر افعال انسانی عقل حاکم است و باید باشد. انسان نباید محصور به خواسته های حیوانی و هواهای نفسانی باشد. سوال مهمی که در این میان مطرح می شود این است که بر اساس کدامین مبنا، مبانی ریشه ای لیبرالیسم یعنی آزادی فرد باید محدود شود؟ و بر اساس کدامین مبنا هواهای نفسانی باید در سایه عقلانیت محصور شود. این چالش بنای لیبرالیسم را متزلزل می سازد هر چند برخی تلاش کردند تفاسیر متعدد ارائه دهند تا از این چالش رهائی یابند.
فردگرائی به همان صورت حاد و شدیدش از رنسانس تا قرن نوزدهم مبنای لیبرالیسم را می‏ساخت و لیبرالیسم تنها با فردگرایی معرفی می‏شد. این شاخص در قرن نوزدهم تغییر پیدا کرد و فصل جدیدی فراروی لیبرالیسم گشوده شد. مشکلات پیش روی لیبرالیسم و نیز اصول مبنائی لیبرالیسم هر یک دست به دست هم داد تا تفاسیر متعددی از لیبرالیسم ارائه شود.

 

احیای لیبرالیسم فردگرایانه پس از قرن نوزدهم
در این فصل سطور لیبرالیسم نه با فردگرایی بلکه با جامعه‏گرایی آغاز می‏گردد. این فصل با شاخص‏های خود هر چند با قدرت باقی نمی‏ماند و برگشتی به فصل پیشین دارد، ولی بابی می‏شود به اینکه این فصل هر از گاهی در میان فصول لیبرالیسم خودنمایی نماید. مثلاً پس از لیبرالیسم جامعه‏گرای قرن نوزدهم، بار دیگر لیبرالیسم فردگرایانه با تغییراتی، در چهره‏های اوکشات، هایک و نازیک نمایان می‏گردد. منتهی نه با وضعیت بی‏رقیبی که تا قرن نوزدهم داشت، بلکه در بازار پُررقیب؛ که یکی از رقبای پُر قدرتش باز تولید جامعه گرایی لیبرالیسم است که در نگره‏های اندیشمندانی چون جان راولز... نمود پیدا می‏کند.
چهره نخست که از سوی هیل گرین ترسیم و تصویر شده است، جامعه را نه تنها از نظر ارزشی جلو می‏اندازد بلکه فراتر از آن از حیث هستی نیز آن را مقدم بر فرد می‏داند. تقدم هستی‏شناسانه جامعه بر فرد بدین معنا است که جامعه به فرد نه تنها وجود می‏بخشد بلکه حقوق، ارزش‏ها و شیوه‏های زیستی را نیز به فرد ارزانی می‏دارد. جامعه حق مداخله و تعیین مرزهای کنشی افراد را به دست می‏آورد. ساختارها و نهادهای اجتماعی، اقتصادی... هویت و قلمرو رفتار فرد را معین می‏کند. این نگرش در اندیشه‏های گرین به روشنی مشهود است. او بر این باور است که «بدون جامعه اشخاص وجود نخواهند داشت» و «بدون آگاهی اعضای یک جامعه از منافع مشترک خویش حقی در کار نخواهد بود» او همچنین مخالف این آموزه است که فرد با حقوقی معین و از پیش تعیین شده وارد جامعه می‏گردد که از جامعه سرچشمه نمی‏گیرد.

 

وابستگی هویت فرد به جامعه!
بنابر این تفسیر هر چند هستی فرد می‏تواند مبنای پاره‏ای از حقوق و ارزش ها باشد. فرد منزوی و بریده از جامعه نه مطلوب است و نه قابل توسعه و فرد به تنهایی و به خودی خود، هدف نیست تا تمامی عناصر زیستی دیگر چونان وسیله‏ای در خدمت او باشد. فرد در جامعه معنادار است و صاحب حقوق می گردد. هویت فرد به جامعه است. فرد صرف نظر از جامعه تنها مبنای حقوق است و نه صاحب آن.
آری در این نگره جامعه نیز واقعیت و هویت اصیل، مستقل و تأثیرگذار دارد. هستی جامعه سرچشمه بسیاری از حقوق، ارزش‏ها و اصول می‏باشد. مقوله‏های «ثروت و دارایی»، «آزادی و رفاه»، «توسعه و پیشرفت»، «امنیت و حرمت» «عدالت و سلامت» حقوق و ارزش‏هایی هستند که ریشه در جامعه داشته و از آنجا سرچشمه می‏گیرند. به دیگر بیان اصوص و ارزش ها و شعارهای لیبرالیسم دیگر در فرد معنا و تحقق نمی یابد بلکه لیبرالیسم در سایه جامعه است که می تواند اصول و ارزش های خود را متبلور سازد.

 

معنای آزادی فردی مشروط به طرح در جامعه
در این نگرش در حقیقت آزادی فرد به طور قابل توجهی مقهور مبانی لیبرالیسم در پرتوی تحقق در جامعه انسانی می گردد. آزادی فرد تنها و تنها در جامعه معنادار است و از انجا که جامعه آزادی ها و اختیار فرد را محدود می سازد اصول لیبرالیسم معنای جدیدی به خود می گیرد و به بیان دقیقتر اساسا اصولی جدید مطرح می گردد.
به همین منظور سازوکارهایی که در ظاهر حوزه عمل خودسرانه افراد را محدود می‏کند و به تعبیر دیگر استقلال هستی‏شناسانه فرد را تهدید می‏نماید، مثل دخالت بیشتر دولت، باز توزیع درآمد و افزایش تصاعدی مالیات بر درآمدهای برآمده از سرمایه‏های هنگفت و تجارت‏های سترگ و گسترده به نفع برخورداری نابرخوردارترین قشر جامعه، کاملاً موجه، منطقی و ضروری می‏نماید.
برخی بر این باورند که در این انگاره از جامعه‏گرایی، فرد از واقعیت، عینیت و حتی از اصالت نمی‏افتد، بلکه از محوریت و تک هویتی به زیر آورده می‏شود. نقش انحصاری فرد در تعین ارزش‏ها، روش‏ها و حقوق و نیز در ساختن جهان زیستی برای خویش خنثی می‏گردد و بدیل پرتوانی به نام جامعه در کنار او جایگزین می‏شود.
اما حقیقت آن است که در نگاه اولیه فرد از واقعیت برخوردار است اما اگر به اصول بنبادین لیبرالیسم یعنی آزادی و استقلال نگاه شود دیگر فرد در این نگرش از اصالت برخوردار نیست. اما اگر اصول لیبرالیسم را از بنیان تخریب کنیم و تفسیر نوینی ارائه دهیم در آن صورت است که فرد علی رغم محدود شدن برخی از آزادی ها در کنار جامعه از اصالت برخوردار می شود.
این چهره از لیبرالیسم که اصالت را به جامعه می دهد نزد اندیشمندانی چون پولانزاس، پیتمن، ژرژ بوردو، چامسکی، یان مکنزی، پوپر، هابرماس و مهمتر از همه جان راولز وجود یافته است؛ منتهی نه یکسان و با یک زبان، بلکه با تفاوت‏هایی که مختص هر یک می‏باشد.
هابرماس ملاک و معیار کنش و تعامل افراد و نیز معیار پذیرش و منطقی بودن تعامل را به امری وابسته می‏سازد که کاملاً هویت و هستی اجتماعی دارد نه انفرادی و آن عقلانیت تفاهمی و ارتباطی است.
جان راولز از لیبرال‏های معاصری است که سخت بر جنبه اجتماعی یا جامعه‏گرایی لیبرالیسم به معنای دوم پای می‏فشرد. لیبرالیسم جامعه‏گرای جان راولز اینگونه تبیین و تشریح شده است:
1) قرار گرفتن مفهوم عدالت در مرکز جهان‏بینی لیبرالیسم می‏باشد. به این ترتیب لیبرالیسم در نگره ایشان می‏باید برابری اقتصادی، سیاسی و اجتماعی را برای همه و یکسان از طریق باز توزیع برابر عوامل هر یک؛ ثروت، قدرت و فرصت، فراهم آورده و تأمین نماید، عدالت زمانی حاصل می‏شود که به توزیع درست سود و مسؤولیت در همیاری اجتماعی برسیم.
2) فرد و جامعه در نظر ایشان هر دو از واقعیت برخوردارند. چنین نیست که واقعیت یکی در مقابل واقعیت دیگری فرو کاسته شود، ولی توسعه اثر و پرورش یکی از این واقعیات برآمده و در راستای توسعه و پرورش واقعیت دیگری است. فرد واقعیتی است که صاحب حقوق و ارزش‏های مختص به خویش می‏باشد. امّا نه فرد خود بنیاد بریده از جامعه، بلکه فردی که در درون جامعه به شدت پیوسته با آن است. توسعه و پرورش حقوق و ارزش‏های فرد، هم در جهت تأمین و توسعه حقوق همگان می‏باشد و هم بر آمده از آن. این نتیجه و واقعیت زمانی به روشنی خود را در اندیشه سیاسی راولز نشان می‏دهد که ایشان از یکسوی فرد را سخت سودجو و ذیحق در استفاده از نعمت‏های موجود می‏داند و از سوی دیگر آنها را جاهل به میزان سهمی که از موقعیت و نعمت‏های ارزانی شده دارند، می‏داند. دقیقا همین دو ویژگی سبب می‏شود تا جامعه نقش راهبردی و ساختاری پیدا بکند و تأمین حق یا حقوق فردی در صورت تأمین حقوق همگان مطلوب و اجراپذیر می‏شود، نه برعکس.
3) در نزد راولز خیرهای اجتماعی، بنیادین می‏باشند. که:
4) خیرهای اجتماعی ملاک عمل و معیار تأمین و تفسیر حقوق و خیرهای فردی باشد.
5) کارآمدی نظریه و یا نظام سیاسی در گرو درک واقع‏بینانه و تأمین برابرانه چنین خیرهای اجتماعی بنیادین می‏باشد.
6) تأمین برابرانه این حقوق و خیرها میسور نیست مگر اینکه به باز توزیع یکسان آنها برای همگان مبادرت شود.
7) به نظر راولز حقوق و آزادی‏ها از خیرهای اجتماعی بنیادین می‏باشند. معنای خیرهای بنیادین اجتماعی دو چیز بیش نیست:
1) جامعه ظرف تحقق حقوق و آزادی هاست؛
2) جامعه سرچشمه آنهاست.
این نوع نگرش به لیبرالیسم را در لیبرالیسم مردم سالار و لیبرالیسم اجتماعی (1914-1950) که عمدتا در اثر گسترش حق رأی توسعه پیدا کرد نیز می‏توان درک و فهم نمود.

 

در اسلام نه فرد اصالت مطلق دارد نه جامعه
در نگاه اسلام نه فرد و نه جامعه از اصالت و ارزش مطلق برخوردار نیست. اسلام نه مردم را به انزوا و رهبانیت و گوشه نشینی دعوت می کند و نه آنکه جامعه را آن چنان اصیل به شمار آورد که فرد مجبور باشد در هر جامعه ای علی رغم هر فساد و فشاری تن به ذلت و خواری دهد و به گناه آلوده شود. در داستان های قرآنی از اصحاب کهف نام برده شده که برای رهائی از بند و ظلم و فساد جامعه گوشه نشینی را برگزیدند و نیز در داستان پیامبران در مواردی دوری از جامعه گناه آلود ذکر گردیده است. اسلام خواهان زندگی مسالمت آمیزی است که در آن انسان استعدادهای خود را شکوفا سازد و به قرب الهی نائل آید. اگر جامعه سالم بود بر هر مومنی لازم است با حضور فعال در جامعه به وظایف خویش عمل کند. و اگر جامعه فاسد بود باید از آن دور شده و حتی هجرت کرد.
بر این اساس نه فردگرائی و بی توجهی به اصول و حقوق دیگران و نه انزوا گرائی و نادیده گرفتن وضعیت و حالات دیگران و نه جامعه گرائی کورکورانه که آزادی ها و حقوق الهی را سلب کند مورد پذیرش اسلام نیست. به بیان علمی انزواگرائی و جامعه گرائی ارزش مطلق ندارد.
پایان پیام /
 

کد خبر 202013

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha