حکایت «مردی که سایه نداشت»

کتاب«مردی که سایه نداشت»نوشته سهیلا عبدالحسینی زندگی و فعالیت های پیش از انقلاب و دوران دفاع مقدس محمد جهان‌آرا، سردار سپاه اسلام و فرمانده شجاع سپاه خرمشهر را روایت می کند.

به گزارش خبرنگار شبستان، کتاب "مردی که سایه نداشت" تالیف نوشته سهیلا عبدالحسینی در سه بخش «قصه من»، «قصه من و او» و «قصه او» تدوین شده است.

 

«قصه من» به شخصیت "شهید محمد جهان‌آرا" می‌پردازد و دو بخش دیگر فعالیت‌های پیش از انقلاب و دوران دفاع مقدس این شهید را بازگو می‌کند. در این کتاب 68صفحه‌ای که تدوینش حدود هشت ماه پیش شروع شد و به‌تازگی به اتمام رسیده، زاویه ‌دید داستان به‌گونه‌ای است که راوی، شخصیتی خیالی است که از دوران کودکی و در اوج گرفتاری‌های روحی با محمد جهان‌آرا آشنا می‌شود و او را مانند چتر حمایتی، کنار خود می‌بیند.

 

راوی که سایه‌وار، جهان‌آرا را تعقیب می‌کند، پیش از شهادت او کشته می‌شود تا هنگام شهادت جهان‌آرا، روحش کنار او باشد. در این داستان، فعالیت‌های جهان‌آرا در دوران انقلاب و جنگ برای مردم خرمشهر، بر شخصیت راوی تاثیر‌گذارند. داستان از 15 سالگی جهان‌آرا که آغاز مبارزات او با ساواک و زندانی شدنش در همان سن است تا زمان جنگ و قبل از آزادی خرمشهر را در بر می‌گیرد.
 

 نام خرمشهر ناخودآگاه آدم را یاد «ممد» می‌اندازد که نبود تا ببیند شهر آزاد گشته و خون یارانش پرثمر گشته است. «ممد» به هنگام «کاشت» بذر فتح را پاشید و فرماندهی «داشت» را برعهده داشت و اگر او نبود، برداشتن هم نبود اما... اما «برنداشت»!؟ نبود موقع «برداشت»... نبود!


سردار سپاه اسلام شهید محمد جهان‌آرا، فرمانده شجاع سپاه خرمشهر را مردم از زمان شاه می‌شناختند که با وجود سن کم، ساواک خرمشهر را بیچاره کرده بود. همه جا اثری از او و ردپای او بود اما برای یافتنش دربه‌در بودند و وقتی به او رسیدند که با صدها محمد جهان آرای جوان، انقلابی و پای در رکاب امام خمینی (ره) رو به رو بودند. صدها پرورش یافته‌ی محمد جهان آرا در خرمشهر.


اما مردم قدر «ممد» را از تابستان 59 فهمیدند که بوی فتنه و آتش‌افروزی دشمن بعثی علیه مام وطن را شنید و تک و دست تنها، جوانان را بسیج کرد که «چه باید کرد؟» و همه دیدند که چه کرد! خودش که با قهقه‌های مستانه‌اش و در شادی وصلش نزد پروردگارش صاحب رزق بود، اگر چه موقع «برداشت» در کنار یارانش نبود اما در «جنات النعیم» شاهد فتح بود.... و الان، مردم قدردان «ممد» اند.

 

 در صفحه 51 این کتاب رشادت های جهان آرا را برای آزادسازی خرمشهر می خوانیم : چند نفر از خانم های کانون قرآن، قصد داشتند به دیدار امام بروند. محمد از آنها خواست، وضع شهر را برای ایشان توضیح دهند تا برایشان اسلحه، مهمات و نیرو بفرستند. از صدای محمد، موج تمنای یک دلاور تنهای شنیده می شد. بعد از سکوتی تلخ، دوباره گفت: «به مسئولان بگویید نیرو هم نمی خواهیم، فقط مهمات بدهید. ما با همین تعداد می توانیم مقاومت کنیم». یکی از خانم ها چادرش را روی صورتش کشید و گریه کرد.

 

 در بخشی از این کتاب آمده است: تمام این تغییرات را مدیون محمد بودم. بدون اغراق، او بود که دریچه ی یک دنیای تازه را به روی من باز کرد و به زندگی ام سر و سامان داد. وقتی در خانه بودم مدام به او فکر می کردم. به رفتارهای سنجیده و حرکات باوقار و حرف های پر معنی اش. هرچه می گفت با جان و دل گوش می دادم، حتی اگر مخالف خواست و نظم بود. دلیل آن ساده بود، از راهنمایی هایش خیر می دیدم. وجود او، چشمه ی خیر و برکت بود در زندگی ام.

 

گفتنی است، این کتاب که از گروه دانستنی های انقلاب اسلامی برای جوانان است در سه بخش و به زبان ساده به زندگانی و مبارزات شهید محمد جهان آرا می پردازد.

 


پایان پیام/

کد خبر 199137

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha