دیدی که بی دست افتاد! مردی که عاشق ترین بود

چرخاند و خالی شد از آب، جایی که باید بنوشد/ سهم ابوفاضل از عشق، جای تعجب، یقین بود...

آهسته آمد به بالا، دستی که دریاترین بود
تصویر نابی که دیدند، مردم ز دریا، همین بود

 

چرخاند و خالی شد از آب، جایی که باید بنوشد
سهم ابوفاضل از عشق، جای تعجب، یقین بود

 

گفتم که در مدّ دریا، تصویر ماهی نشسته است
ماهی که آن شب نگاهش، غمگین و سرد و حزین بود

 

گفتم که تصویر او را، دریا به دریا کشیدند
گفتم که تقدیر او را، شمشیرها در کمین بود

 

عشق است و گاهی تغیر، باید که از خود جدا شد
دیدی که بی دست افتاد! مردی که عاشق ترین بود

 

 

محض یادت، زندگی را آسمانی کرده اند
محض یاد کربلایت، ای امام اشک‌ها

می شود تکثیر با یادت، تمام اشک‌ها
بر تو باد، ای آسمانی، هم سلام اشک‌ها

تا، به یاد ظهر عاشورا، نشستم در سکوت

دل سپردم، بر زلال نقره‌فام اشک‌ها

 

مثل بارانی ترین فصلی که می‌گیرد دلم
یک جهان اندوه دیدم، در پیام اشک‌ها


می شناسد لحظه‌ها را، بهتر از هر روز، غم
می شود، آهسته با دل، هم‌کلام اشک‌ها


آسمان، خورشید، صحرا، آب، باران، تشنگی
داغ، لاله، بغض، دلتنگی، تمام اشک‌ها؟!


محض یادت، زندگی را آسمانی کرده اند
محض یاد کربلایت، ای امام اشک‌ها


باز هم، تکرار خواهم کرد، در هر واژه ای
بیت، بیت بغض‌ها را، در سلام اشک‌ها

 

شعر از عبدالرحیم سعیدی راد
پایان پیام/

کد خبر 197261

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha