به گزارش خبرنگار شبستان، حسین الله قلی، آزاده سرافراز جنگ تحمیلی با 88 ماه اسارت و 45 درصدجانبازی است. او 16 سال داشت که در 20 دی 61 برای اولین بار عازم جبهه می شود و در 23 فروردین 62 یعنی حدود سه ماه پس از حضور در جبهه در حالی که در منطقه فکه در تپه های 175 مجروح شده بود، بعد از دو روز اسیر می شود، وی در گفتگو با خبرنگار شبستان از خاطرات خود در اسارت می گوید.
هنگامی که اسیر شدم در لشکر 27 محمد رسول الله، تیپ سه ابوذر، گردان حنین گروهان یک دسته یک گروه یک بودم، بعد از سه روز که در خط مقدم منطقه فکه در تپه های 175 مانده بودیم، در جایی که آن زمان به آنجا ارض الحرام می گفتند، جایی که نه مال ایران بود و نه مال عراق اول از ناحیه گردن و سپس در سمت چپ، دست و کف پا مجروح شدم. آنگاه که دیگر توانی در بدن نداشتیم و حتی تا جایی پیش رفت که شهادتین را گفتیم به اسارت درآمدیم.
بعد از اینکه به آسایشگاه منتقل شدیم، در هر اتاق حدود 55 تا 60 نفر بودیم. اتاق ها خیلی کوچک بود، برای من که لاغر بودم، مشکلی نبود اما اگر کسی چاق بود نمی توانست بخوابد. اعتراض ما هم به جایی نمی رسید. آب هم نداشتیم. فقط کوزه هایی که دهانه اش گشاد و سفالین بود و آب را خنک نگه می داشت فقط از آب آن کوزه برای آشامیدن، وضو و کارهای دیگر استفاده می شد، در آسایشگاه دعا ممنوع بود ولی قرآن آزاد بود به افراد نمی گفتند نماز نخوانید اما با آنهایی که نماز می خواندند، بد رفتاری می کردند.
در دوره اسارت سینه زنی و نوحه خوانی برای شهدای کربلا به طور کلی ممنوع بود ولی با فرا رسیدن ماه محرم بچه ها دور تا دور آسایشگاه را با پتوهای مشکی و سرمه ای می پوشاندند. آقایی بود به نام سیدحسن میر سید که نوحه خوانی می کرد و بچه ها نیز سینه می زدند صدا از کسی بلند نمی شد ولی صورت هر کدام از آنها را که نگاه می کردی اشک همین طور سرازیر بود، در زمان عزاداری پشت پنجره ها، نگهبان می گذاشتیم ،هر وقت عراقی ها نزدیک می شدند بچه های نگهبان اطلاع می دادنند و عزاداری قطع می شد، همه سرجای خود می نشیم. عراقی ها می فهمیدند که ما عزاداری می کنیم می گفتند: ما خودمان شنیدیم که شما عزاداری می کردید، چون مدرکی نداشتند نمی تواستند کاری بکنند.
ما 10 روز محرم را مخفیانه عزاداری می کردیم در یکی از روزها، نگهبانان عراقی آمدند گفتند:صدام حسین دستور داده که شما را به کربلا ببرند در میان اسرا فردی بود به نام سید نصرالله اکبرزاده (اهل بهبهان) از میان جمعیت بلند شد و گفت من نمی آیم، سرگرد گفت چرا نمی آیی؟ شما که خیلی حسین، حسین می کنید. جواب داد حسین در قلب بچه ها است به نظر من این کار آنها چیزی جز تبلیغ نیست و برای اینکه به جهانیان در ظاهر نشان دهند که ما با اسرا رفتار خوبی داریم این کار را می کنند.
در داخل آسایشگاه یک ارشد داخلی و یک ارشد بیرونی داشتیم که وظیفه تقسیم مسئولیت بچه ها را در هر روز محرم بر عهده داشت مثلاً می گفت فلانی امروز نوحه می خواند و یا پیش نماز می شود. ما بعد از به جا آوردن فریضه نماز مغرب و عشا اقدام به عزاداری می کردیم، تا اینکه روز عاشورا فرا می رسید، بچه ها در این دو روز چارچه ،نخ یا بند کفش سیاهرنگی را به سینه هایشان می دوختند که با این کارشان به عراقی بفهمانند که عزادار امام حسین (ع) هستند.
در اربعین حسینی که بچه ها عزاداری می کردند،فردی به نام سرگرد مفید آمد و به بچه ها گفت: شما که دارید اینگونه سینه می زنید، ابوغریره از رسول خدا روایت کرده است که هر کس بدن خود را به درد آورد از ما نیست در میان اسرا فردی به نام مهدی جعفری از بچه های خمینی شهر بود که بلند شد و در خطاب به وی گفت آقا بخشید در این روایت عند الحسین را فراموش کردید. سرگرد مفید کسی بود که 20 تا سرباز دنبالش به راه می افتند و کسی نمی توانست از ترسش نفس بکشد و فقط صدای پای او می آمد که برای گرفتن آمار آمده.
آمپول های ضد عاشورا روشی برای منع عزاداری!
گفته می شد در عزاداری های قبل از ما، بسیاری از بچه ها را به دلیل برگزاری مراسم های مذهبی و عزاداری برای اباعبدلله الحسین (ع) شکنجه و تنبیه می کردند که بعد از آن تصمیم گرفته بودند با ترفند جدیدی از عزاداری اسرا جلوگیری به عمل آورند به گونه ای که چند روز مانده به تاسوعا و عاشورای حسینی آمپول هایی به بچه ها تزریق می کردند که اسرا آن را امپول محرم و یا آمپول ضد عاشورا نام گذاشته بوده این آمپول ها به دلیل عوارضی که به دنبال داشته (تب، استفراغ ، تهوع، ورم دست ، زخم و..) عمداً قبل از شب عاشورا و گاهی قبل از شب های قدر تزریق می کردند تا نتوانیم عزاداری سالار شهیدان اباعبدالله الحسین و ائمه اطهار را برگزار کنیم. ولی برخلاف میل عراقی ها با توجه به تجاربی که به دست آورده بودیم می توانستم مراسم عزاداری را به گونه ای که متناسب با آن محیط بود برگزار کنیم.
پایان پیام/
نظر شما