به گزارش خبرگزاری شبستان، حسین مسافر آستانه، رئیس مرکز هنرهای نمایشی در این پیام نوشت خطاب به خانواده تئاتر کشور و این جشن خجسته عنوان کرد: رویداد بزرگ سال تئاتر ایران! هدیهی تولد بیست و نه سالگیاش را ورق میزند و تشکر میکند و گامهای رو به جلویی که بر میدارد مرا هم به دویدن وامیدارد!
او در این نوشته می گوید: میخواهم کنارش بدوم! کنار این بیست و نه سالگی! امروز که جشنواره آغاز شده سلام میکنم به همهی گروههایی که تا صبح تمرین کردند و نخوابیدند برای اجرای امروز عصر. به همهی گروههایی که به جشنواره نرسیدند و نامشان در فهرست نهایی نیامد. به نیت میزانسنهای تا صبح، آن قلمی که از نمایشنامهنوشتن باز نمیایستاد و تمرین طاقت فرسای بازیگران، به نیت نور صحنه وقتی که روشن میشود، سالنهایی که به دستهای با ذوق گروههای تئاتری از تبدیل فلان انباری ساخته شدند، به اولین تجربههای تئاتری، به یادِ آن نام عزیز و قطره، قطرههای وضوی پیش از تئاتر که از دستانش میچکید، برای قرین مرحمت شدن همهی رفتگان و ماندگان و آیندگان میخوانم این کلام نورانی را: به نام خداوند بخشایشگر مهربان...
در این خبر متن کامل پیام مسافر آستانه رئیس مرکز هنرهای نمایشی کشور به این شرح آمده است: "حالا دیگر بیست و نهسالهها جزو تماشاگران و مخاطبان پروپا قرص جشنواره شدهاند. یعنی باید بنشینیم و برای فرزندانمان پای صحنه، تاریخ این سالها را مرور کنیم؟ «حرمت نگه دار دلم! این اشکها خونبهای عمر رفتهی من است» نهیب میزند این جمله مدام برای نوشته شدن. جشنواره فجر سالهای شصت لای بمباران شهرها؛ قصرشیرین، مریوان، کوهدشت، اهواز، پلدختر، حلبچه، تهران، سرپل ذهاب. چگونه تئاترها درست میشد توی آن شرایط؟ او میپرسد. حالا که به ذوق آمده من هم سر حرف را میگیرم ... آره!... بعد جشنواره بینالمللی شد... گفتم وسط یکی از اجراها... همه خیال کرده بودن داره بازی میکنه.... تا رسوندنش بیمارستان بدنش سرد شده بود... جای این سالن کنفرانس؛ تالار کوچکِ شماره دو بود... کتابخانه... جشنواره از کی بینالمللی شد؟... خب جشنوارههای مناطق اینجوری نبود از اول... خیمه میزد وسط سالن تمرین و یه پر خیارشور میذاشت لای یه ورق کالباس و میپیچید به نون لواش و میداد دست تک تک بازیگرها و میگفت بسمالله... تا خود صبح دکور میبستند...اسمش یادت نیومد؟ او میپرسد... میرفت و میآمد به همه سلام میکرد. نه یادم نیست، خیلی سال گذشته دیگه ... تا خود صبح...یه روزنامه پهن میکرد اون گوشهی سن، قامت میبست و نماز صبحاش رو هم، همونجا میخوند... با همون وضویِ سرِ شب... تا صبح... تفکیک معنای تئاتر و او برای ما میسر نبود و او همه چیزمان بود و تئاتر همه چیز او ... خودم هم دلم تنگ میشود برای تا صبح بیدار ماندن توی سالنهای تمرینِ آن سالها. حق با چشمهای سرزنشگر اوست؛ خیلی زود نیست برای بازنشستگی و گفتن این حرفها؟ لطف امروز را هم ببین! راست میگوید: میان این جمعیت میهمان و میزبان جشنواره فجر باید خودت را گم کنی و دل به دریا دلیاشان بسپاری. تماشاگرانی که برای نخستینبار به تئاتر آمدهاند، صف بلیط، نقشه کشیدن و زمانبندی ده روزه از روی برنامهی جشنواره، به اجرای اول نرسیدن و دنبال بلیط اجرای دوم گشتن! غوغای غروب حوالی تئاترشهر، سلام احوالپرسی کنار اجرای پارکینگ تالار وحدت، بروشور به دست دویدن از این سالن به آن سالن، پریدن انگشتان دنبال خطوط نشریهی روزانه، با ایما و اشاره دست و پا زدن درجواب سئوال
Can you speak English?، تذکر متصدیان سالنها برای مهربانتر نشستن. همهی اینها برای آن اتفاق بزرگ! عرق روی پیشانی همکاران خشک نمیشود میان دویدنهای این ده روز. همه میدوند تا کاری را پیش ببرند؛ رویداد بزرگ سال تئاتر ایران! هدیهی تولد بیست و نه سالگیاش را ورق میزند و تشکر میکند و گامهای رو به جلویی که بر میدارد مرا هم به دویدن وامیدارد! میخواهم کنارش بدوم! کنار این بیست و نه سالگی! امروز که جشنواره آغاز شده سلام میکنم به همهی گروههایی که تا صبح تمرین کردند و نخوابیدند برای اجرای امروز عصر. به همهی گروههایی که به جشنواره نرسیدند و نامشان در فهرست نهایی نیامد. به نیت میزانسنهای تا صبح، آن قلمی که از نمایشنامهنوشتن باز نمیایستاد و تمرین طاقت فرسای بازیگران، به نیت نور صحنه وقتی که روشن میشود، سالنهایی که به دستهای با ذوق گروههای تئاتری از تبدیل فلان انباری ساخته شدند، به اولین تجربههای تئاتری، به یادِ آن نام عزیز و قطره، قطرههای وضوی پیش از تئاتر که از دستانش میچکید، برای قرین مرحمت شدن همهی رفتگان و ماندگان و آیندگان میخوانم این کلام نورانی را: به نام خداوند بخشایشگر مهربان... در آن شب فرشتگان و ارواح به فرمان پروردگارشان براى هر کارى که مقرر شده است فرود میآیند. آن شب تا دم صبح درود و سلام است سَلَامٌ هِیَ حَتَّى مَطْلَعِ الْفَجْر".
پایان پیام/
نظر شما