خبرگزاری شبستان – خراسان جنوبی؛ پس از چند سال انتظار و توسل به ائمه اطهار(ع)، خداوند پاسخمان را داد. گویی خدا همه دنیا را یکجا در آغوشم گذاشته بود. چه احساس وصفناشدنیای! چه ذوق و شوقی! اشکهای شوق بند نمیآمد. فقط شکر خدا را میگفتم. برایم مهم نبود پسر است یا دختر؛ تنها با او خلوت میکردم، قربان صدقهاش میرفتم و آیهالکرسی بر او میخواندم. در ذهنم مرور میکردم: "بیبی اقدس، چطور میخواهی این خبر را به آقا بدهی؟
آن روز، آسمان نیمهابر بیرجند کمکم تاریک میشد و ستارهها پدیدار میشدند. همسرم هر روز به محض ورود، کنار تانکر آب حیاط وضو میگرفت. وقتی صدای در حیاط را شنیدم، به سویش رفتم. صدای اذان از مسجد محله میآمد. سلام کردم و گفتم: خداقوت! خسته نباشی آقا! پرسید: امروز چرا اینقدر خوشحالی؟ خبری شده؟ چند ثانیه به او خیره شدم و گفتم: "خبر که چه عرض کنم... شما بابا شدید! یک لحظه خشکش زد. با بهت نگاهم کرد و گفت: واقعاً؟! خدایا شکرت!
حالت چهرهاش همهچیز را میگفت. پس از نماز مغرب و عشاء، دو رکعت نماز شکر به جا آورد. بعد، در حالی که دانههای تسبیح را میگرداند، نگاهی به من که مشغول ریختن چای بودم انداخت و گفت: بی بی جان، از این به بعد بیشتر مراقب خودت باش. کار سنگین انجام نده. هر وقت لازم بود بگو، در خانه میمانم و کارها را انجام میدهم.
روزها سپری شد و چند ماه بعد، خداوند اولین فرزندمان را در آغوش ما گذاشت. "علی"، بهترین نام برای اولین هدیه الهی به خانوادهمان بود. از آن پس، هر روز برکت و رحمت خداوند بر زندگیمان افزوده میشد. به راستی باور کردیم که خدا با هر فرزند، نه فقط روزی او، که رزق کل خانواده را چندین برابر میکند.
او روز به روز بزرگتر میشد و دلبستگیمان به این پسر اول، عمیقتر. عزیزِ دردانه خانواده بود. در پنج - شش سالگی، سورههای کوچک قرآن را در خانه حفظ کرد، برای تکمیل یادگیری، او را به مکتب محل فرستادیم. آنجا نیز چنان با استعداد ظاهر شد که در کمتر از یک ماه، قرآن را فراگرفت و پس از آن، خود شروع به آموزش به دوستانش کرد، هیچگاه شکایتی از او نشنیدیم؛ نه شیطنت بیاندازه، نه درگیری با دیگر کودکان، همیشه آرام و متین بود.
وقتی به سن مدرسه رسید، در دبستان «پرویز» برایش نامنویسی کردیم، زرنگ، آرام، خوشاخلاق و درسخوان بود و هر سخنی را از روی تفکر میگفت. این ویژگیها چنان تأثیری داشت که معلمانش او را بسیار دوست میداشتند و در محله، هرگاه به آنان برمیخوردیم، از اخلاق و رفتارش سپاسگزار بودند.

روز دانشجو بهانه خوبی است تا بار دیگر یاد و خاطره دلاورمردانی را گرامی داریم که با تکیه بر ایمان راسخ و عشق بیپایان به آرمانهای الهی، قامت استوارشان را در طوفان حوادث، سرفراز نگاه داشتند و سرانجام، با نوشیدن شربت گوارای شهادت، نام خود را در دفتر زرین تاریخ این ملک و مذهب به ثبت رساندند. در میان این ستارگان درخشان آسمان ایثار، نام دانشجوی شهید علی صمدیان میدرخشد؛ شهیدی که سراسر زندگیاش، جلوهای از مجاهدت، خلوص و حرکتی خستگیناپذیر در مسیر خدمت به اسلام و انقلاب بود.
او در سال ۱۳۳۹ در بیرجند و در دامان خانوادهای مذهبی متولد شد و از همان دوران نوجوانی، با بینش عمیق اعتقادی و سیاسی خود، به صفوف مبارزه علیه رژیم طاغوت پیوست. این دانشجوی شهید پس از سپری کردن دبیرستان، را دادن کنکور در رشته صنایع اتومبیل در دانشگاه شهید منتظری مشهد پذیرفته شد، این قبولی او همزمان شده بود با اوایل انقلاب و روزهای سختی که نیاز بود بیش از برخورد گروه های خرابکار و منافقین، برای مردم نیز روشنگری کرد و شبهاتی که منافقین وارد می کردند و سعی در ایجاد ترس و دوگانگی در دل مردم داشتند را پاسخ داد که شهید صمدیان در این زمینه با توجه به سیر مطالعاتی که با گوش دادن نوار سخنرانی های استاد مطهری و امام خمینی(ره) داشت؛ توانست در بیرجند با کمک تعدادی از فعالان انقلابی شهید به خوبی موضوع را مدیریت و روشنگری کند.
همزمان با ندای امام خمینی(ره) مبنی بر دفاع از ایران اسلامی و حضور مردم در جبهه های دفاع از ایران اسلامی، علی صمدیان که دانشجوی برتر دانشگاه بود، درس و تحصیل را موقت رها کرده و به فرمان امام و رهبر خویش لبیک گویان به سمت جبهه میرود.

حضوری فعال در تظاهرات، تشکیل هستههای مطالعاتی و تحمل شکنجههای ساواک پس از دستگیری در مشهد، فعالیت در کمیته و سپاه پاسداران، خدمات فرهنگی ماندگار در ترویج آثار استاد شهید مطهری و تشکیل سپاه قاین تنها بخش کوچکی از خدمات بزرگی است که شهید صمدیان انجام داده است.
بی اقدس صیاری، مادر شهید علی صمدیان در گفتگو با خبرنگار خبرگزاری شبستان در بیرجند به برخی ویژگی های شخصیتی شهید صمدیان اشاره میکند و میگوید: پسرم از همان روزهایی که نام امام(ره) را شنید عاشق او شد و سعی می کرد تا با تمام توان در راه آرمان های امام قدم بردارد، در همین راه بارها بدست نیروهای ساواک در بیرجند و مشهد کتک خورد، خاطرم می آید یک مرتبه با لباس پاره پوره و پرگرد و خاک به خانه آمد، از وضعیت پاره پورگی لباسهایش معلوم بود، کسی با دست کشیده و یا با چاقو پاره کردند؛ عادت داشت هیچ وقت در مورد کارهای انقلابی که انجام میداد تعریف نمیکرد، بعدا شنیدم که در مشهد وقتی برای گرفتن بیانیه های امام(ره) به خانه آیت الله شیرازی رفته بودند، توسط ساواک دستگیر و بعد از کلی شکنجه توانسته با پسرخاله اش از دست ساواک فرار کنند به بیرجند بیایند.
وی با بیان اینکه پسرم خودش قبل از شهادت مکان دفن خود را گفته بود، می افزاید: مدتی قبل از شهادت با یکی از دوستانش به مزار شهدا می روند و علی به داخل یک قبر خالی می رود و می گوید ببین این قبر اندازه من هست و من را اینجا دفن خواهد کرد، وقتی شهید شد بدون اینکه کسی از این ماجرا خبر داشته باشد، در همان جایی که خودش پیش بینی کرده بود، دفنش کردند.

به گفته مادر شهید، علی آنقدر در تبعیت از فرمان امام خویش جدی بود که لبیک به فرمان ایشان را به رفتن به سفر حج واجب ترجیح داد، وقتی که برای رفتن به حج ثبت نام کرده بودیم و قرار بود همراه با علی به مکه برویم، سفر زیارتی ما درست همزمان شده بود با عملیّات کربلای یک. امام(ره) فرمان دادند، مهران باید آزاد شود. علی فرمان امام را که شنید گفت:« لبیک به فرمان امام امت از زیارت خانه خدا واجب تر است» و به خاطر همین پیام امام(ره) از رفتن به مکّه منصرف شد.
تواضع و فروتنی از ویژگی های برجسته شهید صمدیان بود، مادر می گوید: یک دفعه پدرش، او را در هنگام نماز شب خواندن دیده بود، بعد که متوجه شد، به پدرش گفت؛ «راضی نیستم جایی تعریف کنید پسرم نماز شب میخواند».
احمد حاجی زاده از همرزمان شهید با اشاره به اینکه روحیه فروتنی و ازخودگذشتگی در علی به وضوح دیده میشد، می گوید: خیلی از مواقع تا اذان صبح در محیط کار مشغول فعالیت بود و برای برپایی باشکوه مراسم شهدا کم نمیگذاشت. برخی وقت ها شب ها پشت سر هم در مناسبت های متعدد تا ساعت ۳ شب و گاهی تا نماز صبح مشغول فعالیت در سپاه بود. خیلی از کارهای سپاه و مسائلی که لازم بود انجام شود بعد از وقت اداری میبرد در منزل انجام میداد.

او می افزاید: علی دنبال شهادت میدوید، وقتی شهیدی از جبهه میآوردند، با یک حسرتی میگفت؛«خوشا به سعادت اینها!» موقع اعزام حتما پیشانیبند «یا اباعبدالله الحسین» را به سر میبست و سخنرانی میکرد که این سخنرانی در روحیه رزمنده ها بسیار موثر بود. او خودش همیشه با آرامش خاصی به جبهه میرفت و نگرانی نداشت.
محمود جلایری، همرزم و پسرخاله شهید صمدیان نیز با بیان اینکه علی خود را مدیون انقلاب میدانست و اعتقاد عجیبی به امام و ولایت داشت، تصریح میکند: مهمترین عاملی که او را به سمت سپاه پاسداران و جبهه برد، همین اعتقاد راسخ به ولایت فقیه بود. هیچگاه با کسی تندی نمی کرد و در مواجهه با مسائل سخت، با صبر و بردباری و سنجیده عمل می کرد، امکان نداشت از مشکلات شانه خالی کند و یا در مواجهه با کارهای سخت عقب نشینی کند، برای همین هر کار جمعی را که شروع می کرد همه دوست داشتند او هدایتگر باشد.
حسین صمدیان برادر شهید که چند سالی در کودکی را با شهید زندگی کرده و خاطرات زیادی از او به یادگار دارد، می گوید: رفتار و کردار علی برای همه اعضای خانواده الگو و یک کلاس اخلاق بود، میدیدیم که چقدر مردم به او احترام می گذارند و ازش حساب میبرند، لذا سعی میکردیم شبیه او رفتار کنیم. بسیار باوقار و متین و محکم در مواضع خودش بود؛ در عین حال با بچه ها شوخی و بازی هم میکرد.
آخرین خاطره ای که از علی در ذهن برادر کوچک مانده است مربوط به یک هفته قبل از شهادت است، او می گوید: یک هفته قبل ازآخرین اعزام، همراه با خانواده برای گذراندان تعطیلات آخر هفته به باغ منزل چهکند رفته بودیم، علی هم تازه از سرکار رسیده بود و بعد از کمی استراحت، دو نفره به داخل حیاط رفتیم و شروع کرد به دنبال کردن من، تا بالاخره من را گرفت، کلی قلقکم داد و خیلی با هم خندیدیم.
او با اینکه شخصیتی مذهبی داشت اما اهل شوخی و خنده و مزاح بود، همه بچه های محل دوستش داشتند و هر وقت ماموریت میرفت و یا در جبهه حضور داشت، همسایه ها و بچه ها مدام سراغش را ازم می گرفتند.
او می افزاید: ارادت او به امام رضا(علیه السلام) بیش از حد تصور بود، هر جا کارش گیر میکرد، ابتدا حسابی و یک دل سیر با خدا راز و نیاز می کرد و اشک میریخت و بعدش میرفت حرم امام رضا(علیه السلام)، وقتی بر می گشت انگار بهشت را به او دادند. همیشه به ما می گفت:«هر چه از خدا بخواهید به ما می دهد و از هر کس که ناامید شدید از خدا ناامید نشوید، بارها بوده که خودم مشکل داشتم رفتم حرم امام رضا(علیه السلام) و از خدا خواستیم حاجت بدهد خدا حاجت مرا برآورده کرده است».
علی پس از سالها مجاهدت و فداکاری در راه اسلام و انقلاب، در ۱۱ تیرماه سال ۱۳۶۵ در سن ۲۶ سالگی در جبهه مهران در درگیری با نیروهای بعثی و منافقین به درجه رفیع شهادت نائل آمد.
برگرفته از کتاب؛ غزل شهادت /نویسنده: جواد شریفی نیا
نظر شما