خبرگزاری شبستان _ خراسان جنوبی؛ در دل یک محله قدیمی، جایی میان خانههای گنبدی و دیوارهای کاهگلی که رد سالها سختی رویشان نشسته، مادری ۸۲ ساله زندگی میکند، مادری که عمرش را نه در آسایش، بلکه در سایهی صبوری و ایستادگی گذرانده است. دستانش ترکخورده و لرزان، اما هنوز گرماند؛ گرمِ خدمت به پسری که ۳۵ سال است با معلولیت دستوپنجه نرم میکند و او لحظهای از رسیدگی به او کوتاهی نکرده است.
هر صبح، قبل از طلوع آفتاب، از همان درب قدیمی بیرون میآید، قدمهایش آهسته اما ارادهاش محکم است. "سکینه علیدوست" با همان لباس ساده و روسری که سالهاست رنگ آفتاب و خاک گرفته، زندگی را با تمام سختیها در آغوش میگیرد، هیچگاه گلایه نکرده، دردهایش را در دل همین کوچههای خاکی دفن کرده و تنها امیدش را به آسمان سپرده است.
"ننه حسن" خطابش میکنند و با تمام فقر و نداری، ثروتی دارد که کمتر کسی به آن میرسد. قلبی وسیع، روحی بزرگ و ایمانی که ستون زندگیاش شده، سالهاست که آرزویش یکیست، آرزویی که با هر نماز، با هر آهِ آرام، با هر نگاه به افق، تکرار میکند، رسیدن به کربلا. میگوید اگر روزی چشمش به گنبد طلایی بیفتد، اگر لحظهای در بینالحرمین قدم بگذارد، تمام رنجهای عمرش شیرین میشود.
مادر است، مادرِ صبر، مادرِ عشق، مادرِ پایدارترین امیدها… و داستان زندگیاش، روایتِ زیباترین شکلِ ایثار در سکوت خانهای کاهگلی است.
در سالروز ولادت حضرت زهرا سلاماللهعلیها الگوی جاودانه مادری، مهربانی و ایثار، قصه ننه حسن ۸۲ ساله پیش روی ماست که گویی از سیره همان بانوی آسمانی الهام گرفته است. مادری که سه دهه و نیم است قامتش زیر بار رنج خم شده اما دلش هنوز ایستاده، پرامید و استوار.
مادری است که روز و شب را نمیشناسد، خستگی نمیفهمد و سالهاست تنها با نیروی عشق، پسر ۶۰ ساله بیمار و زمینگیرش را مثل کودکی نوزاد در آغوش مراقبت خود گرفته است.
سالهاست که گرمای دستانش جای خالی بسیاری از امکانات را پر کرده، عشق را نه در حرف، که در نفسبهنفس زندگی کردن با پسرش معنا کرده است. این روایت، فقط روایت یک مادر نیست، روایت یک فاطمهگونه است که در روز مادر باید به احترامش ایستاد.
سالها پیش همسرش را از دست داده و تکیهگاهی جز ایمان و اراده ندارد، تمام ۳۵ سال گذشته را با دستان خویش زخمهایش را تیمار کرده و حتی در شبهای سردی که او از خانه بیرون میزد، با دل نگرانی به دنبال او تا بیمارستانها و سردخانههای شهر دویده است، روایت زندگی او روایت زنی است که نه تنها تسلیم روزگار نشده، بلکه معنای مادری را به شکل کامل در پیش روی ما گذاشته است.
بازگشت از جبهه و آغاز یک زندگی سخت
پسر این مادر فداکار سالها پیش، زمانی که در کردستان و مناطق عملیاتی سقز و مریوان به عنوان سرباز مشغول خدمت بود، دچار آسیبهای روانی ناشی از شرایط سخت جنگ شد.
به گفته مادر، روزی که از جبهه بازگشت، رفتارهایش نشان از آرامش نداشت؛ مضطرب، بیقرار و گاهی ناآشنا با اطرافیان. شبی هنگام ورود به خانه، با حالتی بهمریخته، به خود آسیب زد، همان شب، ننه حسن با چشمانی اشکبار او را به همسایهها و بیمارستان سپرد و از همان روز، مسیر پررنجی آغاز شد که هنوز ادامه دارد.
به مرور با تشدید علائم، او را به بیمارستانهای تخصصی مشهد بردند، اما باوجود درمانها، وضعیتش پایدار نشد، چند سال بعد، حادثهای تلخ در یک شب سرد زمستانی زندگی را برای همیشه تغییر داد.
ننه حسن رنجدیده میگوید: صبح یکی از روز سرد زمستان تلفن منزل به صدا در میآید و خبر از بستری فرزند خانواده میدهد خانواده سراسیمه به بیمارستان رفته و متوجه میشوند. شب گذشته فرزندشان تصادف کرده و به گوشهای از جاده پرت شده و بدن او ساعتها در برف مانده است و بر اساس نظر پزشکان بخشی از نخاع آسیب دیده و از آن زمان توان حرکتش به شدت افت کرد و به تدریج کاملاً زمینگیر شده است.
۳۵ سال مراقبت شبانهروزی؛ از حمام تا تیمار زخمها
ننه حسن با همه توان خود، بدون هیچ کمکی، ۳۵ سال است که تمام امور پسرش را به تنهایی انجام میدهد.
او میافزاید: "از حمام بردن تا شستن و پوشک کردنش… همه کارهاش با منه. الان دیگه از جاش بلند نمیشه. باید پاهاشو بکشم تا جابجا بشه. سنگینه؛ ولی مادرم، و مادر نمیذاره بچهاش روی زمین بمونه".
این مادر سالخورده توضیح میدهد که از ۶ سال پیش، پسرش به طور کامل زمینگیر شد و دیگر قادر به راه رفتن نیست، زخمهای انگشتان پا، مشکلات پوستی، نیاز به تعویض مداوم پوشک و مراقبتهای شبانهروزی، کار را سختتر کرده؛ اما او هرگز گلایه نکرده و میگوید: پسرم سید است و من خادم او هستم از خدا خواستم به من توان خدمت و پرستاری فرزندم را عطا کند.
از خاطراتش که میپرسیم، میگوید: با وجود تمام سختیها، سال گذشته بعد از سالها او را به مشهد و با کمک خادمان با ویلچر به حرم بردیم، وقتی سید اصغر وقتی فهمید توی حرم امام رضاست، آرام گرفت… زمان بازگشت از حرم، یه لحظه خواست خودش رو از ویلچر بندازه پایین، گفت بزارید پاشم من خوب شدم… شاید به دلش اومده بود که دعاهاش اثر کنه.
این لحظات کوتاه از امید، برای مادر همچون تکهنوری است که در دل تاریکیها،
پدر این خانواده حدود ۱۰ سال پیش از دنیا رفته است و درآمدشان تنها مستمری کمیته امداد و بهزیستی است، با درآمد ناچیز کمیته امداد و بهزیستی زندگی میگذارند، اما همچنان شکرگزار است، از خستگیاش از ناملایمات روزگار که میپرسیم با صدایی آرام اما قاطع میگوید:خسته؟ نه… مادر که برای بچهاش خسته نمیشود، خدا کمکم میکند، به همسرم قول دادم تا زندهام نذارم کسی سید اصغر اذیت کند.
ننه حسن، زنی معمولی نیست، او درسی زنده از صبر فاطمی است. درسی از اینکه مادر بودن فقط یک واژه نیست، یک جهاد است، یک جانفشانی آرام و بیصدا.
در روز مادر، در روز ولادت حضرت زهرا سلاماللهعلیها روایت زندگی او بیش از همه ما را به اندیشه میبرد، اگر مادری چنین تمامقد پای فرزندش میایستد، تنها بهخاطر یک دلیل است چرا که مادر بودن یک معجزه است.
این گزارش نه فقط ثبت زندگی یک مادر ۸۲ ساله است، بلکه داستانی از حقیقتِ مادر بودن، از فداکاری بیمرز و عشقی است که حتی زمان نمیتواند کمرنگش کند.
ننه حسن در تمام این سالها، با پیر شدن دستانش، با خم شدن کمرش، با اشکها و لبخندهایش، ثابت کرده است که مادری شغل نیست، یک رسالت است.
نظر شما