وقتی مسجد، مدرسه‌ای برای زندگی می‌شود

صدای زنگ در خانه، خنده‌ی کودک، و دعای آرام مادری که پسرش را راهی مسجد می‌کند… این آغاز صبحی است در شهرستان مهر، جایی که مسجد حضرت خدیجه(س) به خانه دوم بچه‌ها تبدیل شده است.

به گزارش خبرگزاری شبستان از فارس، صبح آرام و روشن بود. صدای سماور از آشپزخانه می‌آمد و بوی چای تازه دم فضای خانه را پر کرده بود. مادر کنار پنجره ایستاده بود، روسری‌اش را روی سر مرتب کرد و نگاهش را دوخت به حیاطی که رضا، پسر کوچکش، هنوز میان خواب و بیداری در آن قدم می‌زد. زیر لب گفت: «رضا جان امروز کلاس مسجد داری، پاشو پسرم، دیر میشه.»

چند دقیقه بعد، زنگ در خانه به صدا درآمد. حسین بود، همان دوست همیشه پرانرژی و لب‌خندبه‌لب رضا. کیفش را روی دوش انداخته بود و با صدای بلند گفت: «رضااا، بدو! آقای مربی گفته امروز تمرینات قرآنی داریم، نباید دیر برسیم!»

داخل شبستان، مربی جوان مسجد روی قالی سجاده‌ای نشسته بود. گروهی از بچه‌ها دورتادور او حلقه زده بودند. کتاب‌ها باز بود و صدای روخوانی آیات قرآن در فضا می‌پیچید.

مادر هر دو را تا دم در بدرقه کرد. وقتی رفتند، دقایقی ایستاد و به کوچه نگاه کرد؛ به پشت‌سرشان که در پیچ کوچه ناپدید شد، لبخند زد و آرام گفت: «خدایا شکرت که پسرم دوست‌های اهل مسجد داره…»

طلوع ایمان در مسجد حضرت خدیجه(س)

چند کوچه پایین‌تر، مسجد حضرت خدیجه(س)، آرام‌آرام جان می‌گرفت. صدای بازی بچه‌ها و همهمه‌ی آرامشان درهم می‌پیچید. حیاط مسجد با فرش‌های تمیز، تابلوهای قرآنی و بوی مطبوع اسپند، حال‌وهوای خاصی داشت. رضا و حسین با ذوق وارد شدند.

داخل شبستان، مربی جوان مسجد روی قالی سجاده‌ای نشسته بود. گروهی از بچه‌ها دورتادور او حلقه زده بودند. کتاب‌ها باز بود و صدای روخوانی آیات قرآن در فضا می‌پیچید. مربی لبخند می‌زد، صبورانه گوش می‌داد و وقتی کسی اشتباه می‌خواند، به جای تذکر خشک، آرام می‌گفت: «آفرین خوب بود، فقط یه بار دیگه با دقت‌تر بخون.»

وقتی مسجد، مدرسه‌ای برای زندگی می‌شود

رضا با شوق کتابش را ورق می‌زد. بعدها گفت: «آقای مربی خیلی مهربونه، اگه چیزی رو بلد نباشیم ناراحت نمی‌شه، میگه یاد گرفتن خودش عبادته. ما توی مسجد هم درس می‌خونیم، هم دوست می‌شیم، هم نماز می‌خونیم.»

در کنار کلاس قرآن، صدای خنده‌ی بچه‌ها از اتاق نقاشی هم می‌آمد. آن‌طرف‌تر چند نوجوان در کتابخانه‌ی کوچک مسجد نشسته بودند و کتاب‌های داستان را ورق می‌زدند. مربی می‌گوید: «ما تلاش کردیم مسجد محیط یادگیری، آرامش و رفاقت باشه. طرح "مهر در مسجد" باعث شده بچه‌ها احساس تعلق پیدا کنن. خودشون مسجد رو تمیز می‌کنن، تزئین می‌کنن و برنامه می‌ریزن.»

آقای مربی خیلی مهربونه، اگه چیزی رو بلد نباشیم ناراحت نمی‌شه، میگه یاد گرفتن خودش عبادته.

از صدای اذان تا لبخند مادر

با نزدیک شدن وقت نماز ظهر، فضای مسجد تغییر کرد. بچه‌ها وضو گرفتند، صف‌ها آرام شکل گرفت، و وقتی صدای مؤذن در فضای مسجد پیچید، همه بی‌اختیار ساکت شدند. در سکوتی دلنشین، صدای زمزمه‌ی دعاها با صدای باریک و کودکانه‌ی رضا در هم آمیخت. او کنار حسین ایستاده بود، چشمانش را بست و لب‌هایش را حرکت داد.

در همان لحظه، مادرش در خانه، دست از کار کشید، به صدای اذان گوش سپرد و لبخند زد. شاید حس کرد که دعای صبحگاهی‌اش همان‌جا، در صف نماز، به گوش خدا رسیده است.

مسجدی برای فردای شهر

مسجد حضرت خدیجه(س) مهر، این روزها به مرکزی برای آموزش، پرورش و دوستی میان نوجوانان تبدیل شده است. به گفته‌ی مربی طرح، سه روز در هفته کلاس‌های روخوانی، روان‌خوانی، ترتیل و حفظ سوره‌های جزء ۲۹ و ۳۰ قرآن برگزار می‌شود.

وقتی مسجد، مدرسه‌ای برای زندگی می‌شود

او توضیح می‌دهد: «ما سعی کردیم همه چیز با نشاط و بدون اجبار پیش رود. بچه‌های مسجد خودشان ایده می‌دهند و در فعالیت‌ها مشارکت دارند، مثلا پیشنهاد دادند مسابقه‌ی نقاشی قرآنی بگذاریم یا جشن تولد قرآنی برای دوستانشون برگزار کنیم.»

به گفته‌ی او، حضور در جشنواره قرآنی «مدهامتان» هم برای بچه‌های مسجد انگیزه‌ی تازه‌ای ایجاد کرده است. «این رقابت‌ها باعث میشه بچه‌ها خودشان را محک بزنند، اما مهم‌تر از رتبه، تجربه‌ی باهم بودن و یاد گرفتن کار گروهی است. حس همکاری و دوستی که بین آنها شکل می‌گیرد از هر جایزه‌ای باارزش‌تر است.»

نماز که تمام می‌شود، مسجد هنوز پرصداست. بچه‌ها با دفترچه‌های نقاشی و چهره‌هایی پر از لبخند از شبستان بیرون می‌آیند. مادرها جلوی در منتظرند.

در میان شلوغی مسجد، مادر رضا صدایش می‌زند. رضا می‌دود و در آغوشش پناه می‌گیرد.
او موهای پسرش را نوازش می‌کند و آرام زیر لب می‌گوید:
«الحمدلله… دعای صبحم امروز مستجاب شد.»

کد خبر 1846576

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha