به گزارش خبرگزاری شبستان از فارس، شبهای مسجد المهدی(عج) همیشه حال و هوای خاصی دارد؛ همان صحن نیمهروشن، جایی بود که دورهمی بچهها با آیههای قرآن درهم میآمیخت.
گوشهای از حیاط، پسر جوانی با دفترچهای در دست نشسته بود؛ سوال میپرسید، مینوشت و با دقت به حرفهای مربیاش گوش میداد. آن روزها کسی فکرش را هم نمیکرد که همان نوجوان مشتاق، بعدها طبیب چشم شود و نگاه تازهای به خدمت و جهاد بسازد.
از حلقه مسجد تا حلقه عینک
چند سال بعد، همان پسر حالا روپوش سفید پوشیده و پشت دستگاه اپتومتری خم شده است. نامش «عرفان پالیزدان» است؛ چهرهای آشنا برای بچههای مسجد و مردم زرقان. او حالا در مطب کوچکش در زرقان، هر روز دهها بیمار را میبیند. هنوز همان لبخند صمیمی را دارد، همان ادب آرام و همان دغدغهی قدیمی را؛ فقط ابزارش فرق کرده است. به جای جزوههای تربیتی، حالا با دستگاههای اپتومتری سروکار دارد، اما نگاهش به آدمها همان نگاهِ پرمهر مسجد است.

وقتی با او صحبت میکنی، هنوز همان صمیمیت و آرامش مسجد را در صدایش میشنوی. با لبخند میگوید: «منو مسجد المهدی(عج) ساخت. از همون شبهایی که بعد حلقهی صالحین میموندیم، چای میخوردیم و از آینده حرف میزدیم. اون شبها مسیر منو عوض کرد. یاد گرفتم مفید بودن توی خیلی چیزا ممکن هست.»
نسخهای برای روشنی دل و دیده
به خودم گفتم تخصصم باید به درد همون آدمایی بخوره که کنارم بودن. اونایی که شاید خرید یه عینک ساده براشون سخته. برای همین با چند تا از رفقای مسجد گروه جهادی راه انداختیم.
پالیزدان حالا اپتومتریست است، اما خودش را بیشتر «خادم مسجد» میداند. پس از پایان تحصیل، به جای ماندن در شهر بزرگ، به زادگاهش برگشت. میگوید دلش طاقت نیاورد که خدمتش را از همان جایی که رشد کرده جدا کند: «به خودم گفتم تخصصم باید به درد همون آدمایی بخوره که کنارم بودن. اونایی که شاید خرید یه عینک ساده براشون سخته. برای همین با چند تا از رفقای مسجد گروه جهادی راه انداختیم.»
اسم گروهشان را گذاشتهاند «چشم بیدار»؛ گروهی از جوانان داوطلب که به روستاهای اطراف زرقان میروند، معاینه رایگان انجام میدهند و برای خانوادههای نیازمند عینک تهیه میکنند. عرفان لبخند میزند و ادامه میدهد: «خیلی از بچههایی که میدیدم، درسشون افت کرده بود چون نمیتونستن درست تخته رو ببینن. وقتی چشماشون رو معاینه میکردم و برق شادی رو توی چشمشون میدیدم، فهمیدم این یعنی جهاد واقعی.»
وقتی علم و ایمان در یک قاب مینشینند
او باور دارد که علم و ایمان دو شاخه از یک درختاند؛ یکی عقل را جلا میدهد و دیگری دل را. همین نگاه باعث شده مطبش رنگی از مسجد بگیرد. روی دیوار روبهروی صندلی بیماران نوشتهای با خط نستعلیق نصب کرده:
«خدمت، عبادت بیوقفه است.»
عرفان با نگاهی آرام میگوید: «گاهی فکر میکنم اون دفترهای صالحین هنوز تموم نشده؛ فقط شکلش عوض شده. الان به جای نوشتن حرفهای اخلاقی، دارم نسخه مینویسم، اما نیت یکیه؛ کمک به رشد آدمها، چه در ایمان، چه در زندگی.»

او از روزهایی میگوید که بعد از کار، دوباره به مسجد میرود؛ همانجا که همهچیز شروع شد. «بچههای مسجدرو که میبینم، یاد خودم میافتم. سعی میکنم بهشون بگم هرکسی یه تخصصی داره، یه استعدادی. مهم اینه که اون رو در مسیر درست خرج کنن.»
عرفان پالیزدان، نمونهای از نسل جوانی است که میان علم و ایمان، مرزی قائل نیستند. او نشان داده که مسجد میتواند آغاز یک مسیر حرفهای باشد، نه پایان نوجوانی.
در پایان روز، وقتی مطب آرام میشود و آخرین بیمار خداحافظی میکند، عرفان دفترش را باز میکند و مینویسد: «جمعه، روستای دهنو — معاینه ۴۵ نفر.»
و دوباره لبخند میزند. گویی هنوز در همان حیاط مسجد است؛ فقط دیوارها تغییر کردهاند، اما دل همان دلِ خدمت است.
نظر شما