به گزارش خبرگزاری شبستان از فارس، نسیم خنک پاییزی، پرچمها را در میدان مصلی جهرم تکان میداد. صدای مردم از گوشه و کنار میآمد؛ زمزمههایی از خشم، امید و اضطراب. ساعت نزدیک ده و نیم صبح بود. سربازی جوان، با چهرهای آرام و نگاهی مصمم، قدم در میان ازدحام گذاشت. کسی نمیدانست که دقایقی بعد، سکوت سنگین شهر با صدای دو گلوله شکسته میشود؛ گلولههایی که فرماندار نظامی و رئیس شهربانی جهرم را از پا درآوردند، و نام «حسن فرداسدی» را برای همیشه در حافظهی شهر حک کردند.
یکی از همراهان قدیمیاش میگوید: «آن روز، حسن مثل همیشه آرام بود. وضو گرفت، نمازش را خواند و فقط گفت: امروز، باید تکلیفم را روشن کنم... بعد رفت. هیچ ترسی در چشمانش نبود.»
گلولهای برای بیداری
چهارم آبان ۱۳۵۷ بود؛ روزی که جهرم، چهرهی خشم و ایمان را همزمان دید. حسن فرداسدی در آن زمان، سربازی ساده بود؛ اما درونش، طوفانی از ایمان به خروش آمده بود. صبر مردم به سر آمده بود، و او، تصمیمش را گرفته بود: مقابله با چهرهای از نظام سرکوبگر که با گلوله و تهدید میخواست انقلاب را خاموش کند.

او یک سرباز بود
بعد از حادثه، شهر در التهاب فرو رفت. حسن بازداشت شد، و دادگاه نظامی تهران حکم اعدامش را صادر کرد. در دادگاه، وقتی از او پرسیدند «چرا چنین کردی؟»، تنها گفت: «به خاطر مردمی که صدایشان را خفه کردهاید.»
اما سرنوشت، ورق دیگری برای او نوشته بود. روز ۲۱ بهمن ۱۳۵۷، وقتی مردم درهای زندانها را گشودند، حسن دوباره به آغوش مردم برگشت؛ سربازی که حالا، نماد جسارت و ایمان شده بود.
بعد از حادثه، شهر در التهاب فرو رفت. حسن بازداشت شد، و دادگاه نظامی تهران حکم اعدامش را صادر کرد. در دادگاه، وقتی از او پرسیدند «چرا چنین کردی؟»، تنها گفت: «به خاطر مردمی که صدایشان را خفه کردهاید.»
سالها گذشت. حسن دیگر آن جوان پرشور میدان مصلی نبود؛ مردی شده بود آرام، مسئول و فروتن. در تهران، مدیر ناحیه ۹ تلفن شد؛ جایی که همکارانش میگویند همیشه در اتاقش، به روی مردم باز بود و بر دیوار، عکس همان روزهای مبارزه را قاب کرده بود.
از میدان مصلی تا خط مقدم
یکی از همکارانش در خاطراتش نوشته است: «هیچوقت درباره گذشتهاش حرف نمیزد، اما وقتی از شهدا نام میبرد، چشمانش برق میزد. میگفت: ما هنوز بدهکاریم.»
با آغاز جنگ تحمیلی، دوباره دل بیقرارش او را به میدان کشاند. این بار نه در خاک داغ جنوب. رفت تا از آرمانی دفاع کند که با همان گلولههای نخستینش آغاز کرده بود. و سرانجام، در جبهههای نبرد، پرواز کرد و به یاران شهیدش پیوست.

امروز، سالها از آن روز گذشته است، اما هنوز در کوچههای جهرم، وقتی نام «حسن فرداسدی» به گوش میرسد، نگاهها پر از احترام میشود. مرکز مخابرات ناحیه ۹ تهران حالا نام او را بر پیشانی دارد؛ یادآور مردی هنوز صدای ایستادگیاش شنیده میشود.
شاید اگر از کنار آن میدان قدیمی بگذری، هنوز هم در وزش آرام باد، زمزمهای بشنوی؛ صدای همان سرباز جوان که میگوید: «گاهی، یک تصمیم، تاریخ را از جا میکند.»
نظر شما