قصه‌ای از دل دلهره‌ها؛ روایت همسر شهید کاردیده از روزهای بی‌قراری

در میان خاطراتی که با اشک و صبر نوشته می‌شوند، روایت منیره صحراگرد، همسر شهید هادی کاردیده، از جنس دلهره‌هایی است که هر روز با رفتن همسر به مأموریت آغاز می‌شد و با دعایی بی‌صدا به پایان می‌رسید. او از زندگی کوتاه اما پرمهرشان می‌گوید؛ از لحظه‌هایی که با هر تماس تلفن، دلش می‌لرزید و از شبی که خبر شهادت را شنید، اما نه غافلگیر شد و نه شکست.

خبرگزاری شبستان-خراسان جنوبی؛ زینب روحانی مقدم- در دل تاریخ پر فراز و نشیب این سرزمین، قصه‌هایی نهفته‌اند که نه با جوهر قلم، بلکه با اشک و آه و خون نوشته شده‌اند؛ قصه‌هایی که قهرمانانشان نه در میدان‌های شهرت، بلکه در سکوت خانه‌های کوچک و دل‌های بزرگ زیسته‌اند. یکی از این قصه‌ها، روایت زندگی شهید هادی کاردیده و همسرش منیره صحراگرد است؛ زوجی که زندگی‌شان کوتاه بود اما پر از مهر، ایمان، و فداکاری.

این روایت، تنها داستان یک شهادت نیست؛ بلکه حکایت یک زندگی است که با عشق آغاز شد، با تعهد ادامه یافت، و با ایثار به اوج رسید. منیره صحراگرد، زنی جوان که در ۲۴ سالگی همسرش را از دست داد، اما نه امید را، نه ایمان را، و نه رسالت مادری را. او با صبری که تنها از دل‌های مؤمن برمی‌آید، دختر خردسالش حلما را در آغوش گرفت و تصمیم گرفت راهی را ادامه دهد که همسر شهیدش آغاز کرده بود.

در این گفت‌وگو، منیره از لحظه‌های شیرین آشنایی، از ویژگی‌های اخلاقی و معنوی همسرش، از دغدغه‌های پدرانه‌ی شهید، و از روزی می‌گوید که خبر شهادت را شنید؛ روزی که برای بسیاری پایان بود، اما برای او آغاز راهی تازه شد. راهی که با اشک و لبخند، با دلهره و امید، با خاطره و آرمان، ادامه یافت.

این گزارش، دعوتی است به تأمل؛ تأمل در زندگی کسانی که بی‌صدا، اما با عظمت، مسیر عشق و ایثار را پیموده‌اند. کسانی که بودنشان، حتی پس از رفتن، چراغ راهی برای نسل‌های آینده است. در ادامه، با روایت منیره صحراگرد همراه می‌شویم تا از نزدیک لمس کنیم آنچه را که واژه‌ها به‌تنهایی از بیانش عاجزند: عظمت روح یک شهید و صلابت قلب همسرش. 

قصه‌ای از دل دلهره‌ها؛ روایت همسر شهید کاردیده از روزهای بی‌قراری

روایت عاشقانه‌ای از زندگی کوتاه اما پرمهر با شهید هادی کاردیده

در گفت‌وگویی صمیمی و تأثیرگذار با خبرنگار شبستان، منیره صحراگرد، همسر شهید هادی کاردیده، از خاطرات زندگی مشترک، ویژگی‌های اخلاقی و معنوی شهید، دغدغه‌های پدرانه‌اش، و لحظه دریافت خبر شهادت سخن گفت.

این روایت، تصویری روشن از زندگی یک خانواده فداکار و مؤمن را به نمایش می‌گذارد که عشق، تعهد و ایمان در تار و پود آن تنیده شده است.

قصه‌ای از دل دلهره‌ها؛ روایت همسر شهید کاردیده از روزهای بی‌قراری

آشنایی از دل کلاس درس تا آغاز زندگی مشترک

منیره صحراگرد با یادآوری نحوه آشنایی‌اش با شهید کاردیده گفت: سال ۱۳۹۰ از طریق خواهر بزرگ ایشان که معلم من بودند، با هادی آشنا شدم. همان سال رابطه‌مان شکل گرفت، سال ۱۳۹۱ عقد کردیم و در سال ۱۳۹۲ زندگی مشترکمان را آغاز کردیم. ثمره این زندگی، دختری به نام حلماست که تنها سه سال و نیم از حضور پدر بهره‌مند بود.

وی ادامه داد: ما فقط چهار سال و نیم با هم زندگی کردیم، اما در همین مدت کوتاه، خاطراتی ساختیم که تا همیشه در قلبم باقی خواهد ماند. هادی نه‌تنها همسر من، بلکه همراه، تکیه‌گاه و الگوی زندگی‌ام بود.

خوش‌اخلاقی، احترام به والدین و نماز اول وقت؛ سه ستون شخصیت شهید

صحراگرد با تأکید بر ویژگی‌های بارز اخلاقی شهید گفت: هادی انسانی بسیار خوش‌اخلاق بود؛ به‌گونه‌ای که تا امروز کسی را با آن میزان از گشاده‌رویی و اخلاق ندیده‌ام. او به خانواده‌اش، به‌ویژه پدر و مادرش، احترام فوق‌العاده‌ای می‌گذاشت. ما طبقه بالای خانه پدرشان زندگی می‌کردیم و هر بار که می‌خواست بیرون برود یا وارد خانه شود، حتماً سری به مادرش می‌زد و دستشان را می‌بوسید.

وی افزود: نماز اول وقت برایش بسیار مهم بود. هیچ‌چیز باعث نمی‌شد که از وقت نماز غافل شود. این تعهد معنوی، در کنار اخلاق نیکو و روابط عمومی بالا، او را به انسانی خاص و دوست‌داشتنی تبدیل کرده بود.

قصه‌ای از دل دلهره‌ها؛ روایت همسر شهید کاردیده از روزهای بی‌قراری

تعهد کاری در کنار عشق به خانواده؛ اول نظام، بعد خانواده

همسر شهید کاردیده با اشاره به نحوه مدیریت زمان و تعادل میان کار و زندگی خانوادگی گفت: هادی با وجود علاقه شدید به کارش، هیچ‌گاه اجازه نمی‌داد مسئولیت‌های شغلی‌اش لطمه‌ای به زندگی خانوادگی‌مان وارد کند. برنامه‌ریزی‌هایش به‌گونه‌ای بود که وقتی در خانه بود، تمام توجهش به خانواده بود.

وی خاطره‌ای از آخرین روز زندگی شهید را چنین روایت کرد: روز جمعه‌ای بود که تعطیل بود. از محل کار با او تماس گرفتند. من با نگرانی گفتم: امروز کنار ما باش، گوشی‌ات را جواب نده. اما او با آرامش گفت: من اول در خدمت نظامم و بعد در خدمت خانواده. این جمله برایم همیشه ماندگار شد؛ نشان‌دهنده تعهدی بود که به کشور و مأموریتش داشت.

مأموریت‌های سخت، دلهره‌های همیشگی و آمادگی برای لحظه شهادت

صحراگرد با بغضی فروخورده از سختی‌های مأموریت‌های همسرش گفت: هر بار که هادی به مأموریت می‌رفت، دل‌نگران بودم. شغلش طوری بود که رفتنش با خودش بود، اما برگشتنش با خدا. هر تماس، هر زنگ تلفن، می‌توانست خبری باشد که زندگی‌ام را زیر و رو کند.

وی از آخرین مأموریت شهید چنین گفت: حدود ده روز قبل از شهادتش، به مأموریت زاهدان رفته بود. وقتی برگشت، گفت یکی از سخت‌ترین مأموریت‌هایش بوده. جزئیاتش را نگفت، اما از لحنش فهمیدم که شرایط بسیار دشوار بوده. همان مأموریت، دو هفته بعد با حمله اشرار ادامه یافت و در نهایت منجر به شهادت هادی شد.

وی افزود: از بس در خانه‌مان حرف شهادت زده می‌شد، من برای آن لحظه آماده بودم. حتی اطرافیانم هم گفتند که وقتی خبر را شنیدم، انگار از قبل می‌دانستم. بارها خودم را در آن لحظه تصور کرده بودم؛ با دخترم چه کنم، چگونه رفتار کنم که خاطره‌ای تلخ در ذهنش نماند.

دغدغه تربیت حلما و صبری که خداوند عطا کرد

صحراگرد با اشاره به دغدغه‌های پدرانه شهید گفت: هادی همیشه می‌گفت باید حلما را طوری بزرگ کنیم که الگوی دیگران باشد. وقتی دختران بی‌حجاب را می‌دید، می‌گفت: باید حلما را طوری تربیت کنیم که با حجاب، با اخلاق و با عزت باشد.

وی ادامه داد: بعد از شهادت هادی، تمام این مسئولیت سنگین بر دوش من افتاد. من ۲۴ ساله بودم، با دختری سه‌ساله که بی‌تابی می‌کرد. اما خداوند صبری به من داد که توانستم آرامش را به حلما برگردانم و مسیر تربیتش را ادامه دهم.

وی درباره نحوه مواجهه حلما با فقدان پدر گفت: تا دو ماه بعد از شهادت، حلما را به هیچ مراسمی نبردم. نمی‌خواستم خاطره‌ای تلخ در ذهنش بماند. بعد از آن، کم‌کم او را با مزار پدرش آشنا کردم و با زبان کودکانه برایش توضیح دادم. خداوند کمک کرد تا این مسیر را با آرامش طی کنیم.

کد خبر 1843689

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha