خبرگزاری شبستان-خراسان جنوبی؛ زینب روحانی مقدم-امنیت یکی از بنیادیترین ارکان زندگی اجتماعی و توسعه پایدار هر کشور است و حفاظت از مرزها و تأمین آرامش مردم، از مهمترین مأموریتهای نیروهای انتظامی و مرزبانی محسوب میشود.
کشور ایران با گستره وسیع مرزی و موقعیت حساس جغرافیایی، همواره با تهدیدات داخلی و خارجی مواجه بوده و حفاظت از خاک، جان و مال مردم، نیازمند حضور شبانهروزی مأموران شجاع و دلسوز است.
در این مسیر، شهدای نیروی انتظامی و مرزبانی، ستونهای اصلی تأمین امنیت هستند که با جانفشانی و ایثارگری خود، آرامش و امنیت شهروندان را تضمین میکنند. آنان در سختترین شرایط آب و هوایی، در نقاط دورافتاده و صعبالعبور مرزی، با کمترین امکانات و حداکثر تعهد، از مرزهای کشور دفاع میکنند و در برابر هرگونه تهدید و تعرض، ایستادگی میکنند.
شهدای ناجا و مرزبانی نه تنها حافظ خاک کشور هستند، بلکه نمایندگان شجاعت، وفاداری و اخلاص در خدمت مردماند. آنان با خطرات مرزهای دوردست، دشمنان مسلح و گاه شرایط طاقتفرسا روبهرو میشوند تا خانوادهها و شهروندان ایرانی در آرامش زندگی کنند.
بسیاری از این شهدای بزرگوار در مأموریتهای روزمره خود با تهدیدات متعدد مواجه میشوند، از سختی گرمای شدید یا سرمای طاقتفرسا گرفته تا مواجهه با گروههای مسلح و قاچاقچیان، و با وجود همه این دشواریها، هیچگاه از انجام وظیفه و پاسداری از امنیت کشور کوتاهی نمیکنند.
قلب این امنیت، ایثار و جانفشانی این شهدای مظلوم است که حتی در کوچکترین اقدامات خود نیز اخلاق، مهربانی و ایمان را رعایت میکنند. آنان با رعایت اصول انسانی، همواره برای دیگران الگو بوده و در مأموریتهای خود نشان میدهند که خدمت صادقانه به مردم و حفاظت از مرزها نه یک وظیفه صرف، بلکه رسالتی الهی و انسانی است.
در این میان، شهید حسن بادامکی، یکی از شهدای مرزبانی و نیروی انتظامی، نمونهای برجسته از این ایثار و شجاعت است. زندگی و مأموریتهای او، نمایشگر اوج وفاداری به کشور، ایمان به خدا و عشق به خدمت است. او با مهربانی، گذشت و شجاعت خود، نه تنها مرزهای کشور را محافظت کرد، بلکه روحیه انسانی و اسلامی را در همکاران و اطرافیانش زنده نگه داشت.

شهید بادامکی مهربان، مؤمن و دلسوز بود
فاطمه کاظمیان، همسر شهید مرزبان «حسن بادامکی» در گفتوگو با خبرنگار شبستان با بیان اینکه سه سال زندگی مشترک با این شهید بزرگوار داشته است، اظهار کرد: ثمره زندگی ما پسری باهوش و مهربان به نام «ابوالفضل» است.
وی افزود: ازدواج ما کاملاً سنتی بود و پیش از آن هیچ آشنایی قبلی با یکدیگر نداشتیم، بنابراین نمیتوانم در مورد نحوه آشنایی توضیحی بدهم.
کاظمیان گفت: شهید بادامکی ویژگیهای اخلاقی بسیار برجستهای داشت و مهربانیاش زبانزد فامیل و آشنایان بود؛ تا جایی که هر اندازه در توان داشت به دیگران، بهویژه پدر و مادر خود کمک میکرد.

حسن رفیق نیمهراه نبود
همسر شهید بادامکی با اشاره به خاطرات یکی از همکاران شهید در دوران مأموریت اظهار داشت: همکار همسرم می گفت که خاطرات زیادی با شهید داشته است و بسیاری از انتقالات خدمتیشان طوری رقم میخورد که با هم بودند، انگار خواست خدا اینگونه بود.
وی ادامه داد: همکارش تعریف می کرد که حسن از همان ابتدا صحبت از شهادت میکرد. میگفت «یعنی میشود من هم شهید شوم و پرچم شهرک هاشمیه را بالا ببرم؟» و من با شوخی پاسخ میدادم: «چرا که نشود، حسنجان!»
خانم کاظمیان تصریح کرد: همکار همسرم می گفت که همسرم همیشه در کمین و برجک، نماز اول وقتش را میخواند. حتی در روزی بسیار گرم که در کمین بودند و آب کمی داشتند، از سهمیه آب خودش وضو گرفت و نماز خواند. او هیچگاه نماز اول وقت را ترک نمیکرد.
وی با اشاره به روحیه ایثار و خدمت شهید گفت: یکی از همکارانش می گفت که یادم هست در منطقه سراوان، نقطه صفر مرزی، شرایط بسیار سختی داشتیم؛ نه برق بود و نه آب. ماه رمضان بود و همه روزه داشتیم. یک شب که از شدت گرما بیقرار بودیم، حسن گفت برویم موتور برق را روشن کنیم. وقتی گفتم سوخت نداریم، با لبخند گفت «برویم، درستش میکنم». به بازارچه مرزی رفت و با تلاش بسیار مقداری سوخت تهیه کرد تا همکارانش در آن هوای داغ بتوانند اندکی استراحت کنند.

نماز، ایمان و مهربانی ویژگیهای بارز شهید بادامکی
کاظمیان ادامه داد: همکار شهید تعریف می کرد که در ایام محرم، حسن هرجا که بود، زیارت عاشورا میخواند. حتی وقتی مأموریت بود، از فرصتها برای حضور در مراسم مذهبی استفاده میکرد. دلش با خدا بود و همیشه چند دقیقهای در سجادهاش با خدای خود درد دل میکرد.
وی افزود: این همکار شهید بادامی می گفت که در بیشتر مأموریتها با حسن همراه بودم. او حتی هنگام تماس با من در زمان نماز، اولین سؤالش این بود: «نمازت را خواندهای؟ یاد خدا را فراموش نکنی.» این جمله هرگز از ذهنم پاک نمیشود.
وی با یادآوری یکی دیگر از خاطرات همکاران شهید بادامکی گفت: همکارش تعریف می کرد که در مسیر سراوان، وقتی سوار ماشین بودیم، حسن از من خواست با احتیاط برانم و گفت: «خوب نیست در جاده تصادف کنیم، من میخواهم شهید شوم، نه اینطور بروم.» واقعاً در قلبش چیزی بود که در قلب ما نبود؛ حس پاک شهادت.
وی بیان کرد: به قول همکاران شهید، حسن با وجود همه سختیهای مأموریت، با اتباع غیرمجاز نیز مهربان بود. میگفت: «آنها هم مسلمان هستند، مهمان ما هستند، باید به آنان آب و نان داد.» واقعاً با دید انسانی و الهی به همه نگاه میکرد.

شهادت لیاقت میخواست که او داشت
همسر شهید بادامکی با اشاره به آخرین روزهای زندگی مشترک گفت: اواخر دیگر نمیتوانست اقامتهای طولانیمدت بگیرد. همیشه عکس پسرش ابوالفضل را نگاه میکرد و از دیدنش لذت میبرد.
وی ادامه داد: شب آخر قبل از مرخصی با بیسیم صحبت کردیم. با خوشحالی گفت «فردا میروی مرخصی؟ خوشحال باش». آن مکالمه، آخرین خداحافظی ما بود. چند روز بعد، ساعت ۴ صبح تماس گرفتند و گفتند «حسن و رضا را زدند، شهید شدند». ابتدا باورم نمیشد و دلم میخواست دروغ باشد، اما خبر تأیید شد. دنیا روی سرم خراب شد.
کاظمیان گفت: حسن همیشه میگفت «این سربازها امانتاند، خانوادههایشان دلنگرانشان هستند و باید مراقبشان باشم». او واقعاً برای سربازانش مانند پدری مهربان بود.
وی افزود: در سال اول زندگی مدام نگرانش بودم، اما بعدها او را به خدا سپردم و با اطمینان گفتم: «خدایا خودت مراقبش باش». وقتی خبر شهادتش را شنیدم، گفتم مطمئنم اتفاقی برایش نیفتاده، چون او را به خودت سپرده بودم. اما خدا بهترین را برایش خواست و شهادت را نصیبش کرد.
همسر شهید در ادامه گفت: در دوران زندگی، هیچگاه مشکلاتم را به او نمیگفتم تا ذهنش درگیر نشود. همیشه سعی کردم همدلش باشم و از سختیها بکاهَم.
وی در پایان عنوان کرد: همسرم عاشق زندگیاش بود و هر لحظه آرزو داشت در کنار ما باشد. عاشق پسرمان بود. هر بار که پسرم کاری میکند، ناخودآگاه میگویم: «عزیزدلم، تو هم هستی؟ میبینی پسرمون رو؟»
نظر شما