سرّ یاس؛ روایت همسرانه شهیدی از بچه‌مسجدی‌های نظرآباد

سرّ یاس روایت همسرانه شهید سید امیرحسین خادمی است؛ آن‌جا که به همراه همسرش برای انگشتر ازدواج در بین تمامی انگشترها سنگی خوش رنگ ناگهان دل آقا سید را مجذوب خود کرد سنگ عقیق سوسنی به رنگ یاس که رویش به زیبایی حک شده بود: «لبیک یا زینب».

خبرگزاری شبستان - البرز: روایت دفاع مقدس ایران در جنگ ۱۲ روزه اسرائیل علیه ایران، ضرورت فرهنگی و سیاسی است. موضوعی که اهمیت آن در تاریخ شفاهی ایران همواره می تواند حائز اهمیت و سندیت باشد. روایت امروز باور فردا را می سازد. از این رو توجه به ممارست به اهمیت این موضوع می تواند یک رسالت و تکلیف نیز برای اصحاب رسانه محسوب شود.  

در این مجال به سراغ مسجد غدیریه می رویم. مسجدی واقع در نظرآباد که نام و آوازه آن به استاد خوشنویسی بر می گردد که در راه دفاع از کیان ایران، برای نبرد با نیروهای تروریستی داعش به سوریه رفت. مدافع حرم حضرت زینب(س) شد و جان عزیز خود را در این راه در طبق اخلاص گذاشت. نام او شهید علی کارگربرزی بود. نخستین شهید مدافع حرم استان البرز.  

و اما؛ امروزه در کشاکش تجاوز اسرائیل به خاک ایران بار دیگر نام این مسجد مزین به شهید عزیز دیگری شد که به قول همسر او سرّ یاسی است که در دل حبّ وطن و حب دین داشت. جوان ورزشکار اسب سواری که در کنار ورزش به تهذیب نفس پرداخته بود و دل در گرو اهل بیت(ع) داشت. دغدغه دین و برنامه های فرهنگی را برعهده می گرفت و در خاستگاه مسجد غدیریه نظرآباد زبانزد این و آن بود.  

سرّ یاس؛ روایت همسرانه شهیدی از مسجد غدیریه نظرآباد

سخن از شهید سید امیرحسین خادمی، مهندس تاسیسات زندان اوین است. جوانی متولد ۱۱ شهریور ۱۳۶۹ که ۲ تیر ماه ۱۴۰۴ بر اثر حمله موشکی رژیم کودک کش صهیونیستی و حمایت مستقیم آمریکای جنایتکار در زندان اوین واقع در استان تهران به شهادت رسید.

سرّ یاس؛ روایت همسرانه شهیدی از مسجد غدیریه نظرآباد

و حالا؛ گلزار شهدای بهشت رضای نظرآباد مأمنی از یاد او برای آرام دل و خاطر جان همسر و خانواده اش است. خاطره آخر همسر او بر می گردد به  صبح جمعه، اولین روز از جنگ تحمیلی اسرائیل.آن روز سیدامیرحسین خانه بود، که گوشی همراه او به صدا در آمد. بغض کرد و از اتاق بیرون رفت و بعد برگشت تلویزیون را روشن کرد. همسرش می گوید آن لحظه دلم آشوب شد.... خبرها خیلی دلخراش بود شهادت شهید سلامی، شهید باقری و... و. با شنیدن هر اسم یک یاحسین می گفت و خشم چهره اش بیشتر می شد تا تصویر اولین کودک شهید را دید گفت: خانوم دیدی نرفتیم به فریاد مردم غزه برسیم، غزه رسید به ایران.

همسرش ادامه می دهد: این حرف قلب من را به لرزه در آورد. هر صبح حین آماده شدنش قلب بی تاب من هم آماده می شد و با امیرحسینم می رفت دیگر پس از ۲ تیر قلبم را به جایش برنگرداند حالا من، فقط امیرحسین را از دست ندادم قلبم هم در موشک باران سوخت.

سرّ یاس؛ روایت همسرانه شهیدی از مسجد غدیریه نظرآباد

همسر شهید سید امیرحسین در فراق او می نویسد: تو رفتی عزیزم و حالا چهلمین روز از نبودنت آنقدر صبوری می خواهد که کم آوردم امروز بر سر مزارت مداحی «سفر بخیر جوونی که شدی عاقبت بخیر» که همیشه با هم میخوندیمش رو پخش کردیم، در نبودت تنهایی زمزمه کردم و این اولین باری بود که صدایت کنار صدایم نبود اما مطمئن هستم گوش های من شنوای زمزمه های تو نبود تو قول دادی بهم کنارم باشی گفتی دعا کن به آرزوم برسم هیچوقت تنهات نمیزارم و حالا مرده و قولش.

زینب ناصرزارع در گفت و گو اختصاصی با خبرنگار خبرگزاری شبستان از البرز در خصوص همسر شهیدش گفت: قول داده بودم اولین انگشتری را که مورد پسند و میل او بود، به عنوان هدیه بخرم تا جایگزین حلقه طلا شود، اما انتخابش آسان نبود. می گفتم، عقیق یمن؟ می گفت نه. می گفتم سنگ فیروزه؟ می گفت، خوبه‌ها اما اونی نیست که به دل من بنشینه. می گفتم سنگ حدید؟ می گفت، نه اصلاً دوست ندارم سنگ انگشترم مشکی باشد. هم مقاومت می‌کرد در انداختن حلقه، هم سخت‌گیری می‌کرد در انتخاب انگشتر...

وی ادامه داد: بازار نقره سازی تهران را گشتیم، نبود... بازار قم را گشتیم، نبود... د. مشهد را گشتیم، نبود ... آخر این انگشتر آن‌قدر نبود و نبود و نبود تا اینکه ما را به کربلا رساند خیابان پشت کف العباس(ع)، مغازه‌ای کوچک اما پر از انگشترهای زیبا که مزین شده بود به نام اهل بیت(ع) یکی با سنگ عقیق یمنی، یکی سنگ فیروزه، یکی شرف شمس اما در بین تمامی انگشترها سنگی خوش رنگ ناگهان دل آقا سید را مجذوب خود کرد سنگ عقیق سوسنی که رنگ آن یاسی بود روی سنگ چه زیبا نام عقیله بنی هاشم حک شده بود: «لبیک یا زینب».

سرّ یاس؛ روایت همسرانه شهیدی از مسجد غدیریه نظرآباد

همسر شهید خادمی روایت خود را این گونه ادامه می دهد: ناگهان با یک شوق وصف ناپذیر گفت: پیدایش کردم خانوم این همان انگشتری بود که سال‌ها دنبالش می‌گشتم. سنگ و نوشته هر دو با هم هماهنگ! ظرافتش، هم به دست مرد می‌آید هم به دست زن با تعجب گفتم: چرا زن؟ مگر قرار است من آن را به دستم بندازم؟ با تبسمی رضایت بخش گفت: بله عزیزم طوری انتخاب کردم که به دست هر دویمان بیاید.... منظورش را آن زمان خوب متوجه نشدم. دست چپ، انگشت انگشتری، منزل انگشتر بود. من را به قمر بنی هاشم(ع) سپرد و خودش به محضر ارباب رفت. نام خانم زینب کبری(س) رفت در آغوش برادرش آیا می‌شود صاحب این انگشتر در آن زمان خواسته‌ای از اربابش داشته باشد و با واسطه‌ای که به درگاه ارباب برده اجابت نشود؟

از آن قامت رشید و چهره خوش سیما دست چپ بیمه امام حسین(ع) شد که بعد از شهادت به آغوش خانواده برگشت حالا منظورش را می‌فهمم که انگشتر را در دست دارم و برای بی‌قراری‌هایم به صاحبِ نامِ حک شده روی انگشتر متوسل شده‌ام. خوشا به حالت سید امیرحسین! که ارباب این چنین تو را خرید. نوش جانت این نوکری و چه عاقبت بخیر شد نوکرِ ارباب... .

اهالی محله مسجد غدیریه نام سوارکار شهیدی را به خوبی می شناسند که در زمان حیات خود با مسجد محل انس و قرابت داشت. هر زمان و در هر فرصت خودش را به مسجد می رساند. برای رونق و پویایی مسجد دغدغه داشت. حالا نام شهید خادمی در کنار نام شهید کارگر برزی می درخشد.

کد خبر 1836190

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha