به گزارش خبرنگار فرهنگی خبرگزاری شبستان، ادبیات کلاسیک فارسی همواره آیینهای تمامنما از دغدغههای انسانی، آرمانهای معنوی و روابط عاطفی بشر بوده است. در میان مضامین متنوع آن، عشق و ازدواج جایگاهی ویژه و پیچیده دارند؛ نه تنها به عنوان تجربهای انسانی، بلکه به مثابه مسیری برای تعالی روح و گذر از خویشتن به دیگری. نظامی گنجوی، از سرآمدان این سنت ادبی، با زبانی لطیف و اندیشهای عمیق، پیوند میان عشق و عقل و نسبت میان عشق زمینی و عشق الهی را به شکلی خلاقانه و شاعرانه ترسیم میکند. در گفتوگو با دکتر «عباس نجفی»، پژوهشگر ادبیات فارسی فرصتی برای تأمل دوباره بر نقش عشق و ازدواج در ادبیات کلاسیک نگاهی فراتر از مناسبات اجتماعی و در دل معناگرایی عرفانی یافتیم که همین میتواند الهامبخش فهمی عمیقتر از روابط انسانی باشد؛ در واقع در این مقال به بررسی دقیق این مفاهیم در آثار «نظامی گنجوی» می پردازیم:
ازدواج و عشق در ادبیات کلاسیک فارسی بویژه در آثار نظامی گنجوی چگونه ترسیم شده است؟
یکی از درونمایههای بنیادی و گسترده در شعر فارسی، بهویژه در ادب صوفیه، مسأله تقابل عقل و عشق است. وقتی به سیر تحول شعر فارسی نگاه میکنیم، درمییابیم که سراسر این شعر، جلوهگاه این تقابل بوده. نمونه بارز آن را میتوان در اشعار نظامی یافت. بهنظر او، اگر عقل «سلطان جان» است، عشق «جانِ جان» است و در مرتبهای بالاتر قرار میگیرد. همانگونه که حافظ، هستی انسان را طفیل عشق میداند، نظامی نیز هستی را بر پایه عشق میبیند. او معتقد است آفرینش با تکیه بر عشق ایستاده و غیر از عشق، باقی چیزها صرفاً سرگرمیاند:
جهان عشق است و دیگر زرقسازی
همه بازیست الا عشقبازی
پس عشق از نظر نظامی جایگاهی فراتر از عقل دارد، اما این عشق زمینی که در اشعار کلاسیک تا این اندازه مورد تمجید قرار گرفته، قرار است انسان را به کجا برساند؟
دو دلیل عمده باعث این ستایش از عشق زمینی شده. نخست، باور شاعران به اینکه درک عشق زمینی، مقدمهای برای درک عشق الهی است. همانطور که در قرآن آمده: «کسی که در این دنیا نابیناست، در آخرت هم نابینا و گمراهتر است». حافظ هم با نگاهی مشابه گفته:
ز میوههای بهشتی چه ذوق دریابد/هر آنکه سیب زنخدان شاهدی نگزید
دلیل دوم اینکه عشق زمینی تمرینی است برای عبور از خویشتن و پرداختن به دیگری. در عشق، خودمحوری از بین میرود و انسان به همدلی و همدردی میرسد. سعدی این نکته را بهزیبایی بیان کرده:
که جایی که دریاست من کیستم؟/گر او هست، حقا که من نیستم
در نهایت، عشق زمینی پلیست برای درک عشقهای والاتر و رهایی از خودبینی.
اساساً در ادبیات ما، ازدواج بهعنوان چه بستری تلقی شده و چه اهدافی از طریق ازدواج دنبال میشود؟
در اشعار کلاسیک ما، آرزوی آرام گرفتن در کنار معشوق، خواسته همیشگی عاشقان بوده. معشوق آنقدر والا و منزه ترسیم شده که عاشق، خود را لایق چنین وصالی نمیداند. حافظ، برای نمونه، میگوید:
من که باشم در آن حرم که صبا/ پردهدارِ حریم حرمت اوست
نظامی نیز به گونهای مشابه، محبوب را در مقامی برتر از خود مینشاند و وصال را امری دستنیافتنی میبیند. اما هدف نهایی از این وصال، رسیدن به «آرامش و روشنی» است. ازدواج در این ادبیات، نه فقط یک پیوند دنیوی، بلکه پلی است برای عبور از بیقراریها به سوی ثبات و تعالی. اجازه دهید گفتوگو را با ابیاتی از نظامی به پایان ببریم که مجنون در آن، وصال لیلی را درمان آشفتگیهای خویش میداند:
ای شمع نهانخانهٔ جان/پروانهٔ خویش را مرنجان
کآشفتگی مرا در این بند/معجونِ مفرح آمد آن قند
نظر شما