به گزارش خبرگزاری شبستان از فارس، بعضی قصهها را نمیشود توی قاب خبر جا داد. باید آرام تعریفشان کرد، مثل وقتهایی که، مادربزرگ قصهای را میگوید که نه اول دارد، نه آخر، اما دلت را جا میگذارد وسط روایت.
این قصه هم از همانهاست. قصه خانهای کوچک در یکی از کوچهپسکوچههای گراش، جایی که گرما با دیوارها شوخی ندارد. آنجا تابستان فقط یک فصل نیست، یک امتحان است؛ برای پدری که نگاهش روی نفسهای کودک بیمار گره خورده و نمیداند چطور آفتاب ظهر را برایش توضیح دهد.
بچههای کانون فرهنگی هنری امام رضا(ع)، بیآنکه دنبال دیدهشدن باشند، دل به این خانه زدند. یادشان بود که کریمترین بندگان خدا، گاهی فقط آستین را بالا میزنند و حرف نمیزنند.
نه فریاد طلبی بود، نه تابلویی برای دریافت کمک. فقط یک نشانی به دل بچهمسجدیهایی که مدام دنبال گرهای برای بازکردناند. بچههای کانون فرهنگی هنری امام رضا(ع)، بیآنکه دنبال دیدهشدن باشند، دل به این خانه زدند. یادشان بود که کریمترین بندگان خدا، گاهی فقط آستین را بالا میزنند و حرف نمیزنند.
به یاد مردی که اسمش ساده بود و راهش روشن
کاری که کردند، ساده بود و بزرگ. به نیت «شهید خال ابرام برزگران»، یکی از همانهایی که در سکوت رفت اما در ذهن ریشه زد. به یاد او، یک دستگاه اسپیلت خریدند؛ همانکه حالا در خانهای آبرومند، کاری بیشتر از خنککردن هوا میکند؛ دارد امید را نفس میدهد.

۲۱ میلیون تومان، شاید رقمی نبود که کسی را از پا دربیاورد، اما برای آن خانواده، یعنی امنیت نفسهای یک کودک. دستگاه که رسید، جهادیهای مسجد خودشان دست به کار نصبش شدند. بیهیاهو، بیدوربین، بیدلنگرانی از اینکه چه کسی تشکر خواهد کرد. فقط به نیت اینکه "کار باید انجام شود".
دستگاه که رسید، جهادیهای مسجد خودشان دست به کار نصبش شدند. بیهیاهو، بیدوربین، بیدلنگرانی از اینکه چه کسی تشکر خواهد کرد. فقط به نیت اینکه "کار باید انجام شود".
مهربانی، وقتی از جیب جوانان خرج میشود
علیاکبر مقتدری، مدیر کانون امام رضا(ع)، لبخندی از جنس رضایت دارد وقتی میگوید: «اگر خیرین جوان نبودند، این کار به این سرعت ممکن نمیشد. بعضیها فقط پول نمیدن؛ ایمان میدن. این بچهها هم پشتکار دارن، هم شرافت کار.»
شاید یکی از آن خیرین، خودش هنوز اقساط عقبافتاده دارد، اما وسط همه گرفتاریها، دلش را گذاشته روی خنکشدن اتاقی که فرزند بیماری در آن نفس میکشد.
جایی که تابستان، دوباره تحملپذیر شد
و حالا، در آن خانه کوچک، پنجرهها دیگر از ترس آفتاب بسته نمیمانند. تابستان، فقط گرمای هوا نیست، شده بهانهای برای باور دوباره آدمها به آدمها. این قصه شاید تیتر یک نشود، اما تا مدتها در دل یک خانواده خواهد ماند؛ خانوادهای که فهمید، هنوز کسانی هستند که با دست خالی، کولر نمیخرند، امید میخرند.
نظر شما