مأموریت بی‌بازگشت/ قصه ناتمام محمد و صدیقه‌بیگم

وقتی محمد برای آخرین بار گفت «ما به جنگ با آمریکا می‌رویم»، هیچ‌وقت فکر نمی‌کردم آن آخرین سخن و نگاهش باشد. حالا سال‌ها از آن روز می‌گذرد، اما صدای قدم‌هایش هنوز در حیاط خانه می‌پیچد... این روایت همسر شهید محمد منتظر قائم است؛ از زندگی با مردی که هر لحظه‌اش بوی اخلاص و مقاومت می‌داد.

خبرگزاری شبستان-خراسان جنوبی؛ زینب روحانی مقدم-شهدا تنها با خون‌شان از سرزمین دفاع نکردند، بلکه با سبک زندگی، منش، اخلاق و نگاهشان به دنیا، در دل تاریخ ماندگار شدند. یکی از این چهره‌های ماندگار، شهید محمد منتظر قائم است؛ مردی که نامش با واقعه تاریخی طبس پیوند خورده و امروز به عنوان نخستین شهید مقابله مستقیم جمهوری اسلامی با آمریکا شناخته می‌شود.  

سال ها از پرواز مردی می‌گذرد که نامش با مقاومت، اخلاص و اولین ایستادگی رسمی ملت ایران برابر آمریکا گره خورده است؛ شهید محمد منتظر قائم.

مردی از تبار ایمان که در روزهای حساس انقلاب، ساکت نماند و در بزنگاه طبس، جانش را نثار میهن و آرمان‌هایش کرد. حالا، همسر صبور او، صدیقه‌بیگم مدرس ثانوی، پس از سال‌ها سکوت، از زندگی کوتاه اما عمیق و پربار با این شهید می‌گوید.

از آشنایی در سایه نمازهای جماعت، تا کوهنوردی‌های دو نفره و از دل‌نگرانی‌های شبانه تا شنیدن ناگهانی خبر شهادت همسرش در یک تاکسی... این گزارش روایتی است از عشقی در سایه جهاد، سکوتی در دل طوفان، و یادگاری از نسلی که برای ما ایستاد تا ما بایستیم.

مأموریت بی‌بازگشت/ قصه ناتمام محمد و صدیقه‌بیگم

*روایتی از همسر شهید محمد منتظر قائم

صدیقه‌بیگم مدرس ثانوی، همسر شهید محمد منتظر قائم در گفتگو با خبرنگار شبستان از روزهایی می‌گوید که زندگی‌اش را با مردی آغاز کرد که راهش را به‌سوی آسمان‌ها انتخاب کرده بود. او از آشنایی، زندگی مشترک، مأموریت‌ها، دلتنگی‌ها و لحظه وداعی می‌گوید که هیچ‌گاه از ذهنش پاک نمی‌شود.

شهید محمد منتظر قائم در سال ۱۳۲۷ در فردوس دیده به جهان گشود. پس از گذراندن دوران کودکی، همراه خانواده به یزد رفت و در همان سال‌های نوجوانی، در کنار پدر به صف مبارزان علیه رژیم پهلوی پیوست.

مدرس ثانوی می گوید: شهید پس از پایان تحصیلات و خدمت سربازی، در شرکت برق مشغول به کار شد، اما روح بی‌قرارش او را در مسیر انقلاب قرار داد و در سال ۱۳۵۱ به جرم پخش اعلامیه‌های امام خمینی(ره) دستگیر و به مدت ۱۵ ماه در زندان ساواک، تحت سخت‌ترین شکنجه‌ها قرار گرفت، اما لب به اعتراف نگشود.

*آغاز زندگی در سایه ایمان و مبارزه

صدیقه‌بیگم مدرس ثانوی از روزهای آغازین زندگی مشترک چنین روایت می‌کند: پدرم روحانی و پیش‌نماز مسجد بود. پدر محمد هم همیشه در صف نماز جماعت پشت سر او می‌ایستاد. همین آشنایی، زمینه‌ساز وصلت ما شد.

وی ادامه می دهد: پیش از ازدواج، محمد با من از مسیر زندگی‌اش گفت؛ از زندان، از مقاومت، و از صبری که باید پیشه کنم. پیش از ازدواج، محمد با من از مسیر زندگی‌اش گفت؛ از زندان، از مقاومت، و از صبری که باید پیشه کنم. من هم پذیرفتم تا هم‌پای مردی باشم که برای آرمان‌هایش زندگی می‌کند.

مأموریت بی‌بازگشت/ قصه ناتمام محمد و صدیقه‌بیگم

*ساده‌زیستی، رازداری، اخلاص

مدرس ثانوی، شهید قائم را مردی بااخلاص، رازداری بی‌نظیر، خوش‌رو، متواضع و ساده‌زیست توصیف می‌کند و می گوید: با اینکه سال‌ها در زندان ساواک شکنجه شده بود، اما هیچ‌گاه از آن دوران حرفی نزد و همیشه لبخند می‌زد.

همسر شهید قائم در ادامه عنوان می کند: حتی در کوهنوردی‌های هفتگی‌مان، وقتی در سرمای شدید به دل آب آبشار دوقلو زد و من اعتراض کردم، گفت: باید خود را مقاوم کنیم تا در برابر دشمن بایستیم.

*خاطراتی که جاودانه شدند

وی به مرور خاطرات می پردازد و می گوید: در روزهای اوج انقلاب، یک روز به خانه آمد و گفت: «ضدانقلاب‌هایی با سلاح از اصفهان آمده‌اند. اغلبشان زن هستند. تو برو و از آن‌ها اطلاعات بگیر، من از تو حمایت می‌کنم.» و من با اعتماد کامل، رفتم.

مأموریت بی‌بازگشت/ قصه ناتمام محمد و صدیقه‌بیگم

*وداعی که وداع آخر شد

مدرس ثانوی به آخرین دیدار با شهید قائم اشاره می کند و می افزاید: پنج‌شنبه‌ای بود که محمد برای مأموریت به سپاه رفت. ظهر همان روز، پس از اقامه نماز طولانی در مقر سپاه، به تذکر یکی از همرزمانش پاسخ داد: «ما داریم به جنگ با آمریکا می‌رویم؛ ممکن است همان‌جا شهید شویم.» «ما داریم به جنگ با آمریکا می‌رویم؛ ممکن است همان‌جا شهید شویم.»

وی در ادامه می گوید: همسرم به فرمان آیت‌الله شهید صدوقی، نماینده امام و امام‌جمعه یزد، برای مقابله با تجاوز نظامی آمریکا به طبس اعزام شد و در همان مأموریت، عصر روز جمعه به شهادت رسید.

همسر شهید از لحظه دریافت خبر می‌گوید: بارها با سپاه تماس گرفتم؛ اما گفتند در مأموریت است. شنبه که برای کاری به اداره کار می‌رفتم، دیدم پرچم‌های سیاه برافراشته‌اند. از راننده تاکسی پرسیدم و او بی‌خبرانه گفت: «شهید منتظر قائم را زده‌اند...».

وی ادامه می دهد: آن‌قدر در تاکسی گریه کردم که خودش هم پشیمان شد. وقتی به خانه مادرم رسیدم، دیدم همه‌چیز را فهمیده‌اند؛ شیون و گریه، حقیقت را فریاد می‌زد.

*نامی که زنده ماند، راهی که ادامه دارد

اگرچه محمد وصیت‌نامه‌ای نداشت و ثمره‌ای از او به جا نماند، اما صدیقه‌بیگم با افتخار از راهی می‌گوید که برای زنده نگه‌داشتن نام همسرش برگزیده است: در تمام مراسم‌ها و یادواره‌هایش شرکت کرده‌ام. خادم امام رضا(ع) هستم و هر بار که برای خادمیاری به مشهد می‌روم، نیت را به نام محمد می‌گیرم. این کمترین کاری‌ است که می‌توانم برای محمد انجام دهم.

*در دل خاطرات، یک پیام جاودانه

وی با اشاره به خاطراتش در زندگی مشترک با شهید قائم می گوید: از میان همه خاطرات، سفر به دامغان در دوران سربازی‌اش و کوهنوردی‌های هفتگی، در دلم حک شده‌است.  

مدرس ثانوی ادامه می دهد: اگر امروز فرصتی بود برای یک پیام، با دلی پر از اشک و افتخار می‌گفتم که «خوش به حالت... شهادت، راه مردان خداست. دست ما را هم بگیر...»

*درسی برای نسل آینده

وی در پایان می گوید که یک پیام برای جوانان امروز دارد، عنوان می کند: سیره و روش شهدا را الگوی زندگی خود قرار دهید. با اخلاص، ساده‌زیستی، تواضع و مقاومت، راه آن‌ها را ادامه دهید. این راه، راه خدا است.

کد خبر 1814094

برچسب‌ها

نظر شما

شما در حال پاسخ به نظر «» هستید.
captcha