خبرگزاری شبستان - مهدی رحمانیان| گاهی یک جرقهی کوچک میتواند آتشی بزرگ در دل روشن کند. یک کتاب، یک جمله، یک تجربهی ساده در کودکی، شاید همان نقطهی شروعی باشد که مسیر زندگی را تغییر میدهد. برای برخی، این جرقه در دل یک کتابخانهی بزرگ و مجهز روشن میشود، اما برای برخی دیگر، همان چند قفسهی کوچک در گوشهی یک حسینیهی قدیمی، دروازهای به دنیایی بیکران میشود.
رقیه بابایی یکی از آنهایی است که مسیر زندگیاش از همین جرقهها آغاز شد. کودکی که در میان قفسههای خاکگرفتهی یک حسینیه، شیفتهی کلمات شد و عطش دانستن در وجودش شعله کشید. روزهایی که سرگرمیهای رنگارنگ در دسترس نبود، او کتاب میخواند، جدول طراحی میکرد و در ذهنش، دنیایی بزرگتر از دیوارهای شهرش میساخت.
این علاقه، او را به مسیری کشاند که با هر قدم، گستردهتر شد. از کتابخوانی تا حفظ قرآن، از آموزش نوجوانان تا تأسیس مؤسسهی قرآنی، از روایتگری در راهیان نور تا تربیت مربیان فرهنگی، همهی اینها تکههای پازلی بودند که زندگی او را شکل دادند.
اما آنچه در این مسیر برجسته است، تنها موفقیتها و افتخارات نیست. داستان زندگی رقیه بابایی، داستان ایمان، پشتکار و حرکت بیوقفه در مسیر تربیت نسل جدید است. راهی که از یک حسینیهی کوچک آغاز شد و تا دل هزاران نوجوان و جوان امتداد یافت.

از حسینیه کوچک تا نهضت فرهنگی
«حسینیهی محل تنها جایی برایم بود که چند قفسه کتاب داشت. آن روزها، نه تلویزیونی در خانه داشتیم و نه سرگرمی دیگری که وقتم را پر کند. در آن خلوتِ کودکانه، خودم را با جدولهایی که طراحی میکردم سرگرم میکردم، اما چیزی درونم عطش دانستن داشت.» این جمله را رقیه بابایی میگوید و ادامه میدهد: وقتی شنیدم حسینیه چند کتاب دارد، با اشتیاق عضو شدم و همان چند کتاب، برایم دنیایی دیگر ساخت. با آنها زندگی میکردم، نفس میکشیدم، خیال میبافتم و یاد میگرفتم.
آن روزها را که یادم میآید، هنوز هم حسرت حسینیهای را میخورم که از بین رفت. وقتی خرابش کردند، انگار بخشی از من را بردند. همیشه در ذهنم آن را مثل مسجد جامع خرمشهر میدیدم، جایی که روزی باید دوباره احیا شود و بشود پایگاهی برای کارهای فرهنگی. آن آرزو هنوز هم در دل من زنده است.
آن روزها را که یادم میآید، هنوز هم حسرت حسینیهای را میخورم که از بین رفت. وقتی خرابش کردند، انگار بخشی از من را بردند. همیشه در ذهنم آن را مثل مسجد جامع خرمشهر میدیدم، جایی که روزی باید دوباره احیا شود و بشود پایگاهی برای کارهای فرهنگی. آن آرزو هنوز هم در دل من زنده است.
سالها بعد، وقتی توانستم با کمک "مقر کتاب قم" بیش از هزار جلد کتاب به شهرمان بیاورم، حس کردم دارم اولین قدم را برای ساختن همان پایگاه فرهنگی برمیدارم. به کمک دوستان همفکر، برنامههایی برای کودکان و نوجوانان طراحی کردیم. طرح کتابخوانی را شروع کردیم، بعد هم "منظومهی فکری" و نمایشگاه "فرازمان و فرامکان مثل حاج قاسم" را راه انداختیم که بیش از هزار دانشآموز از آن بازدید کردند. و این تازه اول راه بود.
طلبگی؛ نقطهی عطف زندگی من
در دوران دبیرستان، با عشق به کار فرهنگی، برای بچههای محلهشان کلاس قرآن و انگلیسی میگذاشت. استقبالشان باعث شد به این فکر بیفتد که این مسیر، همان راهی است که باید ادامه دهد. سال ۱۳۸۶ وارد حوزهی علمیه شد تا مسیرم را جدیتر دنبال کند.

بابایی میگوید: سال اول حوزه، نقطهی عطفی در زندگیام بود. دوستی پیدا کردم که ارادهای قوی و پشتکاری ستودنی داشت و همین رفاقت، موتور جهش من شد. همان سال، خطبهی حضرت زهرا (س) و خطبهی غدیر را حفظ کردم و در مسابقات استاد مطهری، رتبهی اول کشوری را به دست آوردم. این آغاز راه بود. در سالهای بعد، در مسابقات کشوری حفظ موضوعی قرآن شرکت کردم و باز هم رتبهی اول کشوری را کسب کردم. چند رتبهی اول کشوری باعث شد عنوان "نخبهی کشوری و برترین حوزهی علمیهی خواهران" را دریافت کنم.
به همراه خواهرم، مؤسسهی "بیتالاحزان حضرت زهرا (س)" را تأسیس کردیم. هدف ما، ایجاد فضای قرآنی برای تربیت نسل جدید بود. در این مؤسسه، علاوه بر کلاسهای روخوانی، تجوید و تدبر، توانستیم ۱۵ حافظ کل قرآن تربیت کنیم و هزاران نفر را در دورههای قرآنی آموزش دهیم. این یکی از بزرگترین دستاوردهای زندگیام بود.
اما این موفقیتها روح عطشناک مرا سیراب نمیکرد. به حفظ قرآن، حکمتهای نهجالبلاغه و مفاهیم عمیق دینی روی آوردم. ۱۵ جزء قرآن را حفظ کردم، اما باز هم احساس کردم باید بیشتر یاد بگیرم و بیشتر عمل کنم.
تأسیس "بیتالاحزان حضرت زهرا (س)" و نهضت قرآنی
به همراه خواهرم، مؤسسهی "بیتالاحزان حضرت زهرا (س)" را تأسیس کردیم. هدف ما، ایجاد فضای قرآنی برای تربیت نسل جدید بود. در این مؤسسه، علاوه بر کلاسهای روخوانی، تجوید و تدبر، توانستیم ۱۵ حافظ کل قرآن تربیت کنیم و هزاران نفر را در دورههای قرآنی آموزش دهیم. این یکی از بزرگترین دستاوردهای زندگیام بود.
کار در مدارس و راهاندازی حلقات معرفتی
او از سال ۱۳۹۰، به عنوان مبلغ طرح امین فعالیت خود را در مدارس ابتدایی، متوسطه و دبیرستان آغاز میکند. به قول خودش کار در مدارس، تجربهای بینظیر برایش بود. میگوید: نوجوانان و دانشآموزان، تشنهی یادگیری بودند، فقط باید راهی پیدا میکردیم که معارف دینی را برایشان جذاب کنیم. حلقات معرفتی نوجوانان را راهاندازی کردم که هر هفته برگزار میشود.

کارهای فرهنگی حد و مرز ندارد. به روستاهای اطرافمان هم میرفتم و کلاسهایی در قالب اردوهای جهادی برگزار میکردم. برای بچههای روستاها، این کلاسها چیزی بیشتر از یک جلسهی آموزشی بود. برایشان یک دنیا تازگی داشت.
روایتهایی که فراموش نمیشوند
دورهی راویتگری را گذراندم و همراه کاروانهای راهیان نور شدم. داخل اتوبوسها، با دانشآموزان صحبت میکردم، از شهدا میگفتم، از ارزشهایی که نباید فراموش شوند. این کار برای من، چیزی فراتر از یک مسئولیت بود.
برایم مهم بود که نوجوانان، فقط شنوندهی تاریخ نباشند، بلکه آن را لمس کنند. به همین خاطر، دورهی راویتگری را گذراندم و همراه کاروانهای راهیان نور شدم. داخل اتوبوسها، با دانشآموزان صحبت میکردم، از شهدا میگفتم، از ارزشهایی که نباید فراموش شوند. این کار برای من، چیزی فراتر از یک مسئولیت بود.
مسئولیتهایی که مسیرم را گسترش داد
بابایی که فعالیتهای فرهنگیاش را محدود به تدریس و تبلیغ نکرده. مسئولیتهای مختلفی بر عهده داشته و دورههای متفاوتی را شرکت کرده تا بتواند در سطحی گستردهتر تأثیر باشد: فرمانده حوزهی خواهران بسیج، معاونت فرهنگی خواهران ستاد نماز جمعه، مسئول تولید محتوا و راهنمایی ۲۴ مبلغ در شهرستان، برگزاری دورههای مدیریت زمان، ارتباط مؤثر و کلاسداری برای مربیان فرهنگی.
میگوید: وقتی رهبر انقلاب گفتند "اگر رهبر نمیشدم، مسئول فضای مجازی میشدم"، فهمیدم که چقدر این فضا مهم است. به همین دلیل، فعالیت در فضای مجازی را جدی گرفتم. هیئت تحریریهی نشریات فرهنگی را راهاندازی کردم، محتوا تولید کردم و نشریات دیجیتال را مدیریت کردم.
افتخاراتی که مسیرم را روشنتر کرد
در این سالها، افتخاراتی به دست میآورد که به قول خودش همگی مدیون لطف خدا و تلاش مستمر بوده است؛ رتبهی اول کشوری در رشتهی کتابخوانی (استاد مطهری)، رتبهی اول کشوری در طرح اشراق (حفظ موضوعی قرآن کریم)، رتبهی برتر کشوری در حفظ و مفاهیم نهجالبلاغه، حافظ ۱۵ جزء قرآن کریم، سرگروه نمونهی حلقات صالحین و مربی تربیت نوجوانان.

اگر به گذشته برگردم...
گاهی به گذشته نگاه میکنم، به روزهایی که در حسینیهی کوچک محل، میان قفسههای خاکگرفتهی کتابها گم میشدم. آن روزها، هیچکس فکر نمیکرد که یک دختر بچهی عاشق کتاب، روزی بتواند چنین مسیری را طی کند.
اما من باور داشتم. باور داشتم که کار فرهنگی میتواند آیندهی یک نسل را تغییر دهد.
اگر امروز از من بپرسند که آیا باز هم این مسیر را انتخاب میکردم، بیدرنگ میگویم: "بله!"
باز هم به سراغ کتاب میرفتم، باز هم وارد حوزهی علمیه میشدم، باز هم کانونهای فرهنگی و قرآنی را راهاندازی میکردم.
چرا که این مسیر، مسیر زندگی من است.
نظر شما